آفتاب

آخرین میهمانی که با «سر»نوشت؛ شب قدر است و طی شد نامه‌ هجر

آخرین میهمانی که با «سر»نوشت؛ شب قدر است و طی شد نامه‌ هجر

روایتی که می خوانید، برگرفته از مستندات تاریخ اسلام است به نقل از خانواده و راویانی که شب 19 ماه رمضان سال 40 را در کوفه روایت کرده اند.

درست 1400 سال پیش بود. سال 40 هجری قمری؛ شب نوزدهم ماه مبارک بود. درست همین امشب آمدی خانه دخترت «ام کلثوم» و گفتی تا سحر میهمانی. ام کلثوم آنقدر خوشحال است و فوری برایت افطار، طبقی ویژه آماده کرده است. دو قرص نان جو و کاسه ی شیری و کنارش هم مقداری نمک ساییده  گذاشته بود.
سفره گسترده به افطار علی / شیر و نان و نمک آورد بَرَش
میهمان، مظهر عدل و تقوا  / میزبان، دختر نیکو سِیَرَش (1)

آخرین میهمانی
نمازت تمام شد. نشستی سر سفره. دخترت روبرویت خوشحال تماشایت می کند. ناگهان تو نگاهی به طبق می اندازی و نگاهی به صورت دخترت و می گویی: « ای دختر! تو چه زمانی دیدی پدرت با دو نوع غذا، افطار کند که برای من دو نوع افطار اماده کرده ای؟ مرا می شناسی که همه عمرم از رسول خدا پیروی کرده ام. رسول الله تا زمانی که زنده بود، دو طعام برای او حاضر نکردند. »
دخترت سرش را پایین انداخته و دستش را دراز می کند  تا نمک را بردارد که باز تو به او اشاره می کنی « دخترم، کاسه شیر را بردار تا من با نان و نمک افطار کنم.
علی آن مرد مناجات و نماز / چونکه افتاد به آنها نظرش
چشمه های غم او جوشان شد / ریخت زان منظره اشک از بصرش
گفت در سُفره ی من کِی دیدی / دو خورش، یا که از آن بیشترش
نمک و شیر، یکی را برگیر / بِنِه از بهر پدر، آن دگرش(2)

سپس انگار که بخواهی هم به دخترت «دلداری» بدهی و هم برای انسان در همه تاریخ «دل» بسپاری، باز رو به دخترت گفتی: « ای دختر! هر کس خوراک و آشامیدنی و پوشش اش در این دنیا، بهتر و بیشتر باشد، پاسخگویی اش پیش خداوند در قیامت، طولانی تر است. ای دخترم! بدان که در حلال دنیا حساب است و در حرام آن مجازات. »
سر سفره نشسته بود عجیب / چشم هایش هوای باران داشت
در حوالی مغرب کوفه / دست هایش دعای باران داشت
نمکی روی زخم خود پاشید / تا شود باز، روزه ی جگرش(3)

شب قدر است
بعد افطار مشغول قرآن شدی. پیوسته نماز می خواندی و ساعت کوتاهی خوابیدی و بیدار شدی و گفتی همه فرزندان را صدا کنند. حالا همه خانواده و فرزندان گرد هم آمده اند در خانه ام کلثوم که تو شروع می کنی به سخن گفتن:
ای عزیزانم! در این ساعت حضرت رسول را دیدم که به من فرمود: ای ابوالحسن، به زودی نزد ما خواهی آمد و شقی ترین این امت محاسنت را به خون سرت خضاب خواهد کرد و من بسیار مشتاق ملاقات تو هستم. تو در دهه ی آخر این ماه به نزد ما خواهی آمد، بیا که آنچه نزد ما است بهتر است و باقی تر است برای تو...»
راوی این رخدادهای شب نوزدهم در تاریخ و روایات، خود فرزندان هستند و اهالی خانه آنقدر، غرق در قدردانی پدر بوده اند و کسی از حال خودش چیزی ننوشته است.
پدر، از اهالی خانه می خواهد که بروند تا او به نماز بایستد و قرآن بخواند.

شب سرنوشت
شب قدر است دیگر. شب سرنوشت. شبی که هر کس را به قدرش می بخشند. « دل » داشتن لازمه خواستن است و هر دلی هم به ظرفیتی که برای خود ساخته است، می بخشند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند /  و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شب قدر که این تازه براتم دادند(4)

سحر شده است. دخترت ام کلثوم می گوید: برای پدر آب حاضر کردم. وضو گرفتی و باز نماز و دوباره قرآن خواندی و سپس رو به آسمان کردی و نجوایی با ملکوت...
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب/ ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد / ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان / بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بی ‌تو دو جهان زندان / آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب(5)

