اِبْنِ دُمَیْنه، ابوالسَّریّ عبدالله بن عبیدالله، شاعر بدوی اوایل عهد عباسی. وی از قبیلهٔ بنی عامر بن تیمالله (شعبهٔ خَثْعَم) برخاسته بود. مادرش دمینه دختر حُذَیفه از قبیلهٔ سَلول بود (ابوالفرج، 15/151). ابن قتیبه (2/617) و ابن عبدربه (6/80) نام او را عبیدالله ابن عبدالله ضبط کردهاند، اما هم زبیر بن بکّار که اندکی پیش از آن دو میزیسته (نک: ابن دمینه، 5؛ قس: ابوتمام، 2/101)، او را عبدالله بن عبیدالله خوانده و هم در شعر مزاحم بن عمرو که معاصر او بوده، چنین آمده است (ابوالفرج، 15/151-152). سزگین )، GAS,II/445) ظاهراً به تقلید از خالدیان (نک: نفاخ، 11) جد او را عمرو دانسته و برخی دیگر از متأخران ( 2 EI؛ زرکلی، 4/102) احمد خواندهاند. این نام اخیر ظاهراً از آنجا برخاسته که برخی از مآخذ (مثلاً ابوالفرج، 15/151) چنین آوردهاند: «عبدالله بن عبیدالله احد بنی عامر...» و گویی آن نویسندگان، «احد» را «احمد» خواندهاند. آنچه در زندگی ابن دمینه سخت جالب توجه و شگفت است، آن است که خوانندهٔ آثار و احوال او، همهٔ سنتها و آیینها، زبان و شیوهٔ گفتار، فضا و روح جاهلیت را در وجود شاعری مسلمان که صد و چند سال پس از انتشار اسلام در جهان میزیسته، باز مییابد. وی در قلب جزیرهٔ العرب زاده و پرورده شد و در آنجا، گویی از چند قرن پیش، زمان از حرکت باز ایستاده بود: مردمان، هنوز به شیوهٔ کهن گرفتار تعصبات قبیلهای بودند؛ شاعران به شیوهٔ امرؤالقیس عشق میورزیدند؛ خود، به ارادهٔ خود یا به اعتبار سنتهای قبیلهای،انتقام میگرفتندوخونبهامیستاندندوشریعتاسلامرا - حتیاگرمیشناختند - چندان به کار نمیبستند و از نفوذ فرهنگهای بیگانه و گرایشهای تازهٔ دربارهای اموی و عباسی جز افسانههایی نشنیده بودند. به این جهت است که تعیین محدودهٔ زمانی شاعر بر پژوهشگران دشوار شده است: یکی بیمحابا او را جاهلی دانسته (زیدان، 1/178)، دیگری در زمان هارونالرشیدش نهاده است (نفاخ، 40) و برخی از قدما او را شاعر «اسلامی» خواندهاند (بکری، سمط اللا¸لی، 1/136؛ سیوطی، 1/425). متأخران نیز بیشتر برآنند که وی در دوران اموی، یا اموی و آغاز عباسی میزیسته است (مثلاً نک: 2 EI). اما از قدما، تنها ابن شاکر است که تاریخی (143ق) برای وفات او ذکر کرده (نک: نفاخ، 35-36). بستانی ( بستانی ف ) و کحاله (6/81) و زرکلی (4/102) سال 130ق را پیشنهاد کردهاند، اما نفاخ (ص 34-40) مرگ او را میان سالهای 180 تا 183ق نهاده است (اگر چه 180ق را ترجیح داده). مستند او نقل ابوالفرج از مصعب (د 236ق/851م) است که پدرش عبدالله، والی یمن بود (ابوالفرج، 15/154، «اِنّی بها وال½» در چاپ بولاق، به «اَبی بها...» در چاپ دارالکتب، 17/99 اصلاح شده است). قاتل ابن دمینه، چنانکه خواهیم دید، از زندان گریخت و نزد کاتب عبدالله (د 184ق/800م)، والی یمن پناه برد. زمان ولایت عبدالله بر یمن روشن نیست، اما مصحح دیوان ابن دمینه، به دلایلی، ولایت او و در نتیجه قتل ابن دمینه را بین سالهای 180-183ق نهاده است (نفاخ، 35). اشکالی که در این فرض پدید میآید، آن است که ابن دمینه، چون خود دست به قتل زد، توسط احمد بن اسماعیل به زندان افتاد (ابوالفرج، 15/153). این احمد ظاهراً همان است که در خدمت هارون چندی بر یمن (نک: یعقوبی، 2/412) و چندی بر مکه (ابن اثیر، 6/214) حکم راند، و از فهرست والیان مکه (نک: ابن اثیر، همانجا) چنین برمیآید که در 191ق، فضل بن عباس ولایت یافت و پس از او، احمد بن اسماعیل. از آنجا که ابن دمینه در حوزهٔ ولایت احمد بن اسماعیل میزیسته، ناچار باید در زمان او (191-193ق) و به