امروز با سعدی ـ چهارشنبه ۱۵ تیر

چه باز در دلت آمد که مهر بر کندی؟ چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی؟ ز حد گذشت جدایی میان ما ‌ای دوست هنوز وقت نیامد که باز پیوندی؟ بود که پیش تو میرم، اگر مجال بود وگرنه بر سر کویت …

چه باز در دلت آمد که مهر بر کندی؟
چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی؟
ز حد گذشت جدایی میان ما ‌ای دوست
هنوز وقت نیامد که باز پیوندی؟
بود که پیش تو میرم، اگر مجال بود
وگرنه بر سر کویت به آرزومندی
دری به روی من، ‌ای یار مهربان بگشای
که هیچ کس نگشاید، اگر تو دربندی
مرا و گر همه آفاق خوبرویانند
به هیچ روی نمی‌باشد از تو خرسندی
هزار بار بگفتم که چشم نگشایم
بر روی خوب و لیکن تو چشم می‌بندی
مگر در آینه بینی وگرنه در آفاق
به هیچ خلق نپندارمت که مانندی
حدیث سعدی اگر کائنات بپسندند
به هیچ کار نیاید، گرش تو نپسندی
مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد؟
مگر امید به بخشایش خداوندی