استاد حوزه علمیه مشهد معتقد است: عبدالکریم سروش علیرغم تلاش بسیارش برای تطبیقدادن ایدههای فیلسوفان غربی بر مباحث و موضوعات دینی کاملاً ناتوان و ناکام بوده و نتوانسته است از مباحث فلسفه غربی برای توضیح یا دفاع از ایدههای شخصیاش درست استفاده کند.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) – منطقه خراسان، حجتالاسلام والمسلمین دکتر سیدعلی طالقانی در ادامه نقد و بررسی نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت عبدالکریم سروش که در مجمع عالی حکمت اسلامی مشهد برگزار شد، گفت: در جلسه قبل صورتبندیای از مجموع ادعاهای آقای سروش طرح شد، که خود ایشان در صفحه 347 کتاب آن را «قلب مدعای قبض و بسط» نامیده، و در قالب سه اصل آورده است:
1) فهم شریعت، سراپا مستفید و مستمداز معارف بشری است. (اصل تغذیه و تلائم)
2) اگر معارف بشری دچار قبض و بسط شوند، فهم ما از شریعت دچار قبض و بسط خواهد شد.
3) معارف بشری دچار تحول و قبض و بسط میشوند. (اصل تحول)
عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی افزود: وی در ادامه اصل اول را مبنا و بنیان اصل دوم شمرده است، گو اینکه گمان میکند اگر الف مبتنی بر ب باشد، یا متأثر از آن باشد، پس هر تغییری در ب الزاماً به تغییری در الف میانجامد؛ در حالی که این تلقّی نادرست است.
استاد حوزه علمیه مشهد تصریح کرد: سقفها بر دیوارها و ستونها استوار میشوند و مبتنی بر آنها هستند، اما میتوان با استفاده از ستونهای کمکی، بدون ایجاد هیچگونه تغییری در سقف، دیوارها و ستونها را کاملاً تغییر داد، پس چنین نیست که اگر الف مبتنی بر ب باشد هر تغییری در ب به تغییر در الف منجر شود.
طالقانی افزود: اما فارغ از اینکه اصل دوم مبتنی بر اصل اول است یا خیر، اصل دوم و سوم قیاسی را تشکیل میدهد که نتیجه آن این است که: معارف دینی تغییر میکند.
این دانشآموخته فلسفه تحلیلی در ادامه با اشاره به اشکالات این صورتبندی گفت: با در نظر گرفتن کلّ کتاب، میتوان مدعای اصلی و کانونی سروش را به این نحو صورتبندی کرد:
هرگونه تغییر در مجموعه باورهای غیردینی یک عالم دینی (یا یک شخص)، ضرورتاً به گونهای تغییر در مجموعه باورهای دینی همان فرد میانجامد. من از این پس، برای اشاره به این صورتبندی، آن را «ادعای آلفا» میخوانم.
وی با بیان اینکه در این تقریر، تعابیر «هرگونه تغییر»، «مجموعه باورها»، «ضرروتاً»، «گونهای تغییر»، «یک عالم دینی» و «همان فرد» مهم و کلیدی هستند، افزود: چنانکه دیدیم سروش در کتاب، از ده گونه تغییر سخن به میان آورده است، اما از مجموعه گفتار ایشان برمیآید که تغییر مورد نظر او منحصر در این ده گونه نیست، و این مجموعه میتواند بزرگتر و بزرگتر شود. پس باید گفت هرگونه تغییری در الف به گونهای تغییر در ب میانجامد. بنابر این، رابطهی (relation) مورد نظر او یک تابع (function) نیست؛ یعنی رابطهی مورد نظر او چنین نیست که به هر عضو در دامنهی A یک و فقط یک عضو از بُرد B را نسبت دهد. نکتهی دیگر در مورد این رابطه این است که رابطه یکسویه است و متقارن نیست. اما در مورد دو طرف رابطه، به نظر میرسد «مجموعه باورهای دینی شخص الف» و «مجموعه باورهای غیردینی شخص الف» میتواند نظر سروش را تأمین کند. تمام تعابیر گوناگونی که او به کار برده و قبلاً به آن اشاره کردیم، یا در عنصر «باور» شریکاند و یا آنکه تغییرشان به تغییر باورِ مشتمل بر آنها میانجامد، مثل «مفاهیم» و «تصورات» که تغییرشان، به تغییر در باورهای مشتمل بر آنها میانجامد.
