دکتر «محمدنبی» همهچیزش فرق میکند. وارستهمردی است که از۱۳۸۳، کارخانه «زیتون ارشیا» را کلید زده و حدوداً هزار نفر را سر کار بردهاست. هزار نفری که یا از پای چوبهدار پایین آمدهاند، یا دوره حبسشان را به انتها رسانیدهاند یا از کانون اصلاح و تربیت، ترخیص شدهاند. کار او پیش از «تولید زیتون»، «آدمسازی» است. پای هر دستگاه کارخانه، مرد یا زنی ایستاده که فراز و فرود زندگیاش، ارزش کتابشدن دارد. از کسری۲۰ساله بگیر که عاشورای امسال، دادگاهتجدیدنظر، حکم قصاص با چوبهدارش را شکست و خدا به او زندگی دوباره بخشید، تا مصطفی۳۳ساله که بعد از ۱۸بار ترکاعتیاد، چون کارِ درست- درمانی نداشت، به کارتنخوابی و گورخوابی روی آورد و آماده خودکشی بود که خیلی تصادفی، با «محمدنبی» آشنا شد و زندگیاش از اینرو به آنرو چرخید. حالا آقامصطفی در کمپ خُلقآباد، تجربیات ترکاعتیادش را برای ۱۸۰۰جوانِ تحتمراقبتِ دیگر تدریس میکند و آسِ کارخانه ارشیا است. یا علی۳۸ساله که در زندان اوین، آگهی روزنامهایِ شرکت را میبیند که در آن نوشته شده: «اینجا فقط سابقهدارها استخدام میشوند» و همین، باعث کوچیدن به مشهد، پس از پایان دوره محکومیتاش و شروع کار در «ارشیا» میشود. کتاب زندگی هرکدام از این هزار کارگر شرافتمند را که باز کنی، دیگر نمیتوانی زمیناش بگذاری و تا پایان نخوانی.
آنها روزگاری پیشتر، «عرقشرم» میریختهاند و «عرقخجالت». اما حالا، کمتر از «عرقغیرت» را قبول ندارند. هرکدامشان صاحب زندگی شدهاند و در سنگری که برایشان مهیّا است، در فکر خدمتبیشتر و بهتر. هزار نفر دیگر در نوبت استخدام شرکت هستند و منتظر اند تا اوضاع کسبوکار کمی رونق بگیرد و چرخهای صنعت بچرخد تا آنها هم، از «پشت میلههایزندان»، به «پشت دستگاههایتولید» بیایند و دوباره متولد شوند. این، غیر از آن هزارنفری است که در کلاله استانگلستان، زیتون میکارند و خوراک کارخانهمشهد را تأمین میکنند. دیروز که به دعوت دکتر نبی برای بازدید از مجموعهاش رفتم، جز جریان زندگی و عشق چیزی ندیدم.
بچهها خیلی از ماشینآلات شرکت را مهندسیمعکوس کرده و هزارها دلار برای کشور پسانداز کردهاند. دستگاههای مَندرآوردی و ابتکاری ساختهاند که تَلّاش را جای دیگر نمیشود یافت. اینجا هیچچیزِ زیتون، دورانداختنی نیست. برگاش را برای «دمنوش»، هستهاش را برای «ملات پرورده» و میوهاش را در سایزهای مختلف، برای زینت سفرههای ایرانی مصرفمیکنند. آدمهایی که قراربود یک عمر، وبال جامعه و مایه خجلت خانوادههایشان باشند، حالا محصولی تولید میکنند که در فروشگاههای زنجیرهای متروی روسیه، نام و پرچم ایران را معرفی میکند. این، اگر پاسداری از سرحدّات و صیانت از تمامیت ارضی کشور نیست، پس چیست؟ این نصفروز از عمرم حساب نشد. جایتان خالی!
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است