داستان یک مدیرِ بی پول ولی مبتکر و امیدوار!

احتمالا شما هم پوستر هر فیلمی، با موضوع ورزشی را که نگاه کرده باشید تا انتها موضوع آن را خوانده‌اید.

احتمالا شما هم پوستر هر فیلمی، با موضوع ورزشی را که نگاه کرده باشید تا انتها موضوع آن را خوانده‌اید. داستان بر سر نبرد بین دو تیم، یا دو ورزشگاه قدرتمند مثبت و منفی است، با کلیشه همیشگی پیروزی قهرمان منفی داستان تا لحظات آخر و برگشتن ناگهانی ورق و پیروزی شخصیت مثبت قصه؛ اما «مانی بال» از این قاعده مستثنی است و حتی در این زمینه برخلاف جهت جریان شنا می‌کند.
فیلمی که با موضوع یک باشگاه بیس بالِ بی‌پول ساخته شده که به دنبال کسب موفقیت در لیگ است. مدیر این باشگاه (برد پیت) برای موفقیت، به کمک یک ریاضیدان جوان طرحی پیاده می‌کنند که بر اساس آمار بازیکنان اجرا می‌شود، طرحی که برخلاف عقیده تمام مدیران باشگاه، اما جواب می‌دهد. فیلم مانی بال که با الهام از یک داستان واقعی ساخته شده، در کنار تمام تصاویر و بحث‌های فنی و ورزشی‌اش، زندگی را به تصویر می‌کشد. زندگی‌ای که همه ما در آن مثل مدیر بی‌پول باشگاه هستیم. وقتی که در زندگی بالا و پایین داریم، برای پیروزی و موفقیت نهایی تلاش می‌کنیم، شکست می‌خوریم، پیروزی‌های مقطعی به دست می‌آوریم و ... . اگر فیلم را دیدید، در رفتار و بازی «برد پیت» دقیق شوید که چگونه احوالات درونی‌اش را به قاب تصویر می‌آورد. اینکه چگونه «ما» را بازی می‌کند.