اِبْنِ بَسّام شَنْتَرینی، ابوالحسن علی بن بسام (د 542ق/ 1147م)، ادیب و شاعر عصر مرابطون در اندلس. به رغم آوازهٔ بلند وی. دانستههای ما از زندگی او، به ویژه در دورهٔ جوانیش، بسیار اندک است. اصل و نسبت وی شناخته نیست. از زندگی و محیط تربیتی و استادان او در شنترین نیز هیچ نمیدانیم و این امر شاید با موقعیت جغرافیایی این شهر که در ناحیهای دورافتاده و مرتفع در منتهیالیه غرب اندلس قرار داشت (نک: حمیری، 346)، بیارتباط نبوده باشد. چنانکه ابن سعید نیز ظهور مردی چون ابن بسام را در شهر دورافتادهای چون شنترین که به گفتهٔ وی «قاصیهٔ الغرب و محل الطعن و الضرب» بوده، شگفتآور خوانده است (نک: المغرب، 1/417). اصولاً جز آنچه خود ابن بسام در دیباچهٔ الذخیرهٔ در شرح حال خویش بیان داشته، منبع دیگری برای آگاهی از زندگی وی در دست نیست و ظاهراً سایر مراجع نیز در این مورد از همین دیباچه سود جستهاند. تاریخ تولد وی دانسته نیست، اما از آنجا که هنگام سقوط شنترین به دست آلفونسوی ششم در 486ق/1093م این شهر را ترک گفته (عنان، 298؛ قس: ابن بسام، 1(1)/19)، میتوان احتمال داد که در اوایل نیمهٔ دوم سدهٔ 5ق/11م به دنیا آمده باشد (قس: نیکل، .(220 مهاجرت و در واقع گریز ابن بسام از شنترین ناشی از اوضاع نابسامان شهر و خطر مهاجمان مسیحی بوده است. خود وی در وصف مجمل و دردناکی که از اوضاع شنترین در آن روزگار به دست داده، شهر را در نتیجهٔ حملات پیاپی مسیحیان آشوب زده و یکسره ویران تصویر کرده است. وی پس از ترک آنجا روی به جانب اشبیلیه آورد و پس از گذشتن از مسیری سخت و پرخطر به آن شهر رسید (ابن بسام، همانجا). سالی چند در تنهایی و مشقت در آنجا زیست و معاش خود را از قلم خویش و ظاهراً با مدیحهگویی تأمین کرد (همو، 1(1)/19-20؛ قس: پالنسیا، 289؛ عنان، 299؛ نیکل، .(219 وی در دیباچهٔ الذخیرهٔ (1(1)/20) از این دوره به تلخی یاد میکند و اشبیلیه و مردمانش را که در نظر او علم و ادب از میانشان رخت بربسته و ارزش هر کس را به اندوختهٔ سیم و زر وی میسنجیدند، سخت به باد نکوهش میگیرد. از این زمان به بعد از زندگی و سفرهای احتمالی ابن بسام اطلاع دقیقی در دست نیست، تنها میدانیم که در 494ق/1101م به قرطبه سفر کرده و ظاهراً در آن شهر اقامت گزیده است (نک: پالنسیا، 288؛ عنان، همانجا). زندگی ابن بسام جز چند سال آغاز عمر وی که احتمالاً مصادف با آخرین سالهای حکومت افطسیان بطلیوس یعنی آخرین دولت ملوک الطوایف در غرب اندلس بود، یکسره در دورهٔ مرابطون گذشت. ورود بربرهای مرابطی به دهها سال پراکندگی سیاسی در این سرزمین که زاییدهٔ حاکمیت ملوک الطوایف بود، پایان داد، چنانکه بر شکوفایی ادبی آن عصر نیز نقطهٔ پایان نهاد. عصر ملوک الطوایف، به رغم پراکندگی دولتها و برخلاف انتظار، دورهٔ شکوفایی فرهنگ عربی در سرزمین اندلس بود و ادب و هنر در دربارهای متعدد آن، که به مراکز تجمع ادیبان و شاعران بدل شده بود، بالیدن گرفت، اما ثبات و یکپارچگی بعضاً خشونتآمیزی که به دست مرابطون برقرار شد، از پویایی فرهنگ به شدت کاست (قس: