هر که به خویشتن رود، ره نبرد به سوی او بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او باغ بنفشه و سمن بوی ندارد، ای صبا غالیهای بساز از آن طرّهٔ مشکبوی او هرکس از او به قدر خویش آرزویی همی کند همت …
هر که به خویشتن رود، ره نبرد به سوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد، ای صبا
غالیهای بساز از آن طرّهٔ مشکبوی او
هرکس از او به قدر خویش آرزویی همی کند
همت ما نمیکند زو به جز آرزوی او
من به کمند او درم، او به مراد خویشتن
گر نرود به طبع من، من بروم به خوی او
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او
دامن من به دست او روز قیامت اوفتد
عمر به نقد میرود در سر گفتگوی او
سعدی اگر بر آیدت پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است