متن مجری گری برای شب یلدا

متن مجری گری برای شب یلدا | متن زیر یک دلنوشته ی زیبا درمورد شب یلداست که می تواند مورد استفاده گوینده های رادیو و مجریان تلویزیون قرار گیرد.

یادش بخیر...دوران کودکی هم -مثل الان- دوست داشتم همه ی چیزهای قشنگ رو باور کنم! حتی اگه ته دلم یه حسی بهم می گفت اینها همش قصه است، باز هم در خیالات کودکانه ی خودم اونها رو واقعی و زنده از تو دل قصه ها بیرون می کشیدم...
یادمه تو یکی از کتابهام از ننه سرما نوشته بود، که شب یلدا از اون دور دورا میومد و بقچه ش رو که توش پر از برف و بارون بود تو آسمون باز می کرد و زمستون میشد...ننه سرما رو خیلی دوست داشتم...شبهای یلدای کودکی هم با خودم عهد می بستم که تا صبح بیدار بمونم و از پشت پنجره بیرون رو نگاه کنم تا هر وقت ننه سرما از راه رسید بتونم ببینمش... ولی ننه سرما بچه ها رو دوست داشت و دلش نمیومد اونها رو چشم انتظار خودش نگه داره! هنوز شب به نیمه نرسیده دونه های ریز برف از آسمون شروع به افتادن می کرد! و من با خوشحالی از پشت پنجره فریاد می زدم: ننه سرما اومد...ننه سرما اومد...و با کلی خواهش و تمنا مادرم رو راضی می کردم که بهم اجازه بده بیرون برم و چند دقیقه ای لذت راه رفتن روی اولین برف زمستونی رو تجربه کنم ...گاهی هم قایمکی گلوله کوچکی درست می کردم و میذاشتم تو جیب کاپشنم و با خودم میاوردم تو خونه...دلم می خواست یادگاری نگهش دارم ولی همین طور که دستهام رو روی بخاری نگه می داشتم تا گرمشون کنم می دیدم که اون گلوله کوچیک و کوچیک تر میشه و بعد از چند دقیقه ناپدید...
سالهاست که باور کردم دلیل زمستون اومدن ننه سرما نیست ... ننه سرما با بقچه ی پر از برفش لای کتابهای قصه خاک خورد و با رفتن اون خیلی چیزهای دیگه هم ... رفت!
گاهی خیلی دلتنگ ننه سرما میشم و دلتنگ همه ی سادگی و صمیمیتی که تو اون روزها موج میزد...و جای اونها رو الان تجملات دست و پاگیر و لبخندهای تصنعی و تلویزیونی که مهم ترین بهانه ی کنار هم نشستن هامون شده، گرفته...نمیدونم ایراد از کجاست، از ما آدمها یا از چرخ زمانه؟!
دلم میخواد ننه سرما رو دوباره باور کنم و پشت پنجره ی بخار گرفته ای که هر چند دقیقه یک بار با آستینم پاکش می کنم منتظر بشینم و با پایین اومدن اولین دونه ی سفید فریاد بزنم: ننه سرما خوش اومدی...
ولی انگار که ننه سرما هم از گردش عجیب و غریب روزگار سرگیجه گرفته...سالهاست که یا زود میاد یا دیر میاد...گاهی هم که اصلا یادش میره که بیاد...