(بر اساس داستانی از كارل چابك)
محمد و كاظم كه در رباط مهر جان در نزدیكی یزد زندگی میكنند، دور از چشم پدر و محمد ـ كه رئیس اداره پست و تمبر باز قدیمی است ـ از طریق مختلف، آلبوم تمبر زیبایی فراهم میآورند. محمد بیمار میگردد و آلبوم تمبر كه در زیر زمین منزل آنها است مفقود میشود. محمد به كاظم ظنین میشود و همین امر شیرازه دوستی آنها را از هم میپاشد. پدر محمد به یزد منتقل میشود و در آستانه اسبابكشی، كاظم آلبوم تمبر را به خانه آنها میآورد و آن را به خواهر محمد میدهد. محمد در یزد آلبوم را میبیند و از اینكه ظنش غلط نبوده است، خوشحال میشود. پس از مدتی، پدر آلبوم محمد را میبیند و آن را بر میدارد. فردای آن روز پدر دو آلبوم به محمد میدهد و او را به جمع آوری تمبر دور از چشم او سرزنش میكند. محمد در می یابد كه آلبوم تمبر اول را نیز پدر برداشته و كاظم برای جلوگیری از بههم خوردن دوستی آنها، با زحمت زیاد آلبوم تمبر دیگری تهیه كرده و آن را به خواهرش داده است. محمد علیزغم مخالفت اولیه پدر، عاقبت اجازه سفر به رباط مهرجان را میگیرد و برای عذرخواهی از كاظم به آنجا میرود.