نفرت عاشقانه

مسیحیت دین محبت است؛ مسیحیان را به رغم تاریخی سرشار از جنگ های خون بار به نام مسیح انسان‌هایی مداراجو می شناسیم كه به همه چیز عشق می ورزند؛ به مسیح، به طبیعت، به همسایه، به دوست …

مسیحیت دین محبت است؛ مسیحیان را به رغم تاریخی سرشار از جنگ های خون بار به نام مسیح انسان‌هایی مداراجو می شناسیم كه به همه چیز عشق می ورزند؛ به مسیح، به طبیعت، به همسایه، به دوست و حتی به دشمن. در انجیل ها می خوانیم كه «دشمنان خود را دوست بدارید، آنانی را كه از شما بیزارند دعای خیر كنید، دعا كنید آنانی را كه به شما جفا می كنند.» مسیحیت دین محبت است، آن هم محبت بلاشرط، محبتی كه از قانون بالاتر است و چه بسا خود بالاترین قانون است، چرا كه قانون در هر مرتبه ای سرانجام به ریا راهبر است و محبت در بنیاد خود به منزله برگذشتن از هر چه قانون است. آنكه بر حسب قانون و در حقیقت به نام و در پشت پرده قانون رفتار می كند، كاری نمی كند جز پنهان ساختن نهان ناپاك خویش. قانون دست به دست سنت های فسیل شده می دهد تا به یاری هم حكم خدا را نابود كنند. بدین اعتبار مسیح بزرگترین اخلاق ستیز تاریخ مسیحیت است، چون اخلاق او بر پایه قسمی آزادی استوار است؛ آزادی رفتاری كه از محبت مایه گرفته است، كه بنیاد قانون را به پرسش گرفته است. هم از این روی است كه روسپی گنهكاری را كه به او ایمان آورده، به رغم خشم قانون پرستان پذیرا می گردد و نوید آمرزش گناهانش می دهد، «زیرا كه محبت بسیار نموده است...» (انجیل لوقا/ باب ۷ / آیه ۴۷)
اما این همه داستان مسیحیت نیست. مسیح تا جایی پیش رفت كه گفت «شرط شناخت خدا محبت است این یعنی عشق در مسیحیت بنیاد معرفت است،« زیرا كه محبت از خدا است و هر كه محبت نماید از خدا را زاده شده... كسی كه عشق نمی ورزد خدا نمی شناسد زیرا خدا محبت است... و هر كه در محبت ساكن است در خدا ساكن است و خدا در وی». (رساله اول یوحنای رسول/ باب سوم) بدین سان است كه شالوده خداشناسی مسیحی بر پایه عشق قوام می پذیرد، عالمان الاهیات مسیحی عشق را كلید یا الگویی مفهومی می شمارند كه تنها به یاری آن می توان نسبت خویش را با خدا تبیین كرد. ولی محبت مفهومی است كه چون در چارچوبی نظام مند جای گیرد، كل سامان آن چارچوب را برهم می ریزد و مسیح بهتر از همه از این حقیقت آگاه است و از همین روی است كه بیمی ندارد كه در بیانش تناقض منطقی پیدا كنند، پس جای شگفتی نیست كه مردی كه از پیروانش خواسته كه با شریران مقاومت ننمایند، یك باره بانگ بردارد كه «آمده ام تا شمشیر آورم نه صلح.» در محبت او حد میانه ای در كار نیست، آشتی و سازشی در كار نیست- چونان كه در عشق: یا همه یا هیچ. عاشق با همه در صلح نیست.
عاشق با قاطعیت به معشوق می گوید كه تو را بیش از همه دوست می دارم. عشق خون ریز است و مبارزه جوی، عشق در نهاد خود با قسمی خشونت با قسمی نفرت همراه است. مسیحی كه در انجیل ها می بینیم و می یابیم به همان پایه كه نرمی بی حد می نماید، در خشونت و پرخاش جویی از همه پیش است، چیزی كه عالمان الاهیات را بیش از همه پریشان می كند. چندان كه خود را ملزم به تاویل و چه بسا تلطیف عبارات انجیل می بینند.
