طعم جنگل باران خورده

مرا نظاره خواهی کرد در چند برگ زرد که سرما خورده اند در شاخه های لخت و در شامگاهان غروب پرندگان خوش الحان طلوع روزی را که شب کبود با خود آورده منقار می زنند از کجا می آیی از فراز …

مرا نظاره خواهی کرد
در چند برگ زرد که سرما خورده اند
در شاخه های لخت
و در شامگاهان غروب پرندگان خوش الحان
طلوع روزی را که شب کبود با خود آورده
منقار می زنند
از کجا می آیی
از فراز خاطرات خاکستری من
یا تلالو شعله ای که جوانی را سوسو
می زند
بگذار بگویمت
در شیطنت غباری که کویر را سر می کشد
به تناسب شاخه های تری که تبر
در گلویشان خشکیده
و چشم انداز برفی که بر سینای تابستان
نشست !
مهربانم
با مهربانی دغدغه های مرا نوازش نکن
درد آنقدر رویش کرده که دریک روز تمام مرا ببلعد
هیچ کس باور نمی کند
من ضربان قلب پاییز را گرفته ام
و تو حس بهار را
رد پای فرصت را دریاب
همیشه طعم جنگل باران خورده
را نمی توان چشید
و نسیم طربناکی که بوی شیرین خاک را
به اطراف می پراکند.

عابدین پاپی