فلفل نبین  چه ریزه ، بشكن ببین چه تیزه

موشی بنام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست كرد و خیالش راحت بود كه زمستان را بخوبی سپری می كند . یك روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد وروی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت …

موشی بنام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست كرد و خیالش راحت بود كه زمستان را بخوبی سپری می كند .
یك روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد وروی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .
موش آمد و از آقای گاو خواهش كرد كه از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نكرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی كه از اینجا بلند شوم . می دانی من كی هستم ، می دانی من چقدر قوی و پر زورم ، حالا برو پی كارت و بگذار استراحت كنم . “
موش دوباره خواهش و التماس كرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاو به این حرفها بدهكار نبود . موش پیش خودش فكر كرد ، حالا كه با خواهش كردن مشكلش حل نشده باید كار دیگری بكند .
بعد یكدفعه روی آقا گاو پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تكان داد . موش روی گوش گاو پرید و یك گاز محكم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تكان دادن سرش كرد . ولی موش روی زمین پرید و در یك سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست كاری كند.
وقتی گاو دوباره خوابش برد ، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید .‌گاو از درد بیدار شد .‌خیلی عصبانی بود ، سعی كرد كه بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش كند ولی دستش به او نمی رسید .
موش گفت : ” اگه بازم روی لونه من بخوابی ، گازت می گیرم . “
گاو دید ، چاره ای ندارد جز اینكه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد . گاو پیش خودش گفت : ” فلفل نبین چه ریزه ، بشكن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد . “
موش با اینكه خیلی كوچكتر از گاو بود توانست مشكلش را حل كند .
پس كارآیی هر كس و هر چیز به قدو قواره اش نیست ، مثل فلفل قرمز ،‌با اینكه كوچك است ولی وقتی می خوریم از بس تند است دهانمان می سوزد .