قصه ی کهنه دروغ بود

قصه ی کهنه دروغ بود ، من و ما بچه گی کردیم که به جای قصه خوندن قصه رو زندگی کردیم در آرزو رو بستیم ، دلمون به قصه خوش بود رستم کتاب کهنه ته قصه بچه کش بود حالا تو قحطی رؤیا اجاق ترانه …

قصه ی کهنه دروغ بود ، من و ما بچه گی کردیم
که به جای قصه خوندن قصه رو زندگی کردیم
در آرزو رو بستیم ، دلمون به قصه خوش بود
رستم کتاب کهنه ته قصه بچه کش بود
حالا تو قحطی رؤیا اجاق ترانه سرده
کسی رو بخار شیشه دل نقاشی نکرده
سر و تته زدن به دیوار ،‌ برگ آگهی ترحیم
یه نفر نوشته جمعه رو همه روزای تقویم
قصه گو کتابو وا کن ! اسم آخر رو صدا کن !
سایه ی بلند خواب رو از ترانه ها جدا کن !
از سر سط ستاره ، بنویس تا راه چاره !
بنویس که دل برای حرف تازه بی قراره !
آسمون قصه مون رو بنویس با رنگ آبی !
عشق با رنگ ترانه ! شب رو با رنگ خراب !
فصل آخر کتاب رو پر کن از عطر علاقه !
تا دیگه برای ریشه ، تیشه دس نگیره ساقه !
ما روی سایه هامون خط و نشون کشیدیم
با صد تا کفش سربی تا ته شب دویدیم
از قرق سکوت ثانیه ها گذشتیم
آخر قصه اما ، به ابتدا رسیدیم
چرخ و فلک می خواستیم ، فلک نصیبمون شد
ساده ی ساده بودیم ، کلک نصیبمون شد
دنبال یه حقیقت تو اینه ها می گشتیم
اما تو قاب گریه ، ترک نصیبمون شد
دوست داشتم این ترانه با صدای فرهاد مهراد خوانده شود اما ...

یغما گلرویی