 
                                    ((فریاد بیصدا)) سرگذشت دختری به نام((شیون)) است که زندگی او با یکی از ایرانیان پیوند میخورد .((برجیت)) و ((بهداد)) برای تحصیل به انگلستان میروند  و در آن جا با پیرزنی به نام((سایمون)) و دختر جوانی که نامش((شیون)) است,  آشنا میشوند .یک روز((شیون)) با وحشت نزد((برجیت)) و ((بهداد)) میرود و از  آنان میخواهد تا از جعبه کوچکی که در دست دارد, نگهداری کنند .((سایمون))  که این زوج را افراد امینی میداند تصمیم میگیرد راز جعبه را برایشان فاش کند . سالها پیش((سایمون)) پس از مرگ همسرش, همراه((لوئیز)) یگانه دخترش به لندن  میرود .در آن جا((لوئیز)) با مرد ثروتمندی ازدواج میکند و صاحب دختری میشود  که نامش را((شیون)) میگذارند .((شیون)) در هفت سالگی به خاطر مسائل سیاسی  ربوده میشود و در پی آن پدر و مادرش جان خود را از دست میدهند .او صاحب  ارثیه هنگفتی میشود و سایمون نیز سرپرستی وی را میپذیرد .اکنون((شیون)) با  یکی از دوستان بهداد ازدواج کرده ولی از داشتن فرزند محروم است .((برجیت)) و ((بهداد)) تصمیم میگیرند یکی از فرزندان خود را به او هدیه دهند, اما ....