دغدغه‌ای از دیروز تا امروز

بچه که بودم هر وقت می‌دیدم یکی از پسرهای محله با تیروکمان گنجشک یا کبوتری را نشانه می‌رود، چشم‌هایم را با دست‌هایم می‌گرفتم و سرم را برمی‌گرداندم تا آن صحنه دلخراش را نبینم؛ …

بچه که بودم هر وقت می‌دیدم یکی از پسرهای محله با تیروکمان گنجشک یا کبوتری را نشانه می‌رود، چشم‌هایم را با دست‌هایم می‌گرفتم و سرم را برمی‌گرداندم تا آن صحنه دلخراش را نبینم؛ صحنه‌ای که بعضی شب‌ها به خوابم می‌آمد و چنان سراسیمه‌ام می‌کرد که نفس زنان و با چهره‌ای برافروخته بیدار می‌شدم، در جایم می‌نشستم و باز هم صورتم را در دست‌هایم پنهان می‌کردم، انگار همان‌جا پرنده بی‌جانی از شاخه بلند درخت به پایین افتاده است.

آن سال‌های دور، آتش انداختن به کندوی زنبورها، دنبال‌کردن سگ‌ها در کوچه‌های خاکی و گرفتن گربه بیچاره‌ای که باید داخل گونی می‌رفت و دویدن و حرکات وحشت‌زده‌اش سبب خنده بچه‌ها می‌شد هم جزئی از تفریح آنها بود؛ تفریحاتی که حالا شاید بسیار عجیب و گاه حیرت‌انگیز به نظر برسد.

امروز که به آن روزها برمی‌گردم و سعی می‌کنم یک جورهایی آن رفتار را تحلیل کنم، گاهی نبودن وسایلی برای سرگرمی بچه‌ها در ذهنم می‌نشیند و وقتی دیگر به نبودن فرهنگ صحیح برخورد با حیوانات می‌اندیشم؛ اما باز به خودم می‌گویم هفت سنگ که بود، گرگم به هوا، قایم باشک یا یه قل دو قل که فرصت‌های خالی را تا حد زیادی پر می‌کرد؛ از سوی دیگر در فرهنگ و دین ما هم آزار و اذیت از هر نوعش و در حق انسان و حیوان نکوهش شده است. پس مشکل آن بچه‌ها چه بود که چنین شمشیر خشم‌شان را بر سر آن زبان‌بسته‌ها فرود می‌آوردند؟

اگر دلیل آن نوع برخورد سنگین و خشن با تغییر زمان و دوران، قدری سبک‌تر شده ولی هنوز هم کم‌وبیش چنین رفتارهایی در گوشه و کنار دیده می‌شود؛ اما قبح آن در این زمانه چنان است که مشاهده حداقلی‌اش هم نگران‌کننده است.

وقتی می‌بینی حیوانی بی‌گناه و بی‌دفاع مورد آزار بچه‌هایی قرار می‌گیرد که در آن سن و سال باید نشانه لطافت و سلامت باشند، دلت به درد می‌آید که چرا چنین نشانه‌هایی از حقارت، حسد و کینه، رفتار کودکان را نشانه رفته‌است؛ چرا باید این نشانه‌های رفتار ناهنجار در گوشه و کنار شهرهای ما رخ نماید و چرا این‌گونه رفتارها نباید در خانه، مدرسه و جامعه سامان گیرد؟

راستی چه کسانی در این مورد وظیفه دارند؟ به یقین نخستین پاسخ این سوال، پدر و مادر و خانواده است؛ اما اگر این مجموعه به هر دلیلی نتوانند چنین وظیفه‌ای را به انجام برسانند، باید دست روی دست گذاشت؟ باید فقط ناظر بود یا نهادهای دیگر هم وظایفی نظیر خانواده بر عهده دارند؟

وظایف سیستم آموزشی چیست؟ رسانه‌ها چه نقشی دارند؟ روانشناسان و روانپزشکان در این موارد چه نظری دارند؟ شاید یافتن پاسخ این پرسش یا حداقل اندیشیدن به آنها راه‌حل‌هایی فراروی‌مان قرار دهد.