اِبْنِ بَدْرون، ابوالقاسم یا ابومروان، عبدالملک بن عبدالله بن بدرون حضرمی سبتی (د پس از 608ق/1211م)، ادیب، کاتب و شاعر دورهٔ موحدون اندلس. از لقب حضرمی وی چنین برمیآید که نیاکانش از مردم جنوب عربستان بودهاند (قس: هوار، 204 )، اما خود او را اهل شلب1 در غرب اندلس دانستهاند (نک: ابن ابار، التکملهٔ، 3/620؛ همو، المقتضب، 161). آنچه از زندگی او میدانیم این است که در شلب به فراگیری علم و ادب پرداخته (همو، التکملهٔ، همانجا) و سپس احتمالاً به اشبیلیه رفته و دیر زمانی در روزگار سلطان یوسف بن عبدالمؤمن موحدی (558 -580ق/1163-1184م) در آن شهر زیسته است (نک: فروخ، 5/582؛ I/415 ؛ GAL, هوار، همانجا). شاید به همین سبب گاه وی را اشبیلی نیز خواندهاند (نک: سرکیس، 1/45؛ بستانی، 2/360؛ رکابی، 56). وجه انتساب او به «سبهٔ» روشن نیست. مرگ وی در شلب روی داده است ( دایهٔ، 212). ابن ابار ( التکملهٔ، همانجا) او را کاتبی بلیغ و خطیبی سخنور خوانده است. ابیاتی از سرودههای وی را نیز ابن ابار ( المقتضب، همانجا) و مقری (1/185) نقل کردهاند. از شاگردان و راویان او ابوعبدالله بن صفار ضریر و ابوالخطاب بن خلیل شناخته شدهاند (دایهٔ، همانجا). تاریخ مرگ وی همچون تاریخ تولدش دانسته نیست، اما میدانیم که تا 608 ق زنده بوده، زیرا ابن ابار ( التکملهٔ، همانجا) گفته که خود اجازهای را به خط وی که تاریخ آن 608ق بوده، دیده است. ابن بدرون، همهٔ شهرت خود را مدیون شرحی است که بر قصیدهٔ معروف ابن عبدون (ه م) نوشته است. ابن عبدون که خود در دربار افