آفتاب

خودگدازی شاعرانه

خودگدازی شاعرانه

«خبرجنوب» نوشت: در میان هیاهوی خودروها مردی کهنسال در میانه میدان، پرغرور و استوار ایستاده است؛ کتابی در زیر بغل دارد و به افق نگاه می کند. پیش پایش کودکی بر زمین نشسته است؛ روی سنگهایی بزرگ و تنومند. بسیاری چنین تصور میکردند که این کودک خُرد، باید زال باشد.

موهای سپیدش هم این گمان را تقویت می کرد؛ ولی اکنون بسیاری بر این باور هستند که این تندیس نه زال بلکه «زبان پارسی» است که به همت آن مرد استوار، فردوسی بزرگ از سختی روزگار جان سالم به در برد؛ چه اینکه جلالالدین کزازی، شاهنامه پژوه نامدار ایرانی می گوید: «بر آن نیستم که آن کودک خُرد، زال باشد، زیرا پذیرفتنی نیست از میان چهرههای پُرشمار شاهنامه، آن پیکرتراش یا تندیسساز، زال را برگزیده باشد. من میانگارم که شاید خواست او آن بوده است که به شیوهای نمادین و بر پایه ساختار شاهنامه، زبان پارسی را در آن کودک به نمود بیاورد. فردوسی این کودک را آنچنان پرورده و بالانده است که بُرنایی گردیده است جاودانه، برومند و شاداب! و به سخن دیگر فردوسی کاری را که پیشینیان او تا آن زمان انجام داده بودند به پایان برده است و از همین روی است که شاید آن کودک در دامان فردوسی دیده میشود. این گزارشی است که من از دید خود از این تندیس زیبا دارم و پاسخ بیچند و چون را اگر میخواهید، باید از آن پیکرتراش بپرسید که چهره در خاک پوشیده است.»
این تندیس را ابوالحسن صدیقی ساخت؛ بر گرفته از نخستین اتودی که کمال المک از چهره فردوسی بزرگ زد؛ جز این تندیس، تندیس رعنای دیگری از هم از فردوسی بزرگ در دست است؛ در کتابخانه ملی ایران در تهران. این تندیس چنان تنومند است که شکوهش، آن شاعر بزرگ را تداعی کند؛ در تنپوش فردوسی و در میان برگ برگ شاهنامه ای که در دست دارد، انگار باد پیچیده است، و فردوسی به دور دست می نگرد؛ انگار که میداند «پارسی» هزار سال پس از مرگ او و هزاران سال پس از زمانه ما، تا همیشه به خاطر همت والایش جاودانه می ماند. اما مراد ما فردوسی نیست؛ اگر فردوسی زبان پارسی را نگاهداری کرد، سعدی و حافظ این دُر گرانبها را هرچه بیشتر به اعتلا رساندند ولی در شهرشان شیراز، کمتر می توان نشانی از آن دو بزرگوار گرفت؛ از سعدی که جز از آرامگاهش و تندیس ساخته استاد صدیقی در میان میدان گلستان، نشانی در شهر نمی توان یافت و حافظ انگار به آرامگاه کوچکش در دامنه کوه «چهل مقام» محدود شده است؛ در یک کلام، خیابان ها و کوچه های شیراز نشانی از این دو چهره بزرگ ندارند.
شهری بی نشان از سعدی و حافظ
«در کوچه ها و خیابان های شهر من صدها بچه چنگیز و تیمور بازی می کنند ولی کمتر کسی نام حافظ و سعدی را روی فرزند خود گذاشته است»؛ این سخنی است از زنده یاد بهمن بیگی که اندیشه بزرگان ایران را به هزاران نفر آموخت؛ امروز شاید بتوان سخن آن بزرگوار را به سراسر شهر شیراز تعمیم داد.
چه زمانی از میان خیابانهای شهر گذشته اید و تصویری، حکاکی یا نشانی از شعرهای حافظ و داستان های گلستان سعدی روی دیوارهای خشن شهر توجه شما را به خود جلب کرده است؟ این است که کورش کمالی سروستانی، استاد دانشگاه و رئیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران، مرکز فارس به «خبرجنوب» می گوید: «در استراتفورد اسکاتلند سراسر شهر انگار شکسپیر را به یاد شما میآورد و این شهر به تندیس، زادگاه، تئاتر و خانه او محدود نمی شود؛ و همچنین در مادرید شهر سروانتس.»
حافظ و سعدی چیزی از سروانتس و شکسپیر کم ندارند ولی در شهرشان کمتر می توان نشانی از این دوسراینده گرانمایه پارسی گرفت. حتی در وایمار، زادگاه و آرامگاه گوته شاید بیشتر از شیراز به حافظ پرداخته باشند و برایشان نمادی از گفت و گوی این دو نفر-حافظ و گوته- ساخته اند؛ کمالی سروستانی می گوید: «باید در جای جای شهر شیراز نشانهایی از حکایت ها، داستان ها و برداشت هایی از شعرهای این بزرگواران وجود داشته باشد اما هیچ نیست؛ حتی یک تندیس از حافظ.»شاید این سخنان پر بیراه نباشد؛ شهرداری در سال های اخیر تندیس هایی از بسیاری از بزرگان شهر ساخته و در خیابانهایی که به نام آنان است، نصب کرده است؛ در شیراز اما چیزی وجود ندارد و اگر تندیسی از خواجوی کرمانی در ورودی شهر، در کنار آرامگاه او وجود دارد هدیه ای است از علی قصردشتی، تندیس ساز شیرازی و نه کاری به درخواست دستگاههای متولی شهر.