نیکل، همانجا). با اینهمه آنچه به جای ماند، آن اندازه وسیع و دلنشین بود که ابن بسام بتواند کتاب عظیم خویش را سراپا وقف آن کند و خود وارث آن فرهنگ و یکی از واپسین نمایندگان آن گردد. کتاب وی، الذخیرهٔ فی محاسن اهل الجزیرهٔ، که از شاهکارهای ادب اندلس به شمار میرود، بیگمان صدرنشین همه منابعی است که از ادب آن دیار باقی مانده است. دیباچهٔ بسیار سودمندی که وی در آغاز کتاب نهاده، افزون بر شرح حال مختصر خویش که به آن اشاره رفت، شامل نکاتی بسیار جالب توجه از جمله فصلبندی کتاب و انگیزهٔ مؤلف در نگارش آن است. ظاهراً نخستین اثری که نظر او را جلب کرده و او را واداشته که چیزی شبیه به آن تدارک بیند، همانا کتاب یتیمهٔ الدهر ثعالبی بود که چندین بار به آن اشاره کرده است، چنانکه یک بار (1(1)/32) آشکار میگوید که آن را لااقل برای بخش آخر کتاب، الگوی خود قرار داده است، هر چند که بر ثعالبی نیز خرده میگیرد که چرا شرح احوال کسان را حذف کرده است (1(1)/34). ابن بسام چنانکه خود متذکر شده (1(1)/12-13)، در الذخیرهٔ به شخصیتهای عصر دو دولت مروانی و عامری عنایتی نداشته، زیرا ابن فرج جیانی در الحدائق خود به آنها پرداخته است. به همین جهت او تنها شرح حال معاصرانش را ضبط کرده، اگرچه در بخش آخر کتاب به چند تن از مشرقیان قبل از خود، چون ثعالبی و مهیار دیلمی اشاره کرده است، در حالی که در صفحهٔ 17 به صراحت یادآور میشود که محدودهٔ زمانی مورد نظر او سدهٔ 5ق بوده است. یافتن شرح حال و نمونهٔ آثار معاصران برای ابن بسام، البته آسان نبود و او ناچار میشد جست و جوی بسیار کند (ص 16)، به خصوص اگر شخصیتهای موردنظر او در جایی مذکور نبودند و آثارشان در کتابی فراهم نیامده بود (همانجا). پیداست که اگر کتاب شایستهٔ قابل اعتمادی مییافت، البته روایات آن را برمیگرفت و در صورت نیاز به تکمیل آنها میپرداخت. به همین جهت است که میبینیم بخشهای بسیار مفصلی از «تاریخ کبیر» ابن حیان، در الذخیرهٔ نقل شده است. او خود نیز بر این امر تصریح کرده، میگوید در بیشتر موارد از تاریخ ابومروان بن حیان استفاده کرده و روایات او را عیناً آورده است (ص 18، 35). البته میدانیم که مراد وی از «تاریخ کبیر» همان المتین، تاریخ مشهور ابن حیان است و از آنجا که این اثر مهم امروزه دیگر در دست نیست، الذخیرهٔ به سبب شمول بر بخش عظیمی از آن، خود اهمیت تازهای یافته است. از طرف دیگر، تردید نیست که ابن بسام، علاوه بر تاریخ ابن حیان، منابع متعدد دیگری هم در اختیار داشته است. بیگمان از اطلاعات تاریخی ارجوزهٔ عبدالجبار معروف به متنبی که وی آنها را سراسر در الذخیرهٔ آورده (1(2)/916-944)، بهره جسته است. او خود به کتابهای پرآشوب پرتصحیف ناخوانا اشاره میکند (1(1)/15) که البته خالی از فایده هم نبودهاند. علاوه بر این، در مباحث بلاغی، بارها بیآنکه به منبع خود اشاره کند، عین عبارات ابن رشیق را نقل کرده است (نک: دایهٔ، 378 به بعد). ابن بسام برخلاف بسیاری از نویسندگان گذشته، در دیباچهٔ کتاب خود فهرست نسبتاً کاملی از کتاب را عرضه کرده است. فهرست او نخست