آفتاب
وحید قاسمی در گفت‌وگوی تفصیلی با مهر مطرح کرد

«زخم سکوت» گسستی در سکوت انقلابیون/ کار به جعل تاریخ انقلاب رسیده

«زخم سکوت» گسستی در سکوت انقلابیون/ کار به جعل تاریخ انقلاب رسیده

وحید قاسمی که بیشتر به عنوان شاعر آئینی مطرح است اخیراً مستندی داستانی درباره انقلاب اسلامی منتشر کرده: «زخم سکوت». او می‌گوید باید سکوت را بشکنیم و بی‌تعارف از آرمانهای انقلاب حرف بزنیم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، قاسمی از شاعران جوان نسل تازه آئینی‌سرایان است. شعرهایی که تا حدی به شعر معصوم یا شعری شیعی و هیئتی موسوم شد، هر چند بسیاری از شاعران کهنه‌کار حوزه شعر آئینی با این عناوین چندان سر موافقت ندارند. به هر حال وحید قاسمی هم حضوری فعال در هیئت‌ها دارد، هم دستی بر آتش پژوهش در حوزه شعر و آئین، و هم از آن دسته شاعران جوان آئینی است که حضور رسانه‌ای پررنگتری نسبت به همقطاران خود داشته است. او اخیرا مستند داستانی «زخم سکوت» را که روایتی از خاطرات مبارزه یکی از انقلابیون به اسم «محمد جهان‌بین» است تدوین و روانه بازار کتاب کرده است. این کتاب ۱۱۲ صفحه‌ای به سفارش و همت «موزه عبرت ایران» که قبل از انقلاب مرکز «کمیته مشترک ضدخرابکاری» (ساواک) بوده منتشر شده است. او این کتاب را به مناسبت چهلمین سال انقلاب اسلامی تهیه و منتشر کرده است و درباره دلایل این کار می‌گوید، وقتی تاریخ انقلاب را نقل نمی‌کنیم، معاندان آن را جعل کرده، برای مردم ذهنیت‌های کاذب و از دوران پهلوی تقدسی پوشالی می‌سازند. در گفت‌وگوی پیش رو تلاش شد نگاهی به فرم و محتوای «زخم سکوت» بیاندازیم و از دغدغه یک شاعر آئینی برای ورودش به حوزه داستان‌نویسی انقلاب پرده برداریم؛

آقای قاسمی، «زخم سکوت» نخستین کتاب مستند داستانی است که به قلم شما منتشر شده است؛ آشنایی شما با این پروژه و ورودتان به حوزه مستند داستانی انقلاب اسلامی چطور اتفاق افتاد؟

یکی از دوستان من در حوزه تاریخ شفاهی مبارزان انقلابی البته با گرایش اسلامی فعالیت می‌کند و این کار را ایشان به من پیشنهاد داد. گفتند ما با یکسری از مبارزان انقلابی مصاحبه‌هایی را انجام دادیم و حالا به این نتیجه رسیده‌ایم که اینها را در قالب مستند داستان چاپ کنیم و در اختیار عموم قرار بدهیم. در ابتدا وقتی این پیشنهاد را دادند، من به دو دلیل نمی‌خواستم قبول کنم؛ اولا چون من حیطه کارم، شعر و پژوهش است و در خصوص ورود به حوزه داستان‌نویسی، یا هر حوزه دیگری مراقبت داشتم و چندان تمایلی به ورود به حوزه‌های دیگر نداشتم. ثانیا به این دلیل که من دوران پهلوی و مبارزات انقلابی را درک نکرده‌ام و احساسم این بود که ممکن است در انتقال آن حس و مفاهیمی که در چنین آثاری باید منتقل شود، موفق نباشم.

اصولاً مبنای انقلابها، قیامهای مردمی و اعتراضهایی که نسبت به حکومت‌ها می‌شود، یکسری از تبعیض‌های اجتماعی یا مسائل و مشکلات اقتصادی است که مردم متحمل می‌شوند و اینها باعث نارضایتی عمومی شده و به قیام و انقلاب و... منجر می‌شود. ولی آقای جهان‌بین که در دوره پهلوی بازداشت می‌شود، زیاد درگیر چنین مسائلی نیست. او به خاطر یک افق بلندتر با انقلابیون همراه می‌شود و دست به کار انقلابی می‌زند