شیراز تندیس ساده از حافظ نمی خواهد
نه تنها نشانی از حافظ و سعدی در شیراز نمی توان یافت که از حافظ یک تندیس هم وجود ندارد؛ حال آنکه در شهرهای دیگر ایران، از جمله در تهران و اهواز تندیس حافظ ساخته و در خیابان هایی به نام آنان نصب شده است. حتی در ایتالیا هم تندیسی از این شاعر بلند آوازه پارسی زبان وجود دارد. اما شیراز به یک تندیس ساده از حافظ نیاز ندارد؛ حافظ پر است از رمز و راز. و اگر قرار است تندیسی برای او ساخته شود باید از جنس
تندیس های فردوسی باشد؛ تندیس هایی که جز تصویری از آناتومی بدن آن شاعر بلند آوازه، هزار سخن برای گفتن دارند. برای نمونه کودکی که در تندیس میدان فردوسی تهران، در پای اوست نشانی است از زبان پارسی و سنگهای زیرپای فردوسی شاید کنایه ای باشد از خاک ایران زمین که نباید به دست بیگانه بیفتد. در تندیسی که از این شاعر در کتابخانه ملی ایران نصب شده هم یک پیام می توان دریافت و آن اینکه فردوسی از میان باد و بوران و در میان طوفان حوادث، پارسی را نگه داشت و به نسل های آینده منتقل کرد و در تندیس توس که او به آرامگاه خود نگاه میکند، انگار که آینده را- امروز که به چنین جایگاه بزرگی دست پیدا کرده است- پیش بینی می کند. به همین خاطر اگر قرار است تندیسی از حافظ در شیراز باشد باید تندیسی در خور شان او باشد. ابوالحسن صدیقی، وقتی که تندیس بزرگان ایران را می ساخت تنها در یک مورد به شیرازی ها توجه کرد و آن تندیسی است که امروزه در میدان گلستان از سعدی وجود دارد. به همین خاطر از کنار ساخت تندیسی از حافظ نمی توان به سادگی گذشت. با این حال در شیراز بیش از اینکه در این باره دغدغه وجود داشته باشد، برخی به مواردی حاشیه ای می پردازند به ویژه در شورای شهر شیراز. از این بحث که بگذریم، کورش کمالی سروستانی که روزی رئیس بنیاد فارس شناسی بود به یاد می آورد که قرار شد تندیسی از حافظ در میدان اطلسی شیراز نصب شود ولی هرگز بزرگان درباره چهره حافظ به اتفاق نظر دست پیدا نکردند. او می گوید: «حتی در میان تندیس های مومی بزرگان فارس در خانه زینت الملک تندیسي از حافظ وجود ندارد. ما البته سال ها پیش از بزرگانی چون خسروجردی، آغداشلو، کلانتری، حسینی و ... خواستیم به شیراز بیایند و در این باره اقدام کنند و نقشی که از حافظ داشتند را روی دیوارهای تالار حافظ نقش کنند همچنین از بزرگانی چون شفیعی کدکنی، اصغر دادبه، هوشنگ ابتهاج و رستگار خواستیم بررسی کنند که آیا این تصاویر با روایت آنان از حافظ می خواند یا نه ولی این بزرگان هرگز به اجماع نظر دست پیدا نکردند.»
شاید این دست نیافتن به اجماع نظر غیرمنطقی نباشد؛ چه اینکه هر کسی از حافظ تصویر خاص خود را در ذهن دارد؛ برخی او را رند و برخی عارف می دانند؛ برخی شوخ طبع و برخی جدی. شاید به همین خاطر است که تندیسهای حافظ در جای جای کشور با هم تفاوت دارد و بر خلاف فردوسی بزرگ، سعدی و... چهره یکسانی در ذهن همگان نیست.
به همین خاطر شاید در نهایت باید دل به دریا زد و از یکی از بزرگان خواست تصویر مورد نظر خود از حافظ را بسازد و در شیراز نصب شود تا این تندیس به عنوان تندیس مرجع شناخته شود و همه در طراحیهای خود به آن مراجعه کنند. نصب تندیسی از حافظ البته به این معنا نیست که هر کسی هرچه می خواهد از او بسازد وگرنه همان اتفاقی رخ می دهد که در بیمارستان بوعلی سینای صدرا رخ داد؛ تندیسی که از پورسینا در این بیمارستان قرار گرفته، صدای بسیاری از هنرمندان را در آورد؛ همین طور تندیس کریمخان زند در روبروی ارگ کریمخانی که در نهایت شهرداری ناچار شد آن را بردارد. این است که باید تعریفی دوباره از شیراز ارایه داد؛ تعریفی که حافظ و سعدی شاه بیت آن باشند؛ همان طور که شیراز شاه بیت اشعار سعدی و حافظ است؛ چه اینکه سعدی میسراید: «که سعدی از حق شیراز روز و شب می گفت، که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز».

کد N1409869

وبگردی