آن جانور آرام

طنین کم‌سوی سایه‌های آبی شب بر دیوار سپید، سال پاییزی بی‌هیچ آوایی خمیده می‌شود ساعت‌های دلتنگی بی‌پایان انگار من از برای تو مرگ را می‌چشیدم از جانب ستاره‌ها بادی برفی …

طنین کم‌سوی
سایه‌های آبی شب
بر دیوار سپید،
سال پاییزی بی‌هیچ آوایی
خمیده می‌شود
ساعت‌های دلتنگی بی‌پایان
انگار من از برای تو
مرگ را می‌چشیدم
از جانب ستاره‌ها
بادی برفی از میان گیسوان تو
می‌وزید
دهان سرخ تو
ترانه‌های تاریک را در من
می‌خواند
کلبه‌ی ساکت کودکی‌هامان
و قصه‌های فراموش.
انگار من آن جانور آرامم
که در موج بلورینِ
چشمه‌ای خنک
خانه کرده‌است
و بنفشه‌ها گرداگردمان می‌روییدند.

جورج تراکل