«و هنگامی كه جمعی كثیر همراه او می رفتند، روی گردانیده بدیشان گفت: اگر كسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و فرزندان و برادران و حتی جان خود را دشمن ندارد شاگرد من نمی تواند بود.» (انجیل لوقا/ باب ۱۴/ آیه ۲۶/ ترجمه فارسی، سال ۱۹۰۱) نود و پنج سال بعد مترجمان و مفسران بر آن شدند تا درشتی و سهمناكی عبارت مسیح را كاهش دهند: «هر كه می خواهد پیرو من باشد، باید مرا از پدر و مادر... و حتی از جان خود بیشتر دوست بدارد.» چاره چیست؟ بیان مسیح هولناك است، چندان كه طلبه های الاهیات ترجیح می دهند اصل قضیه را به سكوت برگزار كنند.
كی یركگور تصریح می كند كه اصل كلمه به معنای نفرت داشتن است، یعنی تنها كسی می تواند به سوی مسیح بیاید و در صف مریدان او ایستد كه از همه نزدیكانش و از خود خویش متنفر باشد. به تعبیر كی یركگور، هیچگونه طفره رفتنی روا نیست و تخفیف معنا به عشق كمتر، تقدم كمتر، توجه نكردن و كاری نداشتن دردی را دوا نمی كند. كی یركگور می نویسد: «این كلمات هراس انگیزند اما به گمان من می توان آنها را فهمید بی آنكه جرات عمل به آنها را داشت.» (ترس و لرز/ ترجمه رشیدیان / ص ۱۰۰) ماجرا این است كه خدا كسی است كه به كمتر از عشق مطلق رضا نمی دهد و وظیفه مطلق آن است كه ممكن است به عملی انجامد كه از نظر اخلاق ممنوع است، لیكن مسیحیت دین محبت است و محبت هیچ قانونی را برنمی تابد، خواه قانون طبیعت، خواه قانون اخلاق. اینگونه است كه در نقل پاره ای متن های عهد جدید احتیاط می كنند، چون برخی كلمات (همچون خود عشق) آدمیان را بی عنان می كنند و این یعنی باید منتظر حادترین و وخیم ترین عواقب باشیم.
مسیحیت دین محبت است و محبت خاستگاه و جلوه گاه تناقض ها. مسیحیت همان آئینی است كه همگان را به محبت فرمان داده و اصل اساسی آن «همسایه دوستی» است.
اما چه نسبت است بین این محبت بلاشرط و آن نفرت بلاحد؟ شاید جواب را باید در ماهیت «دوست داشتن» جست و شاید باید مدد گرفت از بزرگترین دشمن مسیحیت و بزرگترین دوستدار مسیح: «برادران جنگی ام! از جان و دل دوست تان دارم. من نیز از شما هستم و بوده ام. و نیز بهترین دشمن شمایم. پس بگذارید حقیقت را با شما بگویم!» (چنین گفت زرتشت/ ترجمه آشوری/ «درباره جنگ و جنگ آوران») دوست داشتن راستین، آن سان كه زرتشت/ مسیح نیچه می گوید، همان دشمن داشتن است، چون «انسان چیزی است كه بر او چیره می باید شد» مسیح بزرگترین پیام آ ور «نفرت عاشقانه» است.
آموزگار محبت بلاشرط بنا به روایت انجیل ها، تصریح می كند كه «گمان مبرید آمده ام تا صلح به زمین آورم. آمده ام تا شمشیر آورم نه صلح؛ زیرا آ مده ام تا پسر را از پدر و دختر را از مادر جدا سازم.» (انجیل متی/ باب ۱۰/ آیه های ۳۵-۳۳)