بابا، بی خیالش!

چیه؟ چی شده؟ امروز صبح که از خواب بلند شدی کمی کسل و عصبی به نظر می رسیدی. نکنه شبو خوب نخوابیدی؟ یا اینکه بابا و مامانت با هم دیشب دعوا کردن؟ نکنه خواب های بد دیدی؟ نه... فکر نمی کنم …

چیه؟ چی شده؟ امروز صبح که از خواب بلند شدی کمی کسل و عصبی به نظر می رسیدی. نکنه شبو خوب نخوابیدی؟
یا اینکه بابا و مامانت با هم دیشب دعوا کردن؟ نکنه خواب های بد دیدی؟
نه... فکر نمی کنم این چیزها باعث ناراحتیت شده باشه. پس اشکال کار درکجاس؟
آهان! فهمیدم. حتماً مشق مدرسه رو که خانم معلم به شما شاگردا، تکلیف کرده بود دیشب ننوشتی؟ یا این که ...
راستی نکنه مامانت تو رو دعوا کرده یا این که با رفقات جرو بحث برسر مسائل درسی کردی. شاید... شاید هم تلویزیون زیاد تماشا کردی و چشات خسته شده و خوب امروز نمی تونی کتاب بخونی.
حالا پاشو ... پاشو از جات. دست و صورتت روبشور و بابا و مامانت رو ببوس و به اونا بگو دوستتان دارم همیشه ...
از معلمت که تکلیفت رو ننوشته بودی عذرخواهی کن. حالا صبحانه تو قشنگ بخور... بعد کیف و مداد رو در دست بگیر. و برو مدرسه.
خدا به همراهت. ولی لبخند بزنی ها... بچه اخمو و ووو... نکنه به حرفام گوش ندی؟ خوب، بارک الله بچه خوب از اولش گفتم: بابا، بی خیالش!


بیژن غفاری ساروی
تهران