دیالكتیك رنج در مسیح

تقریباً در هیچ یك از تابلوهایی كه از چهره مسیح كشیده شده است، او را لبخند به لب نمی بینیم. بیش از هر چیز حالت رنج مسیح است كه بر چهره ما تاثیر می گذارد. در انجیل مرقس آمده است: «در راه …

تقریباً در هیچ یك از تابلوهایی كه از چهره مسیح كشیده شده است، او را لبخند به لب نمی بینیم. بیش از هر چیز حالت رنج مسیح است كه بر چهره ما تاثیر می گذارد.
در انجیل مرقس آمده است: «در راه از شاگردانش پرسیده، گفت كه مردم مرا كه می دانند/ ایشان جواب دادند كه یحیی تعمیددهنده و بعضی الیاس و بعضی یكی از انبیا / او از ایشان پرسید شما مرا كه می‌دانید، پطرس در جواب او گفت تو مسیح هستی / پس ایشان را فرمود كه هیچ كس را از او خبر ندهند/ آنگاه ایشان را تعلیم دادن آغاز كرد كه لازم است پسر انسان بسیار رنج كشد و از مشایخ و روسای كهنه و كاتبان رد شود و كشته شده بعد از سه روز برخیزد.» (انجیل مرقس ۹ ، ۲۷ تا ۳۲) در این آیه سه عنصر نهفته است: رنج كشیدن، تصلیب و رستاخیز.رنج ایده ای است كه غالباً با ریاضت زاهدانه به خطا آمیخته است؛ چه اینكه رنج دارای تاریخیت است اما ریاضت این گونه نیست. خود مسیح در دیالكتیك رنج _ تصلیب _ رستاخیز نشان داده است كه مرز روشنی بین او و خرقه پوشان بی مزه صوفی و اورادخوانان حرم نشین وجود دارد. مسیح در ابتدا مهمترین استعاره وجودی خویش را بر زبان می آورد یعنی رنج كشیدن. اما رنج كشیدن تنها در نزاع با چیزی دیگر نمود عینی می یابد در غیر این صورت نه لطفی دربردارد و نه تاثیری. تصلیب (مرگ به عنوان پایان دهنده رنج) نمود عینی آن است. از همین رو است كه صلیب كردن حالتی قیام گونه دارد، به طوری كه برای همگان قابل رویت است. عیسی در قالب مسیح یا به تعبیر پل تیلیش «وجودی جدید» بر تپه جلجتا به صلیب كشیده می شود. اما در نهایت این سنتز یعنی رستاخیز (تركیبی از رنج و مرگ) است كه كیفیتی از رنج در خود دارد. (مسیح به حواریون یادآور شده بود بعد از سه روز برمی خیزد.) به اعتقاد پل تیلیش «صلیب، صلیب همان كسی است كه بر مرگ ناشی از بیگانگی وجودی غلبه كرده است.» و رستاخیز، رستاخیز كسی است كه «به عنوان مسیح خود را در معرض مرگ ناشی از بیگانگی وجودی» قرار داد. (پل تیلیش، نوشته چی، هی وود توماس، ترجمه فروزان راسخی، نشر گروس ،۱۳۷۶ ص ۵۳)عقیده غالب در مسیحیت این است كه عیسی با مرگ خود، كفاره گناه مردمان را پرداخت.
بر مبنای این عقیده باید گفت كه در این صورت خود مسیح، یك استعاره در تاریخ بشر است. اما تناقض موجود در ایده رنج كشیدن مربوط به امر ذهنی و امر عینی آن است. چنان كه شاهد هستیم صوفی مسلكان با سختی دادن بر تن خود رنج مسیح وار بر خود وارد می كنند؛ رنجی كاذب. از همین رو است كه به غلط رنج كشیدن را به خودآزاری تقلیل داده اند. حال آن كه ایده رنج را باید در دیالكتیكی دید كه مسیح مبدع آن بود _ هرچند به مثابه استعاره _ هدف رنج آزار دادن تن نیست بلكه نهایتش رستاخیز (سنتز) است.از سوی دیگر ایده رنج كشیدن با مقوله دیگری گره می‌خورد كه لویناس از آن به «چهره به چهره شدن» تن ها معطوف به مسئولیت پذیری یاد می‌كند.
فرد حامل رنج، با «دیگری» چهره به چهره می‌شود و مسئولیت پذیر می شود. چنانكه مسیح مسئولیت گناه دیگران را پذیرفت و به همین دلیل است كه او را بر تپه جلجتا با چوب‌های به علاوه، به صلیب می‌كشند. چرا كه در این حالت قیامت، مسیح با خیل پیادگان چهره به چهره می‌‌شود. هیچ مرگی چون تصلیب نمی تواند حالت «چهره به چهره» را نمایان كند. در این صورت مرگ نه یك باره بلكه تدریجی است. ایده رنج تا خود رستاخیز همچنان آن را همراهی می‌كند.