مثلا من از دوران جنگ تصاویری در ذهن دارم؛ به عنوان نمونه خاطراتی از موشک‌باران‌ها و حملات هوایی عراق به تهران و... دارم و هنوز صدای آژیر قرمز موشک‌باران‌ها و اینکه با مادرم در یک زیرپله پناه می‌گرفتیم در خاطرم مانده. حتی یادم هست که سال ۷۲ یا ۷۳ بود که در شهریورماه که سالگرد هفته دفاع مقدس بود تلویزیون به خاطر یادآوری آن دوران آژیر را پخش کرد و ترس تمام وجودم را گرفت؛ چون آن دوران و آن فضا را لمس کرده بودم. اما چون دوران انقلاب را ندیده‌ام و فضای آن را درک نکرده‌ام، با خودم گفتم که شاید برای انتقال آن فضا و حس و حال نتوانم موفق باشم.

با آقای جهان‌بین که خاطرات ایشان در قالب این مستند داستانی ارائه شده است چطور آشنا شدید؟

اولین برخوردم با آقای جهان‌بین، برخورد خیلی معمولی‌ای بود. اما شخصیت ایشان جذابیتی برای من داشت که مرا ترغیب به انجام این کار می‌کرد.

اصولاً مبنای انقلابها، قیامهای مردمی و اعتراضهایی که نسبت به حکومت‌ها می‌شود، یکسری از تبعیض‌های اجتماعی یا مسائل و مشکلات اقتصادی است که مردم متحمل می‌شوند و اینها باعث نارضایتی عمومی شده و به قیام و انقلاب و... منجر می‌شود. ولی آقای جهان‌بین که در دوره پهلوی بازداشت می‌شود، زیاد درگیر چنین مسائلی نیست. یعنی اولاً ایشان یک آدم تحصیل‌کرده و تکنسین داروسازی است و یک شغل خیلی خوب هم در بانک ملی دارد، چهار ماه است که ازدواج کرده و به قول خودمان زندگیش یک زندگی رو به راه است. در زندگی او انگار همه چیز سر جایش خودش و چیی که او را به سمت مبارزه سوق می‌دهد به آن مسائل اقتصادی و اجتماعی و... مرتبط نیست. این نکته برای من خیلی جالب بود؛ چون به این نتیجه رسیدم که ایشان یک دغدغه فراتر از آن مسائل داشته و افق نگاهش بلندتر از چیزی بوده که عموم مردم داشته‌اند. شاید برای عموم مردم که انقلاب کردند صرفا یکسری اصلاحات روبنایی و رفع تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی و... مهم بوده که از طریق آن بتوانند حقوق از دست رفته‌شان را پس بگیرند، ولی دغدغه آقای جهان‌بین صرفا این نبوده است. بلکه او به خاطر یک افق بلندتر با انقلابیون همراه می‌شود و دست به کار انقلابی می‌زند.

در کتاب‌های مستند داستانی ما با دو عنصر داده‌های تاریخی و داده‌های تخیلی که از ذهن نویسنده می‌جوشد مواجه‌ایم. میزان استفاده از این دو عنصر، هویت کار را تعیین می‌کند. گاهی میزان کاربرد ذهنیات و تخیلات هنرمندانه برای شکل دادن به یک داستان و رمان هنرمندانه غلبه دارد و این باعث می‌شود که سطح تاریخ‌گرایی یا استناد تاریخی در اثر کاهش پیدا کند. از طرف دیگر ممکن است نویسنده بر بازتاب دادن تاریخ تاکید بیشتری داشته باشد و عنصر داستانی و تخیلی در کارش کمرنگ شود. میزان پایبندی شما به تاریخ و تخیل در نگارش این کتاب چگونه بوده است؟

ابتدای کار دوستانی که رابط ما با آقای جهان‌بین بودند یک مصاحبه بیست صفحه‌ای که با ایشان انجام شده بود را به من دادند و من آن را خواندم و دیدم که اطلاعات موجود در این مصاحبه برای نگارش یک کتاب مستند داستانی کافی نیست و اصطلاحاً متریال خوبی برای آغاز کار به دست نمی‌دهد. دوباره از دوستان درخواست کردم که مطالب بیشتری به من برسانند و آنها هم یک مصاحبه دیگر را که برای ۵ سال قبل بود به من دادند که آن هم حدود پانزده صفحه بود. این را هم خواندم و باز دیدم که نمی‌توانم متریال کار را پیدا کنم. درخواست کردم که خودم با آقای جهان‌بین دیدار و مصاحبه کنم.

