پدر مهربان

پدری به دختر خود گفت: عزیزم، پسرخاله ات از من خواسته است تا با عروسی تو و او موافقت کنم من هم این درخواست را پذیرفته ام. دختر جواب داد: اما پدر، من حاضر نیستم دست از مادرم بردارم. پدر …

پدری به دختر خود گفت: عزیزم، پسرخاله ات از من خواسته است تا با عروسی تو و او موافقت کنم من هم این درخواست را پذیرفته ام.
دختر جواب داد: اما پدر، من حاضر نیستم دست از مادرم بردارم.
پدر فوری گفت: «خوب، مادرت را هم با خودت ببر.»