اِبْنِ حَیّوس، ابوالفتیان محمد بن سلطان بن محمد بن حیوس غَنَوی، ملقب به امیر مصطفی الدوله (394-473ق/1004-1080م)، شاعر مدیحهسرای شامی. وی در دمشق به دنیا آمد، نیاکان او از اعراب جزیره بودند که به شام کوچ کردند (ابن حزم، 247- 248) و نیای بزرگ وی هیثم در لشکر معتصم امیر بود (طبری، 9/12). پدرش را نیز در شمار امرای عرب یاد کردهاند (ابن خلکان، 4/438؛ صفدی، 3/118). ظاهراً خاندان او از ثروت و مکنت برخوردار بود و خود وی در یکی از سرودههایش به این موضوع اشاره کرده است (1/240). دربارهٔ تحصیلات ابن حیوس چیزی نمیدانیم، احتمالاً نزد دایی خود قاضی ابونصر محمد بن احمد بن هارون دانش آموخته است (ابن ماکولا، 2/370). اینکه برخی از مآخذ گفتهاند که خطیب بغدادی، ابومحمد سمرقندی و قاضی یحیی بن علی قرشی از او روایت حدیث کردهاند (ذهبی، 18/413؛ صفدی، 3/118)، درست نمینماید و به نظر میرسد که در این باب وی را با برادرش ابوالمکارم که فقیه بوده است (مردم بک، 1/16)، اشتباه کردهاند، اما ابن خیّاط شاعر دمشقی شاگرد او بوده است (ابن خلکان، 4/444؛ صفدی، 3/220). روشن نیست که او سرودن شعر را از چه زمانی آغاز کرد، اما نخستین اشعاری که وی را رسماً در شمار شاعران مدیحه سرا قرار داد، در 25 سالگی و در مدح انوشتکین دِزبِری سردار ترک سروده شده است (مردم بک، 1/8). در 420ق/1029م انوشتکین از سوی الظاهر هفتمین خلیفهٔ فاطمی مأمور سرکوبی قبایل شورشی گردید. او در جنگ اقحوانه نزدیک طبریه، شورشیان را به سرکردگی حسان بن مفرّج و صالح بن مرداس شکست داد و صالح را کشت و پیروزمندانه وارد دمشق گردید (ابن اثیر، 9/392؛ مردم بک، همانجا). ابن حیوس فرصت را مغتنم شمرد و با سرودن دو قصیده در ستایش انوشتکین و پیروزیهایش به وی نزدیک شد (1/57، 65؛ مردم بک، همانجا). وی از این پس مدت 13 سال در خدمت انوشتکین بود و 40 قصیده در ستایش او سرود (1/4، 57، 65، 71، 87، 100، 133، 128، 165، 171، جم؛ قس: مردم بک، 1/9). در 429ق انوشتکین بر حلب استیلا یافت و نصر بن صالح مرداسی را به قتل رساند (ابن اثیر، 9/460؛ ابن عدیم، 1/250) و ابن حیوس که گویا ملتزم رکاب او بود (ابن حیوس، 2/442؛ ابن عدیم، 1/258)، با سرودن چندین قصیده این پیروزی را شادمانه به وی تبریک گفت (1/71-77، 171- 178، 237-344؛ ابن عدیم، همانجا). پس از مرگ انوشتکین در 433ق، چندی به ستایش حاکم بعدی دمشق ناصرالدوله حسن بن حسین حمدانی پرداخت و 10 قصیده در مدح او سرود (مردم بک، همانجا)، اما با آغاز نابسامانی در حکومت دمشق و عزل و نصبهای پیاپی، متوجه مرکز حکومت فاطمیان گردید (همانجا) و ابومحمد حسن بن علی یازوری وزیر مقتدر المستنصر را مدح گفت و طی 8 سال وزارت او (442-450ق/1050- 1058م) 10 قصیده در ستایش وی سرود (1/179، 189، 234، 275، 351، 2/403، 486، 494، 531، 592). پس از یازوری دو وزیر دیگر فاطمیان، ابوالفرج محمد بن جعفر مغربی و ابوالفرج عبدالله بن محمد بابلی را نیز ستود (1/198، 2/452، 562). در 454ق آشفتگی سیاسی در دستگاه خلافت فاطمیان آغاز شد (ابن صیرفی، 49-54) و بازتاب آن در دمشق نیز آشکار گردید (ابن قلانسی، 92-99). این آشفتگیها 10 سال دوام یافت و در 463ق به اوج خود رسید (ابن اثیر، 10/68). ابن حیوس در همین ایام تمام دارایی خویش را از دست داد (مردم بک، 1/11) و