آخرین بدرقه
دخترت ایستاده است مقابل خانه تا بدرقه ات کند. لباس هایت را پوشیده ای و به طرف مسجد حرکت کردی.
ام کلثوم می گوید: هنگامی که به صحن منزل رسیدند، مرغابی هایی که برای برادرم حسین (ع) هدیه آورده بودند، بر سر راه آن حضرت آمدند و بال های خود را گشودند و چه سرو صدایی بلند کرده اند؛ دخترت می گوید تا کنون چنین سر و صدای این مرغابی ها در شب های دیگر نشنیده بود.
پدر اما از دختر خداحافظی می کند و این جمله را می گوید: «لا اله الا الله»
با نگاهی به آسمان فرمود /  که شب روسیاهی کوفه ست
هوس دیدن دوباره ی یار /  کرد او را از این مصمم تر
نام زهرا که بُرد؛ نیّت کرد/ شال خود را چو بست محکم تر
ابروانش به هم گره خورده / گذر چشم او به ماه افتاد
با طمأنینه ای شگفت انگیز / دل به دریا زد و به راه افتاد(6)

اینجا مسجد کوفه است. جایی که نخستین پیامبر، حضرت آدم آن را برپا کرده است . جایی که مرکز خلافت توست. این قدیمی ترین تصویر باقی مانده از محل محراب مسجد. اینجا .


او در شب سرنوشت با خون «سر» نوشت
به مسجد که رسیدی، اذان گفتی. وارد شدی. «ابن ملجم» زودتر آمده بود و کناری خوابیده بود. به رو خوابیده بود. بیدارش کردی و گفتی: به روخوابیدن برای آدمی خوب نیست. برخیز که وقت نماز است. ابن ملجم ترسیده بود و نمی دانست چه بگوید. شمشیرش را زیر عبایش دیدی و بی تفاوت گذشتی و به سمت محراب مسجد حرکت کردی.
اینجا همان محراب است. محراب مسجد کوفه؛ و تو در انتظار پایان این هجران.
شب قدر است و طی شد نامه ی هجر / سلام فیه حتی مطلع الفجر(7)


نماز آغاز می شود و تو - امام همه تاریخ- قامت می بندی تا نماز همه بشر قبول شود. ابن ملجم در نزدیکی امام به نماز ایستاد و هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) سر از سجده اول برداشت ......
و آنگاه  در آن حال امام فرمود: «بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه»، و گفت: «فزت بربّ الکعبه: به خدای کعبه قسم که رستگار شدم. » روایان تاریخ، روایت های گوناگونی از این آخرین نماز در مسجد کوفه گفته اند و نوشته اند. اینجا.
نفسش را که در گلویش ریخت/ سوخت انگار از تبش محراب
حضرت آفتاب پا می کرد / کوفه را با اذان خود از خواب
آه از بعد این عذاب غریب / که شکسته شود به سجده سرش
با لب تیغِ زاده ی ملجم  / بی مهابا خنک شود جگرش
آه از خون که ریخت بر رویش/ آه از آخرین خسوف علی
چقدر ضرب تیغ سنگین بود / سکته انداخته در حروف علی
رکن عالم شکست و هاتف گفت/ اهل عالم "تَهَدَّمَت وَالله"(8)

صدایی از آسمان برخواست
شب سرنوشت است. شب قدر. قدر تو را تنها خدا می داند و تو با سر به دیدار حق شتافتی. هیچ دلی و هیچ ظرفیتی توان فهم تو را ندارد. این است که ناگاه صدایی از آسمان برخواست:
«نَادَی جَبْرَئِیلُ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ بِصَوْتٍ یَسْمَعُهُ کُلُّ مُسْتَیْقِظٍ تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ‏ أَرْکَانُ‏ الْهُدَی‏ وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَی وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی قُتِلَ الْوَصِیُّ الْمُجْتَبَی قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی قُتِلَ وَ اللَّهِ سَیِّدُ الْأَوْصِیَاءِ قَتَلَهُ أَشْقَی الْأَشْقِیَاء»
در این هنگام ندایی از جبرئیل از میان آسمان و زمین برخاست که هر انسان دل بیداری، آن‌را می‌شنید: «  به خدا قسم! پایه‌های هدایت نابود و محو شد، به خدا قسم ستارگان آسمان و نشانه‏های تقوا محو و بی‌فروغ شده‌اند و دست‌آویز محکمی که میان خالق و مخلوق بود گسیخته شد، پسر عم مصطفی(ص) کشته شد، علی مرتضی به شهادت رسید و بدترین اشقیاء او را شهید نمود.» (9)

پی نوشت‌ها:
1 و 2- شاعر: جواد حیدری/ 3- رضا دین پرور/  4- شعر از حافظ / 5- شعر از مولوی/ 6- شعر از رضا دین‌پرور/ 7- شعر از حافظ/ 8- شعر از رضا دین‌پرور
9-
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 42، ص 282، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق؛ هاشمی خویی، میرزا حبیب الله‏، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، میانجی، ابراهیم‏، ج 5، ص 151، تهران، مکتبة الإسلامیة، چاپ چهارم، 1400ق‏.

/6262

کد N2176746

وبگردی