ـ در آغاز سالهای دههٔ ۱۸۶۰، خانواده جنوبی "کامرون" زندگی خوشی دارند. "فیل" (کلیفتن) و "السی" (گیش) "استونمن" شمالی به دیدارشان میآیند. پسر "کامرونها"، "بن" (والتان) محبتی به "السی" حس میکند و "فیل" علایقی به "مارگارت" (کوپر)، دختر "کامرونها، به زودی جنگ داخلی آغاز میشود و دو خانواده مقابل یکدیگر قرار میگیرند. جنوب بالاخره جنگ را میبازد. عضو بانفوذ کنگره "استونمن" بزرگ (لوییس) خواستار مجازات جنوبیها میشود و "استونمن"، دورگهای را به جنوب میفرستد تا حکومتی به راه بیندازد. سیاهان از فرصت استفاده میکنند و به قتل و غارت میپردازند. از جمله، "مارگارت" را وادار به خودکشی میکنند. "بن" رهبری گروه انتقامجوی "کوکلوکس کلان" سررشته امور را بهدست میگیرند و تمام سیاهان را تار و مار میکنند.
ـ گریفیث، پس از ساختن حدود پانصد فیلم کوتاه طی سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴، در سال ۱۹۱۵ با روی پرده بردن تولد یک ملت ثابت کرد که دیگر سینما فقط یک وسیله سرگرمی نیست، بلکه میتواند جای ادبیات را برای مخاطبان عادی بگیرد و زبانی خاص خود داشته باشد... میتواند تاریخ را با نور بنویسد؛ اگرچه با جعل، اما بنویسد. چرا که فیلم، نخستین اثر نژادپرستانه تاریخ سینمانیز بهشمار میآید. با این همه، فقط تا سال ۱۹۴۶، بیش از دویست میلیون تماشاگر را بهسوی خود جلب میکند. چون تر و تازگی ابدی دارد و بهجز بازیهای غلوشده بازیگران و احیاناً رمانتیسم "ویکتوریائی" روایت داستان (مشخصاً در میان نوشتهها) هیچ جنبهای از آن، تماشاگران سالها بعدش را متوجه سن و سالش نمیکند. گریفیث با این فیلم موفق میشود غول واقعیتساز سینما را از شیشه بیرون بیاورد و تاریخ آمریکا را دنیا فهم کند. بیخود نیست که فیلمسازان دههٔ ۱۹۲۰ شوروی اینقدر آثار استاد را میپسندیدند. آنان در میان خود گریفیث را جستوجو میکردند که بتواند تولد یک ملت با مضمون کمونیستی خلق کند.