من ۳ جلسه حدود ۴ ساعته با آقای جهان‌بین داشتم و سعی کردم جزء به جزء همه آن چیزهای را که می‌توانست به من کمک کند از ایشان بپرسم. مثلا از روزمره‌گی‌ها و مشغله‌های دیگرش و... . بگذارید یک مثال از خود کتاب بزنم؛ فصل دوم کتاب با یک کد بیسیم که ساواکی‌ها از آن استفاده می‌کردند، شروع می‌شود: «کیوان ۲۲۰»! این «کیوان ۲۲۰» را خود آقای جهان‌بین به من گفت و خوشبختانه در یادشان مانده بود و من عین آن را استفاده کردم. یا مثلا از ایشان پرسیدم که شما را با چه ماشینی بردند؟ یا دقیقا چه اتفاقاتی برایتان افتاد و... . منظورم این است که سعی کردم خیلی از جزئیات را بیرون بیاورم و از آنها استفاده کنم. به طور کلی می‌توانم بگویم که به اصالت و حفظ امانت در متن خیلی پایبند بودم و سعی کردم که در نوشتن این کتاب آنها را مد نظر قرار بدهم. اینها هم غیر از آن اطلاعاتی بود که آقای جهان‌بین در خصوص خودشان و درگیریهایشان به من دادند.

خیلی تلاش کردم که شیوه نوشتاری این اثر به سمت خاطره‌نگاری نرود و این یکی از سختی‌های این کار این بود. تلاشم این بود که این اثر، المانها و شاخص‌های داستان را داشته باشد و فکر می‌کنم تا حد زیادی هم این اتفاق افتاده است

از سوی دیگر، در لا به لای کار خودم سعی کردم یکسری اطلاعات از اوضاع اجتماعی و سیاسی آن زمان را برای نسل جوانی که آن دوران را درک نکرده‌اند به عنوان خوراک فکری فراهم کند و در این داستان بگنجانم تا فضا ملموس‌تر شود. مثلا یکی از نمونه‌های این کار این بود که جوانا ما در ادبیات انقلاب با یک کلیدواژه با عنوان «اعلامیه امام» روبرو می‌شوند و آن را زیاد شنیده‌اند، اما شاید ندانند که حالا این اعلامیه امام متنش چطور بوده، لحن امام در این اعلامیه‌ها چگونه بوده و... و به نظرم می‌آمد که اینها برای جوانان ما جای سوال است و خودم هم ندیده‌ام در کتابی این‌ها آورده باشند. من آمدم از یک تکنیکی استفاده کردم برای بازخوانی ذهنی آقای جهان‌بین؛ یعنی یک متن از اعلامیه‌های امام را در و از طریق ذهن ایشان بازخوانی کردم تا یک نوجوان یا جوانی که کتاب را می‌خواند بداند این اعلامیه چیست و با آن آشنا شود.

اما ذکر یک نکته در اینجا مهم است و آن اینکه من خیلی تلاش کردم که شیوه نوشتاری این اثر به سمت خاطره‌نگاری نرود و این یکی از سختی‌های این کار این بود. تلاشم این بود که این اثر، المانها و شاخص‌های داستان را داشته باشد و فکر می‌کنم تا حد زیادی هم این اتفاق افتاده است. شما از همان اول می‌بینید که این داستان مانند بسیاری از داستانهای دیگر با یک حادثه شروع می‌شود؛ حادثه‌ای که برای آقای جهان‌بین بعد از وقوع انقلاب یعنی در سال ۵۸ اتفاق می‌افتد و او در گشت کمیته است و به طور اتفاقی در یکی از گشتها به یکی از ماموران ساواک برمی‌خورد که تغییر چهره داده و آقای جهان‌بین او را می‌شناسد و دستگیر می‌کند. این اتفاق هم عین واقعیت است و جالب است که آن ساواکی هم آقای جهان‌بین را می‌شناخته ولی اسمشان را به خاطر نمی‌آورده است.

