بر اساس داستان « یك انسان چقدر زمین لازم دارد» نوشته لوتولستوی.
ذبیح الله آدم بد قلقی است. با همسرش، بی بی حبیبه، در روستائی زندگی میكند. كبیری، كه معمولاً مشكلات اهالی را با كدخدا منشی حل میكند، به ذبیح وعده میدهد كه از طلوع تا غروب آفتاب هر مقدار زمین را كه محصور كند از آن وی باشد. ذبیح آزمندانه به محصور كردن زمینهای روستا میپردازد، اما در پایان روز از خستگی از تپهای سقوط میكند و جان میدهد.