دست او اسیر شده باشد. و نیز میدانیم که ابن دمینه دیر زمانی پس از آن زیست (ابوالفرج، همانجا) و بعید نیست که حتی پایان خلافت هارون را هم درک کرده باشد. نکتهٔ دیگری هم این نظر را تأیید میکند، از این قرار که زبیر بن بکار که راوی اشعار ابن دمینه است و در 256ق درگذشته، آن اشعار را از قول ابو مَسْلَمه موهوب بن رشید نقل کرده و این ابومسلمه با ابن دمینه هم عصر بوده و او را دیده است. علاوه بر این از رابطهٔ شاعر با ضحاک ابن عثمان حَزامی نیز که در 180ق درگذشته، آگاهیم (ابن دمینه، 5؛ قس: نفاخ، 37). اگر استنباطهای ما درست باشد، البته دیگر نمیتوان ابن دمینه را شاعر اموی پنداشت. ابن عبدربه (6/33، 80) ابن دمینه را اهل مدینه ذکر کرده است، اما میدانیم که قبیلهٔ ابن دمینه (خثعم) و نیز قبیلهٔ مادرِ او (سَلول) همزمان با ظهور اسلام، در تُرَبه و بیشه و تَباله از سرزمین حجاز میزیستند (بکری، معجم، 1/90). این مناطق در نزدیکی طائف و در طریق مکه به یمن است (بکری، همان، 1/301؛ ابن خردادبه، 134). ابن دمینه در بازگشت از سفر حج، در تباله و یا العبلاء که جزو منطقهٔ تباله و از آنِ خثعم بوده (نک: یاقوت، 3/607 - 608؛ بکری، همان، 3/918)، به قتل رسیده است (ابوالفرج، 15/153) و از این رو میتوان گفت: وی در همین نواحی و بین قبیلهٔ خود زندگی میکرده است. مؤلفانِ نخستین، شرح حال کامل ابن دمینه را ضبط نکردهاند، زبیر به نقل از ابومسلمه او را شاعری زیباروی و فصیح وصف کرده است (ابن دمینه، همانجا). اُمَیْمه محبوبهٔ او نیز از زیبایی و شجاعت او سخن میگوید (نک: همو، 197)، علاوه بر این، او سواری دلاور بود و خود به شهامت و شجاعت خویش میبالید (همو، 146). در واقع از تمام زندگی ابن دمینه، تنها دو امر بر ما آشکار است که بیتردید هر دو به افسانههای بسیار نیز آمیختهاند. روایت نخست، داستان خیانت زن او حَمّاء یا حَمّاده است که به کشته شدن چند تن از جمله خود شاعر انجامید. روایت چنین است که مردی به نام مزاحم بن عمرو از قبیلهٔ مادری شاعر (سلول) با حماده رابطهٔ نامشروع داشت. چون رازشان فاش شد، ابن دمینه توطئهای چید و با تهدید همسر خویش به قتل، او را نیز به همکاری واداشت و مزاحم را به قتل رساند؛ پس از آن همسر و دختر خردسال خود را نیز کشت. قبیلهٔ مزاحم، چون جسد او را یافتند و دانستند که قاتل وی کسی جز ابن دمینه نیست (همو، 6 - 8؛ ابوالفرج 15/151-153)، در صدد انتقام برآمدند. جناح برادر مقتول، به احمد بن اسماعیل شکایت برد. احمد دیرزمانی شاعر را در زندان نگه داشت، اما چون دلیلی بر جنایت او نیافت، به ناچار آزادش کرد. در این میان، دو قبیله، بر اساس انتقام و «الاخذ بالثأر» که شیوهٔ معروف جاهلی بود، افراد یکدیگر را میکشتند. سرانجام مصعب، برادر خردسال مقتول چون به سن بلوغ رسید، به تحریک مادر، به خونخواهی برخاست و روزی به شاعر حمله برد و در نوبت اول، یا به قولی در نوبت دوم در بازار العبلاء در اثنای انشاد شعر، به قتلش رسانید. قاتل که نخست از چنگ مردم میگریخت، عاقبت خود را تسلیم کرد و در تباله به زندان افتاد. پس از چندی چون دانست که قوم ابن دمینه قصد حمله به زندان و کشتن او را دارند، به صنعا گریخت و چنانکه اشاره کردیم، به کاتب عبدالله پناه برد (ابوالفرج، 15/153-154). داستان ابوالفرج با آنچه ثعلب از قول ابن اعرابی نقل کرده مطابقت دارد (ابن دمینه، 9-12)، اما با روایت دیگر همو که از قول ابومسلمه نقل شده، مغایر است (قس: همو، 6 - 9)، هر چند که خطوط اصلی داستان در هر دو یکی است. به هیچ وجه نمیتوان تشخیص داد چه مقدار از این روایات