نگاهی به رمان «احتمالا گم شده‌ام» نوشته سارا سالار یک گام به جلو

این روزها رمان‌های فارسی زیادی چاپ می‌شوند که در خوانش اول بسیار دلچسب هستند. اغلب این رمان‌ها کم و بیش از یکدیگر تاثیر می‌پذیرند و در فرمی نسبتا همگون به رشته‌ تحریر در می‌آیند. …

این روزها رمان‌های فارسی زیادی چاپ می‌شوند که در خوانش اول بسیار دلچسب هستند. اغلب این رمان‌ها کم و بیش از یکدیگر تاثیر می‌پذیرند و در فرمی نسبتا همگون به رشته‌ تحریر در می‌آیند. (احتمالا گم شده‌ام) که به تازگی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است هم از این دست رمان‌هاست.
ردپای این نوع نثر را می‌توان در رمان‌های نه چندان قدیمی‌تری همچون (همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها) و (استخوان خوک و دست‌های جذامی) جست‌‌وجو کرد. در این گونه نوشتار رمان تبدیل به محملی برای افشای شخصیت‌های متعددی می‌گردد. شخصیت‌هایی که لزوما کامل نخواهند بود و بسته به نوع راوی چینش آنها متفاوت است و موضوع داستان را شکل می‌دهد. در این نوع خاص گویش که در چند سال اخیر بیشتر به چشم می‌خورد، راوی اغلب در دو موقعیت قرار می‌گیرد، اول مکانی که راوی در آن ثابت است و شخصیت‌ها در تردد هستند (مانند کافه پیانو). دوم وقتی که راوی در حرکت است و برخوردش با شخصیت‌های گوناگون منجر به پیشبرد داستان می‌شود. (مانند نگران نباش) اما در هر دو گونه(با توجه به نمونه‌های مشاهده شده) به علت تعدد شخصیت‌های مختلف، نویسنده مجبور به گذشتن از کنار کاراکترها می‌شود و آنها را بی‌اختیار تا حد تیپ پایین می‌آورد کما اینکه این اتفاق در (احتمالا گم شده‌ام) هم تا حدودی می‌افتد. از جمله ناقص ماندن ارتباط راوی با مادر و خانواده‌اش، قصه کبودی دست و صورت راوی، مبهم بودن رابطه‌اش با فرید رهوار و حتی گندم و...
اما چیزی که نسل دوم این رمان‌ها (پیش‌تر نام برده‌ایم) را بسیار شبیه به هم می‌کند، پیروی از ساختار مشابه روایی (اغلب سوم شخص) و به ویژه پیروی از الگوهای یکسان در زبان راوی است، زبانی که هر چند صمیمی، جذاب و امروزیست اما فاقد هرگونه ارزش و تشخص هنری است و دارای تاریخ مصرف کوتاه. به کارگیری المان‌های زبانی مشترک در این گونه رمان‌ها معلول بستر اجتماعی است که شخصیت‌های داستان و البته نویسنده و خالق آنها در آن زندگی می‌کنند. استفاده از جملات مقطع و کوتاه که موجب تند شدن ضرب آهنگ درونی اثر می‌شود. به ویژه هنگامی که راوی در حرکت است. استفاده از کلمات به زبان‌های غیر از فارسی، نام بردن اسامی بازیگرها و چهره‌های سینمایی یا خواننده‌ها و خواندن ترانه‌های آنها (البته این خصیصه تا حدودی باعث همذات‌پنداری می‌شود اما به نظر من مخاطب است که باید با شخصیت همذات‌پنداری کند و نه بالعکس) همه و همه این‌ها نشان دهنده کلان الگوهایی هستند که متاسفانه جامعه‌ امروز ما را تحت تاثیر خود قرار داده‌اند. اما به نظر می‌رسد این همه وقتی تاثیرگذار خواهند بود که بازی‌های زبانی در درجه اول اهمیت قرار نگیرد و در واقع زبان در خدمت داستان باشد نه عنصری برای خودنمایی و بدون پشتوانه محتوایی این همان ترفندی است که (احتمالا گم شده‌ام) را به عنوان نسل سوم این‌گونه نثر یک گام به جلو می‌برد. اگر از حفره‌های کوچک شخصیت‌پردازی که قبل‌تر اشاره شد بگذریم نقطه قوت این رمان به واسطه‌ داستان منسجم و پرمایه است و به تبع آن، خلق شخصیت قدرتمندی که داستان حول محور او بسط و گسترش پیدا می‌کند.
شخصیت اصلی این داستان (با استفاده از جریان سیال ذهن) در گذشته و حال سرگردان است و از خلال این سرگردانی داستانی روایت می‌شود که اطلاعات آن بجا ودرست توزیع شده‌اند و همه آنها در راستای پیشبرد داستان هستند و در کلیت تعلیقی را سبب می‌شوند (این تعلیق الزاما به معنی اجبار برای ادامه داستان نیست بلکه ایجاد حس کنجکاوی و لذت همراه با کشف اطلاعات بیشتر است) و رفته رفته با نزدیک شدن به پایان رمان قدرتمند شده تا جایی که در فصل‌های پایانی کنار گذاشتن کتاب تقریبا غیرممکن می‌شود. هر چند در پیچ و خم این هزار تو سوال‌هایی که بعضا از اهمیت بالایی برخوردار هستند هم، بی‌پاسخ می‌مانند، اما در نگاه کلی این قصه است که بر همه‌ عناصر رمان سایه می‌افکند.