آفتاب

شعر در مورد امام زمان | سه شعر از سه شاعر درباره درباره امام زمان (عج)

شعر در مورد امام زمان | سه شعر از سه شاعر درباره درباره امام زمان (عج)

شعر در مورد امام زمان (عج) | گذشته از شاعران کلاسیک فارسی که درباره مفهوم انتظار و انتظار ظهور منجی و حتی صراحتا ظهور حضرت مهدی (عج) داد سخن داده اند، شاعران معاصر نیز در این در مورد امام زمان (عج) سخنها گفته اند. در ادامه سه شعر از سه شاعر معاصر از سه نسل درباره امام زمان (عج) را می خوانید...

بیشتر بخوانید: شعر: امام زمان (عج).
بیشتر ببینید: عکس نوشته: امام زمان (عج)
بیشتر بخوانید: عکس: امامت امام زمان (عج)
بیشتر بخوانید: متن تبریک آغاز امامت امام زمان .



*شعری در مورد امام زمان (عج) از مرحوم آغاسی
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما,,,

بیشتر بخوانید: دلنوشته امام زمان .
بیشتر بخوانید: مقاله درباره امام زمان از دکتر شریعتی .
بیشتر بخوانید: نشانه های ظهور امام زمان (عج).


* شعر سعید میرزایی درباره امام زمان
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن

این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟

این خانه ی پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن

باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران ، نیامدن

اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن

اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند:
آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن

*شعر در مورد امام زمان از قاسم صرافان

لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم
دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!



«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی



زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم
به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی
کد N1796574

وبگردی