مرتضی پس از فراقت از درس و مشق با كار در یك كارگاه و اندوختن دست مزد ماهیانه قصد دارد یك دوچرخه تهیه كند. رحیم، پدر مرتضی، كه مخالف كاركردن پسر است به او توصیه میكند درسهای سال آینده مطالعه كند. اما آقا بزرگ، پدر رحیم، با كار كردن مرتضی موافق است. مادر نیز كم و بیش موافق پسر است و كاری در یك كارگاه پرس كاری برای مرتضی مییابد. آقا بزرگ در پی بحث و جدل با فرزندش، رحیم، خانه را به قهر ترك میكند. او كه خوشنویس است میكوشد با دوستش آقا نظیر یك كتیبه قدیمی را بازسازی كند. آقا نظیر بهعلت كهولت سن از داربست سقوط میكند و میمیرد. خویشاوندان آقا نظیر فوت بزرگ خانواده را به گردن آقا بزرگ میاندازند. آقا بزرگ آشفته و سرگردان خود را از همه جا پنهان میكند.
مرتضی، كه به آقا بزرگ علاقه دارد، به كمك یكی از همكارانش به نام عبدالله به جستجوی او بر میخیزند. پاهای آقا بزرگ در تصادف اتومبیل می شكند و رحیم كه پول بیمارستان را ندارد شاهد است كه پسرش هزینه درمان آقا بزرگ را میپردازد. آقا بزرگ نیز پس از مرخص شدن از بیمارستان یكی از اشیاء گرانبهای خود را میفروشد و دوچرخهای برای مرتضی میخرد.