گویا در این مدت ممدوحی شایسته نیز نیافت و دیگر شعر، یا لااقل شعری که در خور ضبط در دیوان باشد نسرود، زیرا در دیوان او شعری که در این 10 سال سروده شده باشد، دیده نمیشود (همانجا). وی سرانجام با دلی شکسته و ناامید با سرودن شعری اندوهبار (1/297) تصمیم به ترک دمشق گرفت، اما نمیدانست به کجا روی آورد، چه او از طرفداران فاطمیان به شمار میرفت، عباسیان را مورد نکوهش قرار داده بود (ابن صیرفی، 44) و قصاید بسیاری در مدح انوشتکین دزبری دشمن سرسخت مرداسیان حلب سروده بود. سرانجام در غایت درماندگی به قاضی امینالدوله در طرابلس شام روی آورد، اما از بد روزگار او نیز در 464 یا 465ق درگذشت (ابن عدیم، 2/35؛ ابن حیوس، 1/132) و شاعر قصیدهای در رثای وی و تسلیت به برادرزادهاش جلال الملک که جانشین او گردیده بود (همانجاها)، سرود. جلال الملک به سبب وابستگی ابن حیوس به فاطمیان از وی بیزاری جست (ابن عدیم، 2/40) و او ناگزیر به سوی قاضی عینالدوله حاکم صور متوجه گردید و پیش از عزیمت شاید به قصد بررسی احوال، دو قصیدهٔ شکوائیه دربارهٔ مردی که در امانت او خیانت کرده بود و نیز دربارهٔ پریشان حالی خویش سرود و نزد وی فرستاد (2/396، 465). در این احوال سدیدالملک علی بن منقذ که در طرابلس بود به وی پیشنهاد کرد تا نزد محمود بن صالح مرداسی به حلب رود، اما از آنجا که ابن منقذ خود نیز مورد غضب محمود بود (ابن عدیم، 2/34، 35، 36) ابن حیوس با بدگمانی از وی خواست تا فرزندش نصر بن منقذ را با وی همراه سازد (ابن عدیم، 2/40؛ قس: دانشنامه، که رفتن او را به حلب به دعوت خود محمود بن نصر دانسته است). سرانجام در 464 یا 465ق (ابن عدیم، همانجا؛ ابن خلکان، 4/440) وارد حلب گردید و در مجلس شراب محمود حاضر شد و قصیدهای شامل 95 بیت (2/598 -606) در ستایش او خواند و در آن علی بن منقذ را به سبب راهنمائیش به سوی وی سپاس گفت (2/605)، محمود هزار دینار در طبقی سیمین به وی بخشید و همان مبلغ نیز مقرری سالانه برای او معین کرد (ابن عدیم، 2/40-41). ابن حیوس از این پس شاعر ویژهٔ مرداسیان شد و به ثروت و مکنت فراوان رسید (ابن خلکان، 4/241؛ ابن عدیم، 2/46) و به صلههایی بسی گرانتر از صلهٔ دیگر شاعران دربار مرداسیان دست یافت (عمادالدین، 2/54؛ ابن خلکان، 4/440) و خانهای بسیار مجلل در حلب بنا کرد و بر سر در آن شعری دربارهٔ بخششهای بنومرداس نوشت (ابن خلکان، 4/441) و نیز از تأخیر خویش در ستایش آنان پوزش خواست ( دیوان، 1/248، 2/474؛ ابن خلکان، 4/439؛ ابن عدیم، 2/45) و بدین سان کوشید تا کدورت و عداوت گذشته را به نحوی از میان بردارد. بدین ترتیب وی ممدوحان پیشین خود را به فراموشی سپرد (1/23، 2/394) و حتی به نکوهش آنان نیز پرداخت (2/423؛ مردم بک، 1/26). در 467ق/1075م محمود درگذشت و فرزند وی نصر بن محمود جانشین او شد. ابن حیوس رثای ممدوح پیشین را با ستایش ممدوح بعدی بیامیخت و در آن با زیرکی به بخششهای هزار دیناری او اشاره کرد (1/248). نصر بیدرنگ فرمان داد تا همان مبلغ را به وی بپردازند و سوگند یاد کرد که اگر دو چندان آن را نیز درخواست کرده بود، به وی میبخشید (ابن قلانسی، 108؛ ابن اثیر، 1/150). پس از مرگ نصر، به ستایش برادر او سابق بن محمود پرداخت (2/479-486؛ ابن عدیم، 2/53) و مدت 5 سال نیز در خدمت او ماند و مجموعاً 33 