چقدر صاحب خاطرات و قهرمان داستان یعنی همان آقای جهان‎بین در این اثر تبدیل به یک شخصیت داستانی شده است؟

می‌دانید که داستان‌نویس‌ها وقتی می‌خواهند داستان را شروع کنند، از همان ابتدا یکی از درگیری‌هایشان این است که آن قهرمان را تبدیل به یک «شخصیت» کنند. حالا با تکنیکهایی که دارند در این مسیر تلاش می‌کنند تا از قهرمان یک «شخصیت» بسازند و متاسفانه اکثراً هم «شخصیت» شکل نمی‌گیرد و در سطح همان «تیپ» باقی می‌ماند.

جالب است این را بگویم که من اصلاً در نوشتن این کار درگیر شخصیت‌سازی برای قهرمان داستان نبود! بلکه صرفا می‌خواستم خود آقای جهان‌بین را روایت کنم و باز نکته جالبتر اینکه وقتی کار را می‌خوانید می‌بینید که آقای جهان‌بین هم یک تیپ است و هم یک شخصیت داستانی

جالب است این را بگویم که من اصلاً در نوشتن این کار درگیر شخصیت‌سازی برای قهرمان داستان نبود! بلکه صرفا می‌خواستم خود آقای جهان‌بین را روایت کنم و باز نکته جالبتر اینکه وقتی کار را می‌خوانید می‌بینید که آقای جهان‌بین هم یک تیپ است و هم یک شخصیت داستانی. منظورم از تیپ این است که ایشان از گروه مبارزان انقلابی مسلمان با آن ایدئولوژی خاص خودشان است و از آن طرف هم در قالب یک شخصیت داستانی دارای المانهای یک شخصیت است؛ مثلاً هدف دارد، برای هدفش توجیه منطقی و عقلی دارد، تا آخر داستان ایشون یک شخصیت متعین و استوار است و در مسیرش ثابت‌قدم است و... . همچنین می‌بینید که طبق مبانی داستان‌نویسی، شخصیت آقای جهان‌بین هم یک شخصیت ایستا است و هم پویایی دارد. ایستا از آن جهت که در طول داستان با آن شکنجه‌هایی که در ساواک می‌شود و محاکمه و غیره، همچنان سر حرفش می‌ایستد و به قول خودمانی لب باز نمی‌کند و اعتراف نمی‌کند و... و از آن طرف هم می‌بینید که یک شخصیت پویا است، یعنی خیلی جاها در آن کش و قوس‌ها و خطرات و... شدیداً می‌ترسد و حتی بعضی جاها طلب مرگ می‌کند و... .همچنین بعضی جاها تا مرز ناامیدی کامل پیش می‌رود و همه این‌ها باعث می‌شود که ما این شخصیت را دور از آن حالت اسطوره‌ای درک و لمس کنیم؛ یعنی از آن اسطوره‌سازی‌های کلیشه‌ای و تصنعی که گاهی در داستانهای ما اتفاق می‌افتد، فاصله می‌گیریم. بدین ترتیب معتقدم شخصیت آقای جهان‌بین در این اثر برای مخاطب قابل درک و فهم و لمس شده است و مخاطب با آن همذات‌پنداری می‌کند.

یکی از آسیب‌های داستان‌های انقلاب اسلامی که شاید بخشی از آن به خاطر همان اسطوره‌سازیهای تصنعی و کلیشه‌ای باشد این است که عموماً اینگونه داستان‌ها به یک اثر ایدئولوژیک، القایی و مستقیم‌گو تبدیل می‌شود و نه یک اثر خلاقانه و هنرمندانه که با ظرافت‌های هنری حرف می‌زند و چیزی را مستقیما القا نمی‌کند. این آسیب باعث می‌شود که مخاطب عادی و معمولی که شاید خیلی به مسائل ایدئولوژیک نگاه نمی‌کند با اثر ارتباط نگیرد و آن را پس بزند. چقدر در نگارش این کتاب مراقب این آسیب بودید؟

ببینید، خواه ناخواه ممکن است یکسری از مخاطبان از این کتاب خوششان نیاید. منظورم فقط آنهایی نیستند که ممکن است با انقلاب و جمهوری اسلامی زاویه داشته باشند، حتی اشخاصی هم که در دروان پهلوی مبارزه می‌کرده‌اند ولی گرایشات مارکسیستی و چپ داشته‌اند، خواه ناخواه از این کتاب خوششان نمی‌آید. این یک حقیقت است و کاری هم برای آن نمی‌شود کرد. چون قهرمان داستان ما یک آدم مسجدی و معتقد و دیندار است؛ آدمی است که پای منبر می‌نشیند و خواه ناخواه روحیاتی دارد که بر اساس یک جهان‌بینی خاص شکل گرفته، اخلاقیات و خلق و خویی دارد، برای مبارزه‌اش یکسری باورها و خط قرمزها دارد و همه اینها باعث می‌شود که مخاطب ما یک مخاطب خاص باشد.