استاد حوزه علمیه مشهد با بیان اینکه از نظر سروش هرگونه تغییر در مجموعه باورهای غیردینی یک شخص، به نحوهای تغییر در باورهای دینی همو میانجامد، بدون آنکه از پیش مشخص و معین کند که تغییر حاصل، چه نوع تغییری است، افزود: به زعم سروش این رابطه، ضروری است و محال است تغییری در مجموعهی A رخ دهد و تغییری در مجموعهی B به دنبال نداشته باشد.
عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی با بیان اینکه البته سروش در برخی از مواضع کتاب خود ادعاهایی به مراتب رادیکالتر طرح کرده است که به دلیل پرمدعاتر بودن، بسیار آسیبپذیرتر است، گفت نویسنده در صفحهی 212 «مدعای بزرگ» خود را تغییر «معنا»ی معلومات پیشین در پی حصول معلومات جدید دانسته است، همان ادعایی که در آغاز اولین مقاله قبض و بسط (ص164) مطرح کرد و با تعابیری همچون «تحول جوهری» و «ترکیب» و «صورت نوین» یافتن مادهی پیشین، از آن یاد کرد. این مدعای بزرگ که سروش در دیگر آثار خود هم آن را تکرار کرده، ادعایی است که عملاً در مقالات بعدی سروش در این کتاب، پس گرفته شده، و لذا ما فعلاً از بررسی آن صرف نظر میکنیم.
این دانشآموخته فلسفه تحلیلی با طرح این نکته که پس از روشن شدن و صورتبندی مدعای اصلی نویسنده، نوبت به بررسی استدلالهای او بر این مدعا میرسد، افزود: با توجه به پیشینه تحصیلی سروش در زمینه فلسفه علم و آشنایی وی با آرای توماس کوهن، به نظر میرسد که او قصد داشته است پای بحث «تحولات علمی» (scientific change) را به موضوع معرفت دینی باز کند. موضوع تحولات علمی از جمله موضوعات مهم در فلسفه علم معاصر به ویژه در فلسفهی کسانی چون تامس کوهن است. تغییر تئوریهای علمی، اصطلاحات علمی و روشهای علم موضوع قابل انکاری نیست. هر کسی با اندک اطلاعی از تاریخ علم و حتی با مختصر آگاهی از اخبار علمی روز، میداند که Science در حال تغییر بوده و هست و طبیعی است که توجه فیلسوفانی که موضوع کارشان علم است به این پدیده جلب شود. سؤالات بسیار زیادی در این باب مطرح است، از جمله اینکه آیا این تغییرات، قانونمند هستند، و آیا قانونی (law) بر این تغییرات حکمفرماست. جالب است که در بسیاری از علوم دینی، مانند فقه، دستکم قرنهاست که تغییرات جدی و قابل توجهی رخ نداده است. با مراجعه به تاریخ علوم اسلامی میبینیم که ثبات و عدم تغییر، به مراتب بیشتر از تغییر و تحول بوده است. لذا به نظر میرسد سؤال اصلی این است که عامل این ثبات و عدم تغییر چیست. اما سروش بیش از ثبات، بر تغییر علوم دینی متمرکز است. و گاه به نحو شگفتآوری دیده میشود که قصد دارد بر تغییر علوم دینی استدلال کند، در حالی که تغییر یک علم نیازمند استدلال نیست، و مراجعه به تاریخ یک علم برای یافتن ثبات یا تحول در آن علم کافی است. نکتهی دیگر این است که سروش، مفروض میگیرد که تغییرات علمی، تابع یک قانون است، در حالی که خود این فرض مناقشهانگیز است و بسیاری از فیلسوفان علم، تغییرات علمی را قانونمند نمیدانند.
