اوشین، مثل یکی از ما

شنبه‌های سال ۱۳۶۵ خیابان‌های شهر خلوت می‌شد و از فروشگاه‌ها و اماکن عمومی مجهز به تلویزیون یک صدای مشترک به گوش می‌رسید. موسیقی آشنای سریال «سال‌های دور از خانه» که البته همه آن را به نام «اوشین» می‌شناختیم.

شنبه‌های سال ۱۳۶۵ خیابان‌های شهر خلوت می‌شد و از فروشگاه‌ها و اماکن عمومی مجهز به تلویزیون یک صدای مشترک به گوش می‌رسید. موسیقی آشنای سریال «سال‌های دور از خانه» که البته همه آن را به نام «اوشین» می‌شناختیم.

حالا که بعد از ۲۷ سال دوباره اوشین از شبکه تماشا به خانه های ما آمده، خاطرات زیادی را برایمان زنده می کند. آنها که بچه بودند یاد برنج و تربچه می افتند و لباس های ژاپنی که به خاله بازی هایشان راه پیدا کرده بود، آنهایی که آن روزها نوجوان و جوان بودند، با خاطره موهای فوکلی لبخند می زنند و زن های مسن از زندگی سخت اوشین یاد می کنند و مادر شوهرش و مردهای مسنی که در جوانی تماشاگر این سریال بوده اند، حتما فروشگاه های زنجیره ای تاناکورا، ورشکستگی ریوزو یا آتش گرفتن کارخانه اش را خوب به یاد دارند.

شاید این روزها که دوباره سریال اوشین را می بینیم، در هر سنی که باشیم از خودمان بپرسیم چرا ۲۷ سال قبل اینقدر این سریال را دوست داشتیم و هر طور شده خودمان را به خانه می رساندیم؟

آن زمان کشور ما جنگ را تجربه می کرد؛ مردم از هر طبقه و قشری سختی و نداری را تا حدی تجربه می کردند، خیلی ها خانه و کاشانه شان را از دست داده بودند و یا دوستی، خویشاوندی یا آشنایی داشتند که بی خانمان شده باشد؛ بسیاری از مردم ما بارها و بارها از صفر شروع کردن را تجربه کرده بودند و اوشین داستان سختی ها و زندگی پر نشیب و فراز زنی بود که سختی و گرفتاری، دوری از خانواده و بارها از صفر شروع کردن را از سر گذرانده بود. سریال از دوران پیری او شروع می شد و مخاطب در تمام فرودهای این سریال می دانست که اوشین پیری را تجربه خواهد کرد و از پس همه مشکلات بر خواهد آمد.

ماجراهای زندگی او به تماشاگر قدرت و امید می داد و چه چیزی در آن دوران برای ما مهم تر از این دو بود؟! قصه زندگی اوشین مثل قصه زندگی همه ماست؛ همان قصه ای که بارها گفته ایم: «زندگی من را که یک نویسنده باید بنویسد... از زندگی من باید فیلم بسازند.»

به همین دلیل است که همه ما در هر سنی و با هر جنسیتی می توانستیم با آن ارتباط برقرار کنیم.

سروش امیدوار