اِبْنِ بَلَدی، شرفالدین ابوجعفر احمد بن محمد بن سعید بن ابراهیم تمیمی (مق 566ق/1171م)، وزیر مستنجد بالله خلیفهٔ عباسی. او در سفری که مقتفی - خلیفهٔ عباسی و پدر مستنجد - به شهر واسط کرد (554ق/1159م)، از طرف خلیفه به حکومت آن شهر منصوب شد (بنداری، تاریخ آل سلجوق، 265). سپس در زمان وزارت ابن هبیره نیابت او را در این شهر بر عهده گرفت. چندی بعد به جای عمادالدین کاتب ناظر دیوان واسط شد (همو، سنا البرق، 95) و بر اثر کاردانی چشمگیری که از خود نشان داد، میزان درآمدها را بالا برد. از این رو نزد مستنجد منزلتی بزرگ یافت تا آنجا که در 563ق/1168م به وزارت وی رسید. در این میان استادالدار (رئیس تشریفات دربار خلیفه)، عضدالدین محمد معروف به ابن رئیس الرؤسا، چنان قدرت گرفته بود که خودسرانه عمل میکرد. از این رو خلیفه، ابن بلدی را به کوتاه کردن دست وی و وابستگان و یارانش مأمور کرد و او به حساب تاجالدین برادر استادالدار و دیگر عاملان و کارگزاران و دیوانیان رسیدگی کرد، چنانکه استادالدار بر خود بیمناک شد (ابن اثیر، 11/232-333). بر اساس نوشتهٔ عمادالدین کاتب دوست ابن بلدی (1/186) و نیز ابن جوزی معاصر وی (10/231)، ابن بلدی در اواخر 565ق/ 1170م فرمان داد تا دست و پای حسن بن محمد بن سیبی پسر عمهٔ عضدالدین عامل قوسان را قطع کنند، کاری که به مرگ وی انجامید. در 566ق/1171م ابن بلدی خلیفه را از مکاتبات پنهانی قطبالدین قایماز (مملوک و امیر لشکر خلیفه و همدست عضدالدین) با حسن، فرزند مستنجدبالله، آگاه ساخت. خلیفه ابن بلدی را مأمور دستگیری آنان کرد، اما ابن صفیه، پزشک خلیفه، قطب الدین و عضدالدین را از این امر باخبر کرد و آن دو، خلیفه را به ترفند به حمام بردند و در را به درویش بستند تا خفه شد (ابن جوزی، یوسف، 8/285؛ قس: ابن اثیر، 11/360). همینکه شایعهٔ مرگ مستنجد پخش شد، ابن بلدی به همراه گروهی از امرا و لشکریان با سازوبرگ کافی به دارالخلافه روی آورد، اما چون عضدالدین به دروغ بهبود خلیفه را به او اطلاع داد، به خانه بازگشت و همراهانش پراکنده شدند. سپس عضدالدین درهای دارالخلافه را بست و درگذشت مستنجد را آشکار کرد و به اتفاق قطبالدین، حسن فرزند خلیفه را از زندان آزاد ساخت (ابن طقطقی، 319) و به شرط واگذاری سمتهای وزارت به عضدالدین و ریاست دربار به کمال الدین پسر عضدالدین و نیز سمت سپهسالاری به قطبالدین، با او بیعت کردند و او را المستضیبامرالله لقب دادند. آنگاه ابن بلدی را برای بیعت با مستضیء به دارالخلافه فراخواندند و پیکر او را قطعهقطعه کردند و به دجله انداختند (ابن اثیر، 11/361؛ قس: بنداری، سناالبرق، 100). قتل ابن بلدی به دستور عضدالدین و به عنوان قصاص به دست یکی از خویشاوندان کسی [حسین بن سیبی] که ابن بلدی دست و پایش را به سبب جرمی قطع کرده بود، ترتیب داده شد (ابن جوزی، عبدالرحمان، 10/233). داوریهای منابع موجود دربارهٔ ابن بلدی و چگونگی قتل وی متفاوتاست. برخی همچون ابن خلکان کشتن او را به عنوان قصاص موجه شمردهاند، سبط ابن جوزی در مرآهٔ الزمان، به نقل از نیای خود عبدالرحمان ابن جوزی او را به سبب عزل و حبس کاتبان و کارگزاران دیوانها و تعقیب فرزندان و خویشان ابن هبیره (وزیر سابق) و رئیس الرؤسا و محاسبه و مصادرهٔ دارایی آنان، ستمگر دانستهاند (8/271)، به ویژه آنکه بعد از مرگش 30 هزار دینار در خانهٔ او یافتند (ابن خلکان، 7/32)، اما داوری عبدالرحمان ابن جوزی که در سایهٔ حمایت ابن هبیره و تا زمان مرگ وی در 560ق/1165م بر سر کار ماند و سپس در زمان خلافت مستضیء یکی از متنفذترین شخصیتهای بغداد شد، بیطرفانه نمینماید. نیز هجویههای ابن تعاویذی از آن رو که وی خود را شاعر آلرفیل - خاندان عضدالدین - خوانده است، شگفت نیست (ابن طقطقی، همانجا؛ ابن تعاویذی، 47، 139) و شایان ذکر است که بیشتر این داوریها در عهد خلافت مستضیء و وزارت عضدالدین - دشمن و قاتل او - بیان شده، وانگهی ابن اثیر تلویحاً او را از اتهاماتی که عضدالدین و قطب الدین به او نسبت میدادند، مبرا دانسته و نوشته است که قاتلان او نامهای را از وی یافتند که در آن خلیفه را از دستگیری عضدالدین و قطب الدین باز میداشت (11/362). همچنین ابن طقطقی (ص 318) نوشته است که همواره کارهایش با درستی همراه بود و روش نیکو و اخلاق پسندیده داشت.