با این حال من سعی کردم که کار را طوری به نگارش دربیاورم که بتوانم یکسری اطلاعات ریز از اوضاع آن زمان و دوران پهلوی به مخاطبم منتقل کنم و هدفم این نبوده که مطلب یا پیش‌فرض‌های خاصی را که به نحو پیشینی، به مخاطبم القا کنم.

پیشتر درباره این داستان گفته بودید که در دو برهه زمانی متفاوت روایت می‌شود، یکی دوران مبارزه انقلابی قهرمان، دیگری وضعیت او در دوران پس از انقلاب اسلامی. درباره این ویژگی اثر توضیح می‌دهید؟

بله، همانطور که گفتم داستان با یک حادثه شروع می‌شود؛ حادثه دستگیری یک ساواکی توسط آقای جهانبین که مامور کمیته است. این ساواکی قبلا کسی بوده که در دوران مبارزاتی و زمان دستگیری آقای جهان‌بین در ساواک او را دیده بوده و اتفاقاتی بین آنها رخ داده است. در حین دستگیری و انتقال این ساواکی ما اصطلاحاً یک یک فلاش‌بک به دوران مبارزاتی آقای جهان‌بین منتقل می‌شویم و داستان مبارزات ایشان نقل می‌شود.

حوزه ادبیات انقلاب اسلامی، یک حوزه بسیار مظلوم و مهجور است. از این نظر که بسیاری از نویسنده‌هایی که اصطلاحاً روشنفکر بودند و قبل از انقلاب عموما گرایشهای چپ و راست داشتند و به نوعی وابسته به غرب و شرق بوده و در یک فضای سکولار سیر می‌کردند و درگیر جریانهای لیبرالی یا مارکسیستی بودند، خواه ناخواه با یک نهضتی که مبانی توحیدی داشته و دارد، همراهی نمی‌کنند

می‌توانم بگویم که هشتاد درصد روایت داستان ما در فضای کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک می‌گذرد و اطلاعات خوبی از آن فضا و اتفاقاتی که در ساواک می‌افتاده به خواننده داده می‌شود. چون به هر حال فضاهای مربوط به ساواک بخشی از تاریخ معاصر ما است که هنوز هم در سایه و در تاریکی قرار دارد و چندان روشن نشده است. من سعی کردم به روشن شدن این فضا کمک کنم. در حین نگارش این داستان خیلی از اسناد ساواک را مطالعه کردم تا بتوانم به تاریخ وفادار باشم و تاریخ را امانت‌دارانه روایت کنم.

به هر حال، آن فلاش‌بک مخاطب را آن دوران و فضای مبارزات انقلابی می‌برد و دستگیری، بازجویی‌ها، دادگاه‌ها و... را آنگونه که آقای جهان‌بین درگیرشان بوده، روایت می‌کند.

داستان چند شخصیتی اصلی و محوری دارد؟

شخصیت محوری که خود آقای جهان‌بین است، اما دو تا شخصیت دیگر هم داریم که محوری هستند، یکی «افضلی» است که بازجوی پرونده آقای جهان‌بین است و دومی «حسینی» آن شکنجه‌گر معروف ساواک است که خیلی با آقای جهان‌بین درگیر بوده است. اما شخصیتهایی که حضورشان کمرنگ‌تر است، یکی همسر آقای جهان‌بین است، و همچنین چند مبارز انقلابی دیگر که همراه آقای جهان‌بین بوده‌اند. نکته جالب اینکه یکی از شخصیت‌های این کتاب هم شهید رجایی است.

درباره تعدد شخصیت‌ها در این داستان باید این را بگویم که چون هشتاد درصد داستان در فضای ساواک و مباحث مربوط به آن روایت می‌شود، این مسئله ورود اشخاص به داستان را دچار مشکل می‌کرد و خیلی نمی‌شد شخصیت‌های متعدد را به داستان اضافه کرد.

