دورانی که نام بردن از درختان جنایت است!

در عنفوان سال نو میلادی، قلب هر بنی‌آدم شرافتمندی جریحه‌دار و وجدان هشیار هر هنرمند اندیشمندی آزرده شد از قساوتی که در قالب بمب‌های سوپرمدرن بر سر کودکان غزه فرود آمد. راست‌گرایی …

در عنفوان سال نو میلادی، قلب هر بنی‌آدم شرافتمندی جریحه‌دار و وجدان هشیار هر هنرمند اندیشمندی آزرده شد از قساوتی که در قالب بمب‌های سوپرمدرن بر سر کودکان غزه فرود آمد. راست‌گرایی افراطی حزب لیکود شرارت شرم‌آور خویش را در منظر چشم‌های شکاک چنان آشکار کرد که مفری برای بی‌طرفی و منطق محتاطی برای بی‌اعتنایی و تردید باقی نگذاشت. در اوان این هنگامه دردآور، که به قول شعر معروف برتولت برشت؛ دورانی است که نام بردن از درختان جنایت است چرا که چشم بستن بر جنایات بیشمار است! وقتی قبح کشتار کودکان و زنان و سالخوردگان چنین شکسته می‌شود بحث درباره دیگر معضلات مبتلابه‌ بشر بی‌فایده می‌نماید. تا حرمت صیانت از جان آدمی از رسمیت بیفتد، هر درخواست و دادخواستی بی‌ثمر است و تلاش برای حفظ محیط زیست و پوشش گیاهی و بقای جانوری و هر کوشش ارزشمند علمی و فعالیت خیرخواهانه اجتماعی گروه‌های پیشرو بشر متمدن، به شوخی بلاهت‌آمیز و بازی بی‌سرانجامی می‌ماند! در این ژانویه تراژیک چگونه می‌شد شانه بالا انداخت و در شادنوشی جشن‌های سال نو خوش بود و شهروند اروپایی قانون‌مدار ماند و فتنه را سراسر دسیسه سیاسی قلمداد کرد؟ این تلقی و تحلیل که سرسوزنی از سنگینی عذاب وجدان کم نمی‌کرد زیرا که کودکان قربانی، نه صهیونی بودند و نه تروریست!
در همدردی و هم‌آوایی اهل هنر با زخم‌خوردگان؛ شماری از مشهورترین خوانندگان عرب با دیدگاه‌های هنری گوناگون، در تصنیفی دسته‌جمعی هر یک با سر دادن بندی از مرثیه‌ای بغض‌انگیز و گلوگیر ملت‌های منطقه را، صرف‌نظر از گرایشات مذهبی و سیاسی، برای حمایت از فلسطین و اتحاد با غزه تشجیع کردند. به گمان من این تصنیف، که بر زمینه تصاویری محنت‌بار از رنج و تعب فلسطین، از شبکه‌های تلویزیونی لبنان پخش می‌شد تاثیری تهییجی تر از هر بیانیه و سخنرانی سیاسی در افکار عمومی جوامع عربی برجای می‌گذاشت.
اما در برابر حوادث غم انگیزی از این دست، که گویی در عرف بین‌الملل دیگر قبحی ندارد و با سیطره نومحافظه‌کاران در جهان تک قطبی، هر روز نائره جنگی و شناعتی از نقطه ای از خاورمیانه شراره می‌کشد، این پرسش زبانزد برخی متولیان فرهنگی است که چرا واکنش به وقایع روزمره و چالش‌های مبرم عصر و زمانه از جانب جامعه هنری و به‌خصوص نویسندگان تئاتر، اغلب دیرهنگام و گاه با تغافل مواجه می‌شود؟
در پاسخ باید گفت شکی نیست که روح بی‌آلایش و شفاف هنرمند بیش از هر وجدان بیداردلی از این بیدادگری‌ها تیره و تلخکام می‌شود، اما اگر واکنش جامعه مستقل تئاتری ما کم، مکتوم و اغلب غیرمحسوس است، دلایلی می‌توان برشمرد که ابتدا؛ احتراز هنرمند روشن‌اندیش از شائبه وابستگی و تعلق به جریان‌هایی رسمی سیاسی و جناحی است که در ظاهر از اعتراض مدنی به هر بی‌عدالتی استقبال می‌کنند، اما استقلال آرا و اندیشه و نحوه بازتاب از سوی نخبگان هنری را بر نمی‌تابند و شکل و شیوه واکنش را فقط در قالب کلیشه‌های رایج خویش می‌پذیرند. این معضل یکی از مهم‌ترین و نهادینه‌ترین محدودیت‌ها در خلق آثار هنری حساس به مسائل روز است که دست و پای هنرمند متعهد به تعبیر سارتر را می‌بندد، که وی علیرغم دغدغه و انگیزه کافی و توانمندی‌های هنری بالقوه و نیرومند، منفعل می‌ماند و گرچه در بسیاری از مفاهیم و مضامین مانند نکوهش بی‌عدالتی، تمنای حریت و آزادمنشی، مذمت فقر و افشای فساد و تبعیض، به ظاهر اشتراک احساس و عقیده بین کارگزاران فرهنگی و هنرمندان وجود دارد، اما در مقام عمل، قالب‌های منقبض و خطوط از پیش تعیین شده در برابر اهل قلم قرار گرفته و وی را غیرمستقیم، ملزم به پیروی از الگوهای رایج می‌کند، که حاصل آن لحنی تصنعی و حقنه مفاهیمی به مخاطب است که از دل هنرمند برنیامده و تراوش ذوق زیبایی‌شناسانه و تداعی‌گر عمق اندیشه او نیست. این کلیشه‌گرایی کم و بیش آشکار، با نفس ابداع و نوآوری و ابتکار که وجه بلافصل آفرینش تئاتری است در تعارض است و نمایش را ابتر و اخته می‌کند.
نمایشگر آزاداندیش تئاتر همیشه هنر سفارشی را به رسمیت نمی‌شناسد و آنجا که ضرورت اشاره به چالشی چون وقایع اخیر غزه بدیهی می‌نماید، هنرمند مستقل، با پرهیز از مهره پیاده مناصب سیاسی شدن، با تامل مناسب تا ته‌نشین شدن شور و ترکیدن حباب التهابات سطحی، با خلوص روحی معنوی، عاقبت به شکل مقتضی حزن خویش را به خروشی علیه ظلم و ستمی که بر زنان و کودکان و غیرنظامیان شود با نجوا یا بانگی بلند در دیالوگی دراماتیک برصحنه خواهد آورد. کاش فقط‌، نحوه واکنش و حیطه اختیار به فردیت مستقل هنرمند و ماهیت بشردوستانه آفرینش او محول شود.

ناصح کامگاری