از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۰ شاعری از تهران به نام «مرتضی معتضدی» با روزنامهٔ توفیق همکاری میکرد که اشعارش همانند گفتگوی مردم کوچه و بازار ساده و دور از تکلّف و تعقید شاعرانه بود. او مغازهداری …
از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۰ شاعری از تهران به نام «مرتضی معتضدی» با روزنامهٔ توفیق همکاری میکرد که اشعارش همانند گفتگوی مردم کوچه و بازار ساده و دور از تکلّف و تعقید شاعرانه بود. او مغازهداری بود که طبع شعر داشت. سوژههایش امور عادی و روزمرّهٔ مردمی بود که با آنها نشست و برخاست میکرد. اصطلاحات رایج طبقهٔ کارگر و کاسبهای خردهپا جزو لاینفک اشعارش بود. ستون اخبار روزنامهٔ توفیق را به نظم تهیه میکرد. هفتهای یکبار به ادارهٔ روزنامه سری میزد و ساکت و بیصدا اشعارش را به سردبیر میداد و بدون آن که با کسی خوش و بش و گفتگویی کند، ادارهٔ روزنامه را ترک میکرد.
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ماه ۱۳۵۷ شمسی مجلهای به نام «قلقلک» منتشر کرد که تقریباً از اول تا آخر این نشریه را خودش مینوشت، امّا بیش از چهار شماره از این مجله منتشر نشد. نامهای مستعار مرتضی معتضدی در توفیق: «م ـ شبدر»، «فضول آغاسی» و «زرافه» بود و در مجلّهٔ قلقلک علاوه بر این نامها از اسامی مستعار دیگری نیز برخوردار بود، همچون «م ـ روزدر»، «ملا سهشنبه»، «م ـ شیخ بچه»، «م ـ حالی به حالی»، «م ـ شاعر بعد از این»، «م ـ دراز علی بک»، «م ـ شیخ ولیخان»، «م ـ زهرمار»، «م ـ بزن و برو»، «م ـ جانماز آب کش»، «ضد ساواک»، «م ـ ملا چغندر»، «م ـ بی تربیت»، «مرتضی خان»، «م ـ چماق علی بک» و...
نمونهٔ آثار طنز منظوم مرتضی معتضدی:
● دیزی نامه!
چه خوشگل و چه عزیز و لذیذی، ای دیزی
چه گردی و چه قلمبه، چه ریزی، ای دیزی
خوش آن دمی که به وصل تو رو کند گشنه
بلا رقیب ببیند رومیزی، ای دیزی
سزد که عبد و عبیدت شود حقیر فقیر
ز بس که خوب و مامان و تمیزی، ای دیزی
فدای دنبهٔ چرب و سفید مفیدت شم
که از کرامت آن چرب و لیزی، ای دیزی
گدای کوی تو ماییم بی برو برگرد
ز ما تو از چه سبب میگریزی، ای دیزی
هر آن که «غلغلتو» دید روی آتش، گفت:
چه خوش ادا و چه خوش جست و خیزی، ای دیزی
چقدر ناز و ادا و قمیش میای واسهٔ ما
مگر خدای نکرده مریضی، ای دیزی؟
تو هم که مثل بزرگون با آسمونجلها
همیشه بر سر جنگ و ستیزی، ای دیزی
گرانبها و گران قدر و کیمیا گشتی
عزیز و خوبتر از هر «چه چیزی»، ای دیزی
به مدح تو غزلیدم، ببین چه اندازه
برای شاعر بیدل عزیزی، ای دیزی
«توفیق هفتگی، ۶/۱۲/۱۳۴۳»
● افسوس!
افسوس که از حرف تو خرسند شدم من
ماتم که چه شکلی رو پاهام بند شدم من
افسوس که از روغن بیپیر نباتی
عقل و [همه چی] گشته به کلی قاطی پاطی
افسوس که از برق، رضاییم چه جورم
بی قابله، هر گوشه میزائیم، چه جورم
افسوس که نون ما نه شن داره نه «ماسه»
باور بکن اینها که میگم جان تو راسه
افسوس که تو بنز نه زور و نه فشاره
جیب بر دیگه دخل جیب مارو نمیاره
افسوس که بیکار ابداً پیدا نمیشه
یک ناخوش و بیمار ابداً پیدا نمیشه
افسوس که از مختلس و دزد اثر نیست
تو گوش رجال ما چو پیش پنبه دگر نیست
افسوس که شد ریشه کن از ریشه، مفاسد
در هیچ کجا نیست دگر سوء مقاصد
افسوس که ارزاق فراوان شد و ارزان
این درد بی درمونمونم شد دیگه درمان
افسوس که از رشوه نه نام و نه نشانی است
اصلاً بگو رشوه چی چیه؟ پول چایی چیست؟
افسوس که بازار راه افتاده بی آمپول
هر گوشه کنارش میزنن مشتریها «وول»
داشتم هی از این خوابا میدیدم، یکی یکهو
زد تو دک و دندهم که چته؟ بسه، بلند شو
لیکن چو از آن خواب خوش و عالی پریدم
اصلاً اثری زان همه «افسوس» ندیدم!
«توفیق هفتگی، ۲۶/۲/۱۳۴۲»
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است