یکی از جذابیت‌های فرامتنی این داستان، نویسنده آن یعنی شخص شما است؛ یک شاعر آئینی شناخته‌شده که غیر از شعر آثاری پژوهشی هم منتشر کرده و حالا به حوزه داستان‌نویسی مستند به انقلاب اسلامی پای گذاشته است. شاید کمتر کسی که شما را می‌شناسد فکرش را می‌کرد که با پرکاری‌تان در حوزه شعر آئینی، روزی به استخراج خاطرات و نوشتن یک مستند داستانی از انقلاب اسلامی اهتمام کنید. چه دلایلی باعث شد که به این حوزه ورود پیدا کنید؟

درباره اینکه چرا من این کار را قبول کردم و این کتاب را نوشتم، چند نکته به ذهنم می‌رسد؛ اول اینکه حوزه ادبیات انقلاب اسلامی، یک حوزه بسیار مظلوم و مهجور است. از این نظر که بسیاری از نویسنده‌هایی که اصطلاحاً روشنفکر بودند و قبل از انقلاب عموما گرایشهای چپ و راست داشتند و به نوعی وابسته به غرب و شرق بوده و در یک فضای سکولار سیر می‌کردند و درگیر جریانهای لیبرالی یا مارکسیستی بودند، خواه ناخواه با یک نهضتی که مبانی توحیدی داشته و دارد، همراهی نمی‌کنند و دست به خلق اثر نمی‌زنند.

این همه مفاسد و اشرافی‌گری و نگاه به غرب و تقلید از آمریکا و شور و شوق غربگرایی که بعد از ۴۰ سال در دل خیلی از مسئولان ما وجود دارد، همه‌شان ریشه در این دارد که ما آرمانها و مبانی انقلاب را بازخوانی و یادآوری و گوشزد نکردیم و از آنها دور شده‌ایم

از طرف دیگر ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله درگیر جنگ و دفاع مقدس شدیم و ادبیات انقلاب تحت تاثیر ادبیات جنگ و دفاع مقدس قرار گرفت و فرصت بالیدن پیدا نکرد. جالب است که در همان دوران دفاع مقدس هم که صدام شروع کرد به موشک‌باران شهرهای ما، شاید این شاید اوج ناجوانمردی بود که همان نویسنده‌های اصطلاحا روشنفکر باز با جریان انقلاب همراه نشدند و دست به تولید اثر نزدند. به هر حال در آن هشت سال جنگ تحمیلی که به قول حضرت آقا یک گنج عظیم برای ما بوجود آورد، ما از ادبیات انقلاب اسلامی غافل شدیم که تا حد زیادی هم طبیعی بود. تا همین امروز هم که ما در حال مصاحبه هستیم، یعنی در بهمن‌ماه سال ۱۳۹۷ می‌بینیم که کارهای دفاع مقدس ما به مراتب بیشتر از کارهایی است که در حوزه انقلاب اسلامی نگارش پیدا کرده است. این به هر حال یک وظیفه‌ای به دوش ما می‌گذارد که در کنار شعر آئینی و پژوهش در عرصه‌های مختلف آئینی و... به انقلاب هم توجه داشته باشیم.

بله، این حوزه دقیقا همان حوزه‌ای است که خیلی از کسانی که دست به قلم هستند، اساساً دغدغه آن را ندارد!

بله، این در حالی است که ما اگر امروز به یکسری از مشکلات بنیادی در حوزه‌های فرهنگ، مسائل اجتماعی، اقتصاد، سیاست و... برخوردیم، علتش فقط و فقط این است که از آن مبانی بنیادی انقلاب‌مان یا به عبارتی از آرمانهای آن دور شدیم و آنها را فراموش کردیم. علت این فراموشی و دور افتادن هم این بوده که ما آنها را به خودمان یادآوری نکردیم و یا از بازخوانی‌شان غفلت کرده‌ایم.

این همه مفاسد و اشرافی‌گری و نگاه به غرب و تقلید از آمریکا و شور و شوق غربگرایی که بعد از ۴۰ سال در دل خیلی از مسئولان ما وجود دارد، همه‌شان ریشه در این دارد که ما آرمانها و مبانی انقلاب را بازخوانی و یادآوری و گوشزد نکردیم و از آنها دور شده‌ایم. بنابراین، من وظیفه خودم می‌دانم که به عنوان کسی که علاقه‌مند به انقلاب اسلامی است و نسبت به آن دغدغه دارد، به این حوزه وارد شوم و به آن بپردازم. تنها چیزی که از عهده من برمی‌آید همین پرداختن ادبیاتی یا پژوهشی درخصوص آن است.