طالقانی با اشاره به اینکه اگر فرض را بر تغییر معارف دینی و همچنین قانونمندی این تغییرات بگذاریم، میتوان با استفاده از مدل قیاسی قانونی همپل در تبیین علمی، که قیاسی است متشکل از یک یا چند پدیده تبیینگر و یک قانون، که با هم، پدیده تبیینخواه را نتیجه میدهند، افزود: آقای سروش مدعی است که آلفا همان قانونی است که ما برای تبیین تغییر در معارف دینی لازم داریم. پس با استفاده از آلفا و پدیدههای تبیینگری مانند اینکه علامه طباطبایی فلسفه خوانده است و اهل حدیث، تابعان حدیث هستند و زمخشری بلاغی بوده است، میتوان نشان داد که چرا تفسیر علامه طباطبایی فلسفی است و تفسیر اهلالحدیث نقلی است و تفسیر زمخشری، بلاغی.
استاد حوزه علمیه مشهد ادامه داد اگر مقدمات قیاس نویسنده را بپذیریم نتیجه این میشود که تفسیر فیض کاشانی نیز که همچون علامه طباطبایی فلسفه خوانده است و حکیم است، باید مانند تفسیر علامه طباطبایی، تفسیری فلسفی باشد، در حالی که میبینیم مانند تفاسیر اهل حدیث، نقلی است. بنابر این معلوم است که یکی از مقدمات استدلال سروش نادرست است. اما چون این پدیدهی تبیینگر که فیض کاشانی فلسفهدان و حکیم است، قابل انکار نیست، پس لاجرم قانونواره مورد استفاده نویسنده یعنی همان آلفا نادرست است.
وی با بیان اینکه سروش در صفحه 209 برای نشاندادن درستی آلفا به سه دسته دلیل اشاره کرده است، یعنی شواهد منطقی، شواهد تاریخی و دروننگری، گفت استدلال دروننگرانه سروش، عجیب و عقیم است و نمیتواند مدعا را حمایت کند. حداقل دروننگری من نه تنها آلفا را تأیید نمیکند که آن را ردّ میکند.
عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی در ادامه با اشاره به شواهد تاریخی ذکر شده توسط نویسنده گفت: این شواهد تاریخی در بهترین حالت یک استقرای ناقص را تشکیل میدهند، که معتبر نیست.
طالقانی با بیان اینکه سروش درباره دلایل منطقی به سه موضوع اصل رفع تعارض، پارادوکس تایید و معمای جدید استقرا (یا پارادوکس سابی) اشاره کرده است، افزود: اصل امتناع تناقض یعنی اینکه یک گزاره نمیتواند هم درست باشد و هم نادرست، و به بیان دیگر، دو گزاره متناقض، صادق نیستند، اصلی منطقی و درست است اما دامنهی اصل امتناع تناقض تنها متناقضین را شامل میشود و نتیجه نمیدهد که هرگونه تغییری در باورهای غیردینی منجر به تغییر در باورهای دینی میشود، مگر هر باور دینی با یک باور غیردینی متناقض است؟ تعارض، هم که موضوعی اصولی است و مربوط است به مدالیل ادله، و اصولیان قواعدی برای رفع آن به دست دادهاند، پس دامنه محدودی دارد. ثانیاً بر پایه این اصل، تغییر دوطرفه است نه یکطرفه، یعنی بله در صورت تناقض یا تعارض باورهای دینی و غیردینی، نمیتوان هر دو را توأمان برگرفت، و در صورت تناقض، باید یکی را گذاشت و یکی را برگرفت، و در صورت تعارض ادله، باید یا در مدالیل تصرف کرد و یا دستکم یکی را فروگذاشت، اما اصل امتناع تناقض به هیچوجه نمیگوید که همواره باید باورهای دینی را فروگذاشت و باورهای غیردینیها را برگرفت، چنانکه قواعد رفع تعارض هم چنین چیزی نمیگویند.
