روزی روزگاری در یک بیابان بیآب و علف دو چنار پیر در کنار هم زندگی میکردند و بتازگی یک درخت چنار جوان دیگری هم کمی آن طرفتر در نزدیکی آنها روییده بود و بسرعت رشد میکرد.
روزی روزگاری در یک بیابان بیآب و علف دو چنار پیر در کنار هم زندگی میکردند و بتازگی یک درخت چنار جوان دیگری هم کمی آن طرفتر در نزدیکی آنها روییده بود و بسرعت رشد میکرد.
در یکی از روزهای گرم تابستان درخت جوان از دوردست دو تا موجود را دید که در حال حرکت هستند و به سمت آنان میآیند. فریاد زد و از درخت پیر پرسید: آن دو تا چه هستند که در حال حرکتند و به ما نزدیک میشوند.
آن دو درخت پیر گفتند: آنها احتمالا باید آدمیزاد باشند. درخت جوان گفت: آدمیزاد!
یکی از آنها گفت: آدمیزاد موجودی است قدرنشناس و فقط خودش را در این دنیا میبیند و چون خداوند به او دست و پا داده است و عقل هم دارد، فکر میکند که به همه دنیا مسلط است.
درخت چنار جوان دهانش از تعجب بازمانده بود و دلش میخواست بداند که این موجود چیست و کیست؟
درخت پیر گفت: زیاد تعجب نکن پسر، بزودی او را میشناسی و خودخواهیهایش را میبینی.
مدتی گذشت. آن دو تا موجود دو مسافر بودند که در گرمای سوزان تابستان این بیابان گرسنه و تشنه و گرمازده و سرگردان شده بودند و در این راه هیچ درختی نبود تا در زیر سایه آن استراحتی کنند تا اینکه از دور آن درختان چنار را دیدند و خودشان را خیلی سریع به زیر سایه آنها رساندند و زیر سایه دو درخت نشستند و نفسی تازه کردند و مدتی از سوزش آفتاب نجات و در امان ماندند.وقتی زیر سایه درخت عرقهایشان خشک شد و نفسشان بالا آمد، یکی از آن دو مسافر به دیگری گفت: ببین این چنارها عجب درختان بیخودی هستند. نه میوه میدهند و نه به درد دیگری میخورند. درخت چنار پیر رو کرد به درخت جوان و گفت: خب حالا نظرت چیست؟ درخت جوان گفت: ای موجود نمکنشناس!
درخت پیر رو به مسافران گفت: همین چند لحظه پیش بود که برای نجات از گرمای آفتاب سوزان به زیر سایه ما آمدید تا خنک شوید. حالا چشمهایتان را میبندید و دهانتان را باز میکنید و ما را بیارزش میکنید.
شما نمیدانید اگر درختی در این دنیا وجود نداشت، هیچ موجودی نمیتوانست براحتی نفس بکشد یا زندگی کند. همین انسانها هستند که از ما درختان استفادههای زیاد میکنند و همه چیزهای دور و برشان را از ما میسازند.
مسافرها کمی فکر کردند و متوجه شدند قدر ناشناسی چقدر بد است و هیچ چیز در این جهان وجود ندارد که فایدهای نداشته باشد. به همین دلیل از درختان چنار عذرخواهی کردند و راه افتادند و به سمت شهرشان حرکت کردند.
گلنوشا صحرانورد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است