ـ کارمند محترم بانک، "موریس لوگران" (سیمون)، ازدواج ناموفقی را پشت سر گذاشته و حالا در سنین میانسالی امیدی به آینده ندارد. تا اینکه با زنی خیابانگرد بهنام "لولو" (مارز) آشنا میشود و دار و ندارش را بر سر رابطه با او از دست میدهد "سیمون" حتی به خاطر زن مجبور به دزدی میشود و سرانجام او را میکشد. در حالیکه گناه قتل به گردن پاانداز زن، "دهده" (فلامان) میافتد و "سیمون" امکان پیدا میکند تا در لباس ولگرد، زندگی جدید را آغاز کند..
ـ نخستین فیلم ناطق رنوار، بسیار تلخ مینماید: "سیمون"، (ضد) قهرمانی طاغی، چون در جامعه جائی ندارد از پذیرش قواعد بازی خودداری میکند (و بهایش را میپردازد). اما اگر ادعا میشود که سینما همیشه از زندگی تقلید میکند، اینجا میشود مثالی آورد که نه، گاهی هم اوضاع برعکس است. در جریان فیلمبرداری، سیمون دل به مارز میبندد که او خود به فلامان نظر دارد. پس از پایان فیلمبرداری فلامان و مارز برای تعطیلات رهسپار ریویرا میشوند و سر راه با سواری نوی آمریکائی فلامان تصادف میکنند و مارز کشته میشود. اغلب، این (سومین) کار مشترک سیمون و استاد را با فرشته آبی امیل یانینگس و جوزف فون استرنبرگ مقایسه میکنند. بازسازی فیلم، خیابان اسکارت (فریتس لانگ، ۱۹۴۵)، شاهکار دیگری است.