این دانشآموخته فلسفه تحلیلی درباره پارادوکس تایید (همپل یا کلاغها) گفت: پارادوکس همپل با دو فرض مستقلاً قابل قبول شکل میگیرد. اول اینکه هر قانونوارهای که صورت حکمی کلی را دارد با یافتن مصداقی که هم عنوانِ موضوع حکم بر او صدق کند و هم عنوان محمول، تأیید میشود. و از سوی دیگر حکمها همارز عکس نقیض خود هستند و لذا تأیید عکس نقیض یک حکم به منزله تأیید اصل حکم است. بنابر این از آنرو که «هر زمردی سبز است» همارز است با «هرغیرزمردی غیرسبز است»، پس هر چیزی که هم غیرزمرد باشد و هم غیرسبز، مؤید حکم «هر زمرد سبز است»، میشود و لذا اعظم مشاهدات ما همزمان، بیشمار حکم کلی را تأیید میکنند: تمام زمردها سبزاند و تمام قوها سپیداند و ... روشن است که این نتیجه به هیچوجه قابل پذیرش نیست و لذا تلاشهای زیادی برای حلّ این پارادوکس صورت گرفته است.
طالقانی با بیان اینکه تمسک به یک پارادوکس برای حمایت از دیدگاه خود امر عجیبی بود که در مقالات قبض و بسط اتفاق افتاد، افزود: حتی اگر نتیجهی پارداوکس تایید را بپذیریم غرض نویسنده تأمین نمیشود؛ چون اولاً این پاردوکس صرفاً ناظر است به موضوع تایید (confirmation) و نه تغییر (change) به معنای موسعی که نویسنده در نظر دارد و لذا اصطلاحاً دلیل اخص از مدعاست، و ثانیاً حتی اگر شامل باورهای دینی هم شود، رابطه را دوطرفه برقرار میکند، یعنی تمام قضایای جزئیه، به یکسان، بخش اعظم باورهای کلی همگان را از داعش تا عارف و مسیحی و گبر و ملحد، تایید میکنند.
این دانشآموخته فلسفه تحلیلی با اشاره به موضوع معمای جدید استقرا (سابی یا گرو) که بیان میدارد مجموعه مشاهدات ما به یکسان فرضیههای رقیب را تأیید میکند، افزود: نلسون گودمن با استفاده از مفهوم ساختگی Grue (برگرفته از Green & Blue) یا سابی (سبز+آبی)، یعنی «آنچه که تا (فیالمثل) 10 خرداد 1394 شمسی مشاهده شده و سبز است، یا تا آن زمان مشاهده نشده و آبی است» نشان داد که علیرغم آنکه تمام زمردهایی که تاکنون دیده شده سبز بوده است، اما به دلیل آنکه تمام آنها سابی هم بودهاند، پس اولین زمردی که زین پس مشاهده خواهیم کرد، به یکسان محتمل است که سبز یا آبی باشد!
وی تاکید کرد: به هیچ وجه این معما نیزادعای آلفا را حمایت نمیکند، و حتی بر فرض اینکه تایید کند، باز رابطهی دوطرفه را تایید میکند.
در کلاس کلام جدید از دورههای آموزشی مجمع عالی حکمت اسلامی شعبه مشهد که در نیم سال تحصیلی دوم 93-94 برگزار شد، پس از تعریف علم کلام و تمایزات آن از الهیات و فلسفه دین و مراد از جدید بودن آن و سیر تطور الهیات جدید مسیحی به نقد و بررسی مباحث کلام جدید در ایران از جمله قبض و بسط پرداخته شد.
انتهای پیام
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است