آفتاب

از منزل محمد قاضی تا چهارگاه شجریان / در رثای حسین یوسف زمانی

از منزل محمد قاضی تا چهارگاه شجریان / در رثای حسین یوسف زمانی

عرفان قانعی‌فرد

کار جهان همان میهمان بودن و رفتن است و چه باور خیامی داشت و چه خلاف آن؛ نوبت رفتن است و سلسله جنبان هستی هم یک به یک را به سرای عدم می برد و انگار تنها همان آوا و ترانه است که بازمی ماند.

همشهریان و همزبانان من در میان چهره های موسیقی این دیار خوش درخشیده و خوش نواخته اند. حسین یوسف زمانی هم از آن افراد بود. تازگی ها 80 سالش شده بود. ۱۳۱۲ در سنندج- یکسال پس از مرگ سید علی‌اصغر کردستانی - پای به گیتی نهاده بود و از همان مدرسه موزیک نظام آرشه بر ویلن کشید و راهی تهران شد . و دیگر به جای نغمه ها و شنیدن آواز سید علی اصغر کردستانی، در کنسرواتوآر عالی موسیقی ردای تحصیل بر تن کرد و بعد هم نیم قرن بیشتر، در ارکسترها نواخت.برادر بزرگ وی حسن یوسف‌زمانی هم از همان نوابغ کار بود. و هر دو هم در ساخت و شناخت و ثبت فولکلور موسیقی کردها، زحمت ها کشیدند و نوای مَظهَر خالِقی خواننده مشهور کردِ هم از همان یادگارهاست...

دیدار اول... قلهک،منزل محمد قاضی، دی 1374. تهران. روزی که برف می بارید و خیال باز ایستادن هم نداشت... دیدار دوم هم مراسمی بود که آهنگ واران وارن - باران باران - را اجرا کرد. والحق حس خیس شدن را به شنونده القا کرد .... دیدار سوم: استودیوی بل 12 آبان 1378. با چهره ای تکیده و رنجور با همایون شجریان از ریتم ها می گفت. شجریان بزرگ هم ناآرام و شاید کمی مضطرب به منوچهر ریاحی و دستگاه ضبط می نگریست آنهم با نگاهی معنادار و پرنفوذ؛ که تو گویی گرهی در گلو داشت و حسرتی در فریاد و اینجا بود که نوایی خوش سر داد و در چهارگاه شعر فریدون مشیری را خواند..بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک.... و مدتی بعد هم کاست بوی باران انتشار یافت.... و یکی پس از دیگری در سفرهایم به ایران، دیدارمان تازه می شد و گاه از شعرهایی می خواند و می گفت که دوست داشت بر روی آنان آهنگی بگذارد تا اجرا شوند....آخرین دیدارم با وی به همراه عثمان احمدی - شاعر برجسته کرد - بود که هر دو راهی فرانسه بودیم و او هم در میمانخانه ای، بنا به تقاضای دوستان، ویلن را بردوش کشید و آهنگ - ای نسیم سرد پائیز، چه بی رحمی، چه دل سنگی - را اجرا کرد که قبلا مظهر خالقی نواخته بود! و بعد از کرج تا تهران او راند و برایم از خاطراتش می گفت . از اینکه روزگارانی در میان کردها، سخن از طرب و موسیقی و نغمه و آواز حرام بوده و ممنوع و ساز داشتن به مثابه آلت قتاله بود و مفسده....اما باز هم وجود و حضور نوازندگان شوریده و شیدا؛ این پرده های تاریک را کنار نهاد و هرکدام نوای خوش غمزدایی از چرخ نیلوفری نواختند و زدند و به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانشان...
بعدها مراسمی در بزرگداشتش در سال 1388 برگزار شد که صرفا کنار همشهری استاد آوازم - صدیق تعریف - دیدمش و قرار گذاشت تا سر ضبط کاست مهتاب، به دیدارش بروم که دیگر رخ نداد... و امروز هم می خواستم به دیدارش بروم؛ آخر حرمت و حق نان و نمک دارم و در رسم جوانمردی کردها، بی وفایی هم شرط نیست... اما به در بیمارستان نرسیده، پرده سفید 2 متری، روی سرش کشیده شده و انگار مرد هزار آوا و نغمه، چند ساعتی است در سرمای زمستان رفته است....کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه، جز پیش پا را دید نتواند ...که ره تاریک و لغزان است...
یادش گرامی

5757

کد N35969

وبگردی