قصیده در ستایش مرداسیان سرود (برای نمونه نک: 1/26، 50، 110، 114، 137، 144، 205، 249، 2/390، 409، 508، 618، جم) و چندان ثروت بیندوخت که هنگام مرگ 10 هزار دینار از خود بر جای گذاش (ابن خلکان، 5/268). در 473ق پس از فروپاشی حکومت مرداسیان به دست شرف الدوله مسلم بن قریش و استیلای وی بر حلب (ابن عدیم، 2/70، 73) ابن حیوس که نزدیک به 80 سال از عمرش میگذشت، در ستایش او نیز درنگ نکرد و قصیدهای در مدح او سرود (2/569 -577) و در یکی از ابیات آن گفت که بخشندگی پیش از خود در رگهای تو جریان داشته است (2/575). این بیت که ابن خلکان (4/443) آن را اوج مدیحهسرایی خوانده است، در شرف الدوله سخت مؤثر افتاد (ابن عدیم، 2/74)، چندانکه به وی امر کرد تا بنشیند و بقیهٔ قصیده را در حالت جلوس به پایان رساند، و افزون بر 2 هزار دینار صله، موصل را نیز اقطاع او قرار داد (همانجا؛ عمادالدین، 2/256)؛ اما وی پیش از آنکه به موصل برسد یا 6 ماه پس از این رویداد درگذشت (همانجاها). ابوالفدا مرگ او را در 472ق دانسته است (2/194).ابن حیوس نمونهٔ کامل یک شاعر درباری است. او پیوسته در جست و جوی ممدوحی گشاده دست است و دیگر به شخصیت او عنایتی ندارد. دیوان وی با مدح آغاز و با مدح پایان مییابد و به جز 3 قطعهٔ چند بیتی در هجا (1/135، 311، 2/578)، یک قصیده خطاب به یکی از دوستانش (2/469)، یک قطعه در نسیب (1/78)، دو قطعه کوتاه خالی از مدح (1/136، 297)، بقیه سراسر مدح است. در نظر او بخششهای ممدوح قافیههای سرکش را رام میسازد و هر قدر بخشش افزایش یابد، کلام او فصیحتر است (2/441). در مدح نه به عصبیت عربی خود پای بند است و نه به مذهبی خاص؛ هم مملوک ترک را میستاید و هم امیر عرب را. فاطمیان و مخالفان آنان را به یک شیوه مدح میکند و قاتل و مقتول را یکسان میستاید. در نظر او انوشتکین ترک نژاد، شمشیر خداست (2/378، بیت 3) و با اعمال دلاورانهٔ او نژاد ترک شکوه و بزرگی مییابد (1/63) و مرداسیان طعمهٔ شمشیر اوبند (2/552). با استناد به آیهای از قرآن کریم (نساء/4/167)، کسانی که در حقانیت او شک به دل راه دهند، راه رستگاری گم کردهاند (1/175). وی در ستایش این امیر ترک تا آنجا پیش میرود که میگوید اگر شاعران برای تو شعر نسرایند، سورههای قرآن از آن بینیازت ساختهاند (2/642، بیت 2). پیروزیهای انوشتکین را بر مرداسیان و رسیدن سر نصر بن صالح را به دمشق شادمانه به او تبریک میگوید و نصر صالح را قربانی نادانی خویش میخواند (1/337، 338). از سوی دیگر پس از راه یافتن به دربار مرداسیان برای نصر بن صالح مرثیه میسراید (1/356-363) و نصر بن محمود بن صالح را روح و جسم بزرگی و افتخار میداند (2/657). وی بارها برای مرداسیان مرثیهسرایی کرده (1/114، 242، 2/479) و گاه در ستایش ممدوحان خود تا آنجا پیش رفته که به آنان صفات خدایی بخشیده است (1/363، 2/637). با اینهمه وی شاعری بسیار تواناست، با هنرمندی مدح و رثا را در یک بیت به هم میآمیزد (صفدی، 3/120-121) و در هر قصیده تجنیسهای پیاپی میآورد (برای نمونه نک: 1/64، 66، 2/441). چه بسا که شعر وی با شعر بحتری و ابوتمام پهلو میزند (مردم بک، 1/29-41). او شاعری است که تا آخرین لحظهٔ عمر شعر سرود و شاید از جهاتی بتوان او را پس از ابوالعلا بزرگترین شاعر سدهٔ پنجم در شام دانست (نک: همو، 1/41).