هوای عرفات

دیشب دل‌سپرده بودم به سرزمین و صحرای عرفات، دل‌سپرده بودم به آنجا که هبوط حضرت آدم و حوا در آن رخ داد و پس از جدایی طولانی در این صحرا یکدیگر را یافتند و با هم آشنا شدند.

دیشب دل‌سپرده بودم به سرزمین و صحرای عرفات، دل‌سپرده بودم به آنجا که هبوط حضرت آدم و حوا در آن رخ داد و پس از جدایی طولانی در این صحرا یکدیگر را یافتند و با هم آشنا شدند.

دیشب دلم در سرزمین عرفات پیش حضرت ابراهیم بود، سرزمینی که پدر خواب دید تا پسرش اسماعیل را قربانی کند و در این صحرا به وظیفه خود آشنا شد و به آن معرفت یافت. دیشب دلم پیش مردم سفیدپوش صحرای عرفات بود، آنجا که جبرئیل امین، مناسک حج را به ابراهیم آموخت و اعمال این روز را به حضرتش آموزش داد.

کاش دیشب و امروز عرفات بودم و در دل این صحرا در پیشگاه ذات اقدس الهی به گناهان خویش اعتراف می کردم.

دیشب دلم پیش مسافران غریب صحرای عرفات بود، زیر چادرهای سفید و خیمه های پر از عطر نیایش و دعا، اشک و آه، گریه و زاری، توسل و تهجد و عبودیت و بندگی.

دلم می خواست دیشب احرام می بستم و در خلوت صحرای این سرزمین وقوفی داشته باشم، بایستم، بنشینم و در خلوت خود فریاد برآورم. خدایا من جز این احرام هیچ با خود نیاورده ام. من ضعیفم، فقیر و بیچاره ام، تو چاره ساز کار من باش. خدایا تو بزرگی، عزیزی و آفریدگار منی، تو مرا پیش خود عزیز بدار.

کاش دیشب مهمان سفره اشک و گریه توبه و انابه خویش در این صحرا می شدم و از لطف و رحمت بیکران خالق یکتای خویش بهره می بردم. دیشب دلم می خواست عرفاتی باشم و در کنار بندگان صالح خدا دست به دعا بردارم و شکرگزار نعمت های خداوندی باشم. کاش مسافری می شدم و جبل الرحمه پناهگاه من می شد و در دامنه این کوه مهمان سفره اکران خدا می شدم.

کاش مثل دل شیدایی مهمانان عرفات، من هم عرفاتی می شدم و معرفت بندگی می آموختم تا بنده خدا باشم تا معرفت آموز رسالت پیامبر اسلام شوم و آخرین خطبه پیامبر(ص) در سال دهم حجه الوداع را به گوش جان می سپردم؛ خطبه ای که ارزش های جاهلی را زیر پا گذاشت و کرامت های انسانی را یادآور شد.کاش من مسافر سرزمین عرفات بودم و خود را می شناختم و به خدای خود ایمان می آوردم؛ ایمانی که معرفت اساس آن است.

محمد خامه یار