به 4 بخش تقسیم شده است که هر یک، شخصیتهای گوشهای از اندلس را در برمیگیرد، از این قرار: بخش 1. قرطبه و اطراف آن؛ بخش 2. ناحیهٔ غربی اندلس و اشبیلیه تا کرانهٔ اقیانوس اطلس؛ بخش 3. جانب شرقی اندلس، و بخش 4. کسانی که در آن محدودهٔ زمانی وارد اندلس شدهاند. وی سپس ذیل هر یک از این بخشها، نام کسانی را که شرح حالشان را نوشته، برشمرده است. بدین سان 34 عنوان در بخش اول، 46 عنوان در بخش دوم، 33 عنوان در بخش سوم و 32 عنوان در بخش چهارم آمده است، اما برخی از این عنوانها، شرح حال دو تن یا بیشتر را هم در بردارد (1(1)/22-32). انگیزهٔ ابن بسام در تدوین کتاب، چنانکه خود با لحنی صادقانه و گاه اندوهناک ذکر کرده، نظر هر خوانندهای را جلب میکند. در درجهٔ اول عشق شدید به سرزمین نیاکان است که او را به نگارش الذخیرهٔ واداشته است. حضور فرهنگ خاورزمین در اندلس و اعتماد و اعتقاد بیش از حد مردم به آن، کار را به جایی کشانده بود که اندلسیان، در هر چه شرقی بود، به دیدهٔ اعجاب مینگریستند و در مقابل آن، خویشتن را حقیر میانگاشتند. او این حال را، با ناخرسندی، همه جا مشاهده میکرد. از اینکه مردم به هر بانگی که از شرق برآید، شیفته میشوند (1(1)/12) و یا اینکه هنوز باید گوش اندلسیان به اشعار کهنهٔ جاهلی آکنده باشد، اظهار دلتنگی میکند (1(1)/13-14) و نمیداند چرا هر چه نیک است، باید به شرق اختصاص داشته باشد (1(1)/12). حال آنکه دیار اندلس خود به چهرههای تابناک علم و ادب آکنده است (همانجا؛ قس: پالنسیا، 290؛ دایهٔ، 372). وی از آن بیم دارد که مشاهیر آن دیار گمنام بمانند و «ماههای آن به هلالهای لاغر، و دریاهای آن به گودالهای آب» تبدیل شود (ابن بسام، همانجا). بدین سبب بر آن میشود که آن نامهای درخشان را در الذخیرهٔ جاویدان سازد. هنگام تدوین شرح احوال کسان، وی بر خود فرض کرده است که تنها زندگینامه و آثار آنان را بنویسد و دیگر به شرح و تفسیر نپردازد. با اینهمه گاه ناچار شده است که به نقد و مقایسهٔ آنها دست زند و وجوه بلاغی و ارزش ادبی آنها را، به خصوص در زمینهٔ «سرقات» باز نماید و در این کار از آثار دیگران نیز بهره گرفته است (1(1)/16-17؛ قس: دایهٔ، 373). وی گاه از حد انتقادهای مادی شعر فراتر رفته و به مفاهیم کلی آنها نیز پرداخته است. مثلاً تحت تأثیر عقاید مذهبی خویش، شعر ابوالعلاء معری و شاعری سُمَیْسر نام را از آن سبب که از آیین شریعت به دور است، به یاد انتقاد گرفته است (1(2)/809). ظاهراً این اعتقاد و اخلاق پاکدینی موجب شده است که وی از آن نوع هجای هرزهٔ نازیبا که در نقائض جریر و فرزدق میبینیم، به کلی روی برتابد و حتی بر ثعالبی که چنین هجاهایی را نقل کرده، خرده بگیرد و بپندارد که لاجرم گناه آن بر گردن وی باقی خواهد ماند (1(1)/546)، اما وی در آن هجای متین و مؤثر که خود آن را «هجاء الاشراف» خوانده (1(1)/544)، البته عیبی نمیبیند. نثر سجع آمیز و پرتکلف ابن بسام دلالت آشکاری بر اطلاع وسیع و علاقهٔ شدید وی به صنایع لفظی دارد. او خود نیز به این امر تصریح کرده، میگوید «بدیع ابزار سنجش