از طرف دیگر، ما در آموزه‌های دینی‌مان داریم که تکرار یک ثواب منجر به طاعت می‌شود و تکرار آن طاعت منجر به معرفت می‌شود. ما نباید این تکرار و ارائه کار هنری و ادبی در خصوص آن حقایق را دستکم بگیریم؛ ما نباید قدرت واژه‌ها را دست کم بگیریم. وقتی رهبر ما نگاه ویژه‌ای به ادبیات دارند و با همه مشغله‌هایشان تا این حد پیگیر رویدادهای ادبی هستند، باید بدانیم که یک ظرفیت و توانمندی خاصیدر ادبیات هست که باید به آن پرداخته شود.

امروز جریان معاند و مخالف انقلاب اسلامی، دست به تاریخ‌سازی زده است و دارند یکسری آرمانهای واهی و تقدس‌های واهی و پوشالی را به وجود می‌آوردند که متاسفانه در خیلی از جاها هم موفق بوده‌اند و این مسائل را به نسل جوان قبولانده‌اند. به نظرم باید رک صحبت کنیم و تعارف‌ها را کنار بگذاریم؛ امروز نسل جوانی که حتی امام(ره) را ندیده و نمی‌داند که امام(ره) کیست و اساساً از تاریخ معاصرش چیزی نمی‌داند، آرمانش شده «رضا شاه»!

من در یکی از برنامه های تلویزیونی که چند وقت پیش ضبط شد و مخاطب‌های زیادی هم داشت و تعداد زیادی تماشاچی هم در استودیوی آن برنامه حاضر بودند حس کردم که این پرداخت‌ها هنوز به اندازه‌ای که باشد نیست. طراحی این برنامه به صورت گپ‌وگفت بین من با مجری بود و مردم صفحاتی از کتاب را مطالعه می‌کردند و بین گفتگوهای ما برش‌هایی از کتاب هم به صورت نمایش اجرا می‌شد و کار خوبی در حوزه ترویج کتابخوانی بود. من آنجا وقتی داشتم یکسری اطلاعات را از دوران پهلوی و وضعیت ساواک برای مردم بیان می‌کردم، می‌دیدم که خیلی برای مردم جالب بود. یک شوق و اشتیاق و تشنگی را در نگاه مخاطبان جوانی که در آنجا بودند، می‌دیدم و معلوم بود که این اطلاعات قبلا به آنها منتقل نشده باست یا آنها در این حوزه مطالعه نکرده‌اند. این هجمه‌هایی که ما با آن‌ها مواجه هستیم و تلاش می‌شود یک تقدس پوشالی را به دوران پهلوی نسبت دهند و بگویند که همه چیز در آن دوران خوب بوده و... به این دلیل است که ما هنوز واقعیات آن دوره را بیان نکرده‌ایم و هر کسی به نوبه خودش باید این کار را انجام بدهد. اگر این اتفاق نیفتد، کار سخت می‌شود و و حقایق تاریخی به نسل ما منتقل نخواهد شد.

امروز جریان معاند و مخالف انقلاب اسلامی، دست به تاریخ‌سازی زده است و دارند یکسری آرمانهای واهی و تقدس‌های واهی و پوشالی را به وجود می‌آوردند که متاسفانه در خیلی از جاها هم موفق بوده‌اند و این مسائل را به نسل جوان قبولانده‌اند. به نظرم باید رک صحبت کنیم و تعارف‌ها را کنار بگذاریم؛ امروز نسل جوانی که حتی امام(ره) را ندیده و نمی‌داند که امام(ره) کیست و اساساً از تاریخ معاصرش چیزی نمی‌داند، آرمانش شده «رضا شاه»! چرا این اتفاق می‌افتد؟ به خاطر کم‌کاریهای ماست. اگر ما به ادبیات انقلاب‌مان نپردازیم و مبانی و مسائل تاریخی را در این فضا عنوان و تثبیت نکنیم و آنها را برای مخاطب جا نیندازیم، خواه ناخواه جریان مقابل با جعل و تاریخ‌سازی مخاطب را فریب می‌دهد و آنها را مصادره می‌کند. اینها بخشی از دلایل من برای ورود به این حوزه بود.

کد N2085484

وبگردی