با واقعیات منطبق است و چه مقدار ساختگی و افسانهای، به خصوص که همهٔ آنها - کاملاً مانند اخبار جاهلی - به قطعات شعری نیز درآمیختهاند: مزاحم، ابن دمینه را بدان سبب که وی را از دیدار همسرش محروم داشته، هجو میگوید و پردهدری میکند. ابن دمینه به دفاع از خود برمیخیزد. چون مزاحم کشته میشود، مادر او نیز با قطعه شعری به ابن دمینه و قبیلهٔ او میتازد. آنگاه شاعرانِ هر یک از دو قبیله افراد خویش را بر ضد قبیلهٔ دیگر برمیانگیزند... (همو، 5 -12؛ ابوالفرج، 15/152-154). از آنجا که ابن دمینه شاعر عشق و غزل بوده، ناچار نام بسیاری از معشوقان معروف عرب چون سلمی، لیلی، هندو به خصوص امیمه در اشعار واقعی یا منسوب به او یاد شده است. اما او نیز میبایست مانند مجنون عامری و جمیل در عشق کسی بسوزد و از بیوفاییهای او ناله سر دهد و هنگام وصل به عتاب پردازد. انگیزهٔ سوز و گدازهای او همانا امیمه است که از قبیلهٔ خود او، و شاید هم - مانند بسیاری از دیگر معشوقان عرب - دختر عم شاعر بوده (نک: ابوتمام، 2/128-140؛ یاقوت، 4/879 -880). امیمه نخست عاشق او شد، سپس شاعر به اتهام جفاکاری از او برید. امیمه شعری در عتاب او سرود. شاعر پاسخ گفت و سرانجام دختر به همسری او درآمد (ابن دمینه، 41-42؛ نفاخ، 24-27). شعر ابن دمینه سراپا غزل سوزناک و خود او - مانند مجنون و هم سلکانِ او - سرآمد عاشقانی است که درد عشق آنها را از پای درافکنده است (نک: وشّاء، 133-134؛ ابن فضلالله، 9/87)، آنچنانکه ابن خلکان (3/382-383) او را «نائحهٔ العرب» لقب داده است. تشابه او با دیگر شاعران عشق پیشهٔ عرب به خلطی شگفت و آمیختگی بیسر و سامانی میان آثار آنان انجامیده است: گاه شعرش مجنون وار است و به او منسوب (ابن دمینه، 39- 49)، گاه به شعر عوف (همو، 47) و جمیل (همو، 28) میماند و شاید هم از آنِ ایشان بوده باشد. حتی گاهی عمر بی ابی ربیعه در آن ظاهر میشود (همو، 35)، اما اشعاری نظیر وصف شمشیر (همو، 34) البته اندکی غریب مینماید. به هر حال آنچه در شعر ابن دمینه آشکارتر است، همانا زبان بادیه و شیوهٔ عشق ورزی بادیهنشینان است، و میدانیم که اینگونه شعر پیوسته نظرها را به خود جلب میکرده است، به همین جهت سخنان ابن دمینه از همان روزگار او در میان مردمان رواج یافت و آوازخوانان و موسیقیدانان بزرگ عصر عباسی چون ابراهیم و اسحاق، برخی از آنها را در آهنگهای دلنشین نهاده، به آواز خواندند و احیاناً موجب اعجاب خلفا مثلاً هارون گردیدند (نک: ابن عبدربه، 6/33؛ قس: ابوالفرج، 15/154). نویسندگان دورانهای بعد نیز بسیاری از اشعار وی - یا اشعار منسوب به وی - را نقل کردهاند (نک: بحتری، 367؛ ابوتمام، 2/62، 101، جم؛ ابن قتیبه، 2/617 - 618؛ 762؛ مبرد، 23؛ ابن عبدربه، 6/33؛ 80؛ زجّاج، 99-101؛ قالی، 1/77- 78، جم، 2/24- 25، 32؛ آمدی، 89 -90، ابن منقذ، 295، 348- 349). علاوه بر این، گروهی از راویان سدهٔ 3 ق به جمع آوری آثار و اخبار او همت گماشتند: زبیر بن بکار و ابن ابی طاهر طیفور (ه م)، هر یک کتابی به نام اخبار ابن الدمینه داشتهاند (ابن ندیم، 111، 147) و آنچه اینک در دست است نیز بخشی به روایت ثعلب (د 291ق/904م) و بخشی به روایت محمد بن حبیب (د 245ق/860م) از قول زبیر بن بکار است. دیوان وی را احمد راتب نفاخ در 1379ق/1960م همراه با مقدمهای مفصل، فهارس گوناگون، موارد اختلاف با منابع دیگر و نیز قطعات و ابیات نسبتاً متعددی که در کتابهای دیگر یافته، در قاهره به چاپ رسانده است که حمد جاسر در مقالهای آن را مورد بحث و انتقاد قرار داده است (نک: جاسر، 37(1)/101 به بعد).