شعر است» (1(1)/16). بدین سبب در بیشتر جاهایی که به نقد و بررسی اشعار و مقایسهٔ میان آنها میپردازد، از مقیاسهای بدیعی بهره میگیرد (قس: دایهٔ، 378 به بعد). شاید همین توجه عام به صنعت و بلاغت - که آن هم از ارمغانهای مشرق زمین بود - موجب شده که وی، به رغم آنهمه اشتیاق به دستاوردهای خاص اندلس، از آوردن موشحات در میان اشعار کلاسیک عرب خودداری کند، زیرا آنها «در عروضهای غیرمعمول ساخته شدهاند» (1(1)/469) و «اوزان آنها که غالباً در عروضهایی غیر از عروض شعر عرب است، در دایرهٔ اهداف این کتاب نمیگنجد» (1(1)/470). الذخیرهٔ علاوه بر جنبه ادبی، از اهمیت تاریخی وسیعی نیز برخوردار است، زیرا کتاب هم شرح حال انبوهی از خلفا و وزیران و امیران را در بردارد و هم به رابطهٔ شاعران و کاتبان با دربارهای اندلس و حوادث تاریخی اشاره کرده است. این کار نه بر حسب تصادف، که به عمد و از سر هوشیاری صورت گرفته است، زیرا او خود گوید که «برخی از محنتهایی را که گریبانگیر سدهٔ 5ق بوده، شرح کرده و پرده از روی فتنههای آن برگرفته... و علل چیرگی اقوام روم را بر این اقلیم برشمرده است...» (1(1)/17). ابن بسام با اینهمه دانش و هوش، جانب فروتنی را رها نکرده، میگوید که او چیز بدیع و غریبی نیاورده و ادعا نمیکند که طرحی نو درافکنده، اما امیدوار است که لااقل در کار شرح و بیان و پژوهش و جمع موفق شده باشد (همانجا).تاریخ تألیف کتاب را دوزی (نک: شکیب ارسلان، 3/70) و به تقلید از او پالنسیا (ص 289)، 503ق/1109م و محل تألیف را نیز اشبیلیه نوشتهاند و برخی از نویسندگان عرب، بدون ذکر مأخذ، همان را تکرار کردهاند (نک: مثلاً عنان، 301). ولی این تاریخ در الذخیرهٔ و دیگر منابع کهن دیده نمیشود. کتاب الذخیرهٔ از 1939م که چاپ بخشی از آن آغاز شد، تا 1975م پیوسته دستخوش حوادث میگردید و کار در نیمه راه رها میشد، اما در آن سال چاپ آن به کوشش احسان عباس آغاز شد و در 1979م به پایان رسید. کتاب الذخیرهٔ را ابن مماتی (د 605ق/ 1209م) مختصر کرده است (پالنسیا، 293). ابن بسام علاوه بر الذخیرهٔ، کتابهای دیگری نیز تألیف کرده که ظاهراً هیچکدام به دست ما نرسیده است: کتاب الاعتماد علی ماصح من اشعار المعتمد بن عباد؛ کتاب الاکلیل علی ذکر عبدالجلیل (مجموعهای از اشعار ابن وهبون)؛ سلک الجواهر فی ترسیل ابن طاهر؛ الاختیار من اشعار ذی الوزارتین ابن بکر بن عمار (همو، 289؛ دایهٔ، 372). ابن بسام گاه شعر نیز میسرود، 3 بیتی که همهٔ منابع (مثلاً: ابن سعید، رایات، 45؛ همو، المغرب، 1/418؛ همو، عنوان المرقصات، 67؛ مقری، 3/203 به بعد) به نام او ثبت کردهاند، از ظرافت بیبهره نیست، اما ابیات پراکندهٔ او که گاه در جای جای الذخیرهٔ میتوان یافت، بیشتر موجب انتقاد گردیده است، زیرا مثلاً ملاحظه میشود که ابن سعید، شعر او را «نازل» دانسته است ( المغرب، همانجا). شاید او نیز دچار همان دامی شده باشد که خود در حق «علما» ذکر کرده: وی دربارهٔ شعر ابن سراج فقیه گوید، از دیرباز چنین بوده که علما در فن شعر کمتر چیرگی مییافتند (ابن بسام، 1(2)/823 -824).