سرماخوردگی و مدرسه موشها
در مدرسه موشها «سرمایی»، «خوشخواب» و «گوش دراز» با توجه به نامهایشان از سرما، بیداری و صدا گریزان بودند و این ویژگیها هر بار به گونهای آنها را به قصه پیوند میداد...
دهه ۶۰ بود و تلویزیون و دغدغه برنامهسازی برای کودکان با پیامهای اخلاقی و الگوسازی رفتارهای درست برای بچههایی که نخستین مواجهه با اجتماع، دبستان و مدرسه را تجربه میکردند پس طبعا لوکیشن مدرسه و اتفاقهایی که میتواند از رابطه متقابل میان دانشآموزان، معلمان و اولیا در این مکان آموزشی شکل بگیرد، دستمایه خوبی برای رسیدن به این هدف بود. این چنین بود که مدرسه، روابط و مناسبات آن به محور جدانشدنی برنامههای کودک تلویزیون و دانشآموزان با مسایل و مشکلات عام و خاصشان، به قهرمانهای مجموعهها و برنامهها تبدیل شدند.
مدرسه فقط برای انتقال مسایل آموزشی و ترسیم روابط آدمهایی که با این مکان سر و کار دارند، به موقعیت و مکانی دراماتیک برای داستانپردازی تبدیل نشد بلکه به این دلیل که میتوانست ـ و میتواند ـ بازتاب مسایل خانوادگی دانشآموزان را به نوعی ثبت کند و در واقع خانه و مدرسه را در تعامل با هم و مکمل یکدیگر برای تربیت نسلی تاثیرگذار و آیندهساز معرفی کند، محور اصلی برنامههای کودک تلویزیون در دهه ۶۰ قرار میگرفت. همانطور که اشاره شد، این مکان میتواند برای پرداختن به پیامهای اخلاقی، آموزشی، انسانی و... دستمایه مناسبی باشد آن هم به گونهای اجتنابناپذیر با شعارهای مستقیم و روشن.
● تیتراژ مدرسه موشها
«ک مثل کپل / صحرا شده پر ز گل / گ مثل گردو / بنگر به هر سو / ب مثل بهار / هپچه، هپچه / فکر کن بسیار / پ مثل پسته / نباش خسته / ایییییش! / م مثل موش / قیو، قیو برخیز و بکوش برخیز و بکوش»
هپچه/ هپچه، هپچه / در حقیقت صدای عطسه و سرفههای سرمایی و جزیی از این تیتراژ زیبا بودند.
● قسمت دوم؛ سرماخوردگی
قسمت دوم این مجموعه به نام سرماخوردگی بود. در این قسمت سرمایی که از قضا بچه درسخوان و وظیفهشناسی است، سرماخورده بود. بهدنبال سرفهها و هپچههپچههای سرمایی، نارنجی و کپل و دمدراز و بقیه شروع میکنند به سرفه و هپچههپچه کردن و آقامعلم به تصور اینکه آنها تمارض میکنند همه را از کلاس به جرم تنبلی و از زیر کار دررفتن یکی یکی، همه کلاس را اخراج میکند و سرمایی در حالی که علایم سرماخوردگی را از خود نشان میدهد، شروع به درس جواب دادن میکند اما هنوز پاسخ دادن به سوالهای آقا معلم تمام نشده، آقای معلم هم شروع به هپچههپچه کردن و سرمایی را هم از کلاس بیرون میکند.
با این داستان ساده و کوتاه روش سرایت سرماخوردگی را به کودکان آموزش میدهد. عطسههای آقامعلم به گونهای به تصویر کشیده میشود که گویی سزای گمان نادرست خود به بچهها و کماطلاعی از وجود ویروس سرماخوردگی در کلاس را پس میدهد.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است