ناخدا حیدر با لنج خود مسافر و بارها تجارتی را حمل و نقل میكند. در یكی از سفرها دریا طوفانی میشود ناخدا برای نجات جان مسافرها اموال تاجری بهنام غفور را به دریا میریزد. در پی شكایت غفور ناخدا را در پاسگاه ژاندارمری حبس میكنند، تا این كه دوست قدیمیاش، ناخدا اسماعیل كه در پایتخت اقامت دارد، به بندری میآید و با پرداخت وجه جریمه حیدر را آزاد میكند. ناخدا حیدر را از كشور خارج كند. اسماعیل فرزندش را در لنج حیدر پنهان میكند و به بهانه سفر دریائی راهی میشوند. در دریا اسماعیل با تهدید اسلحه نقشه خود را با ناخدا در میان میگذارد، اما حیدر زیر بار نمیرود و كش مكش آغاز میشود كه نتیجه آن كشته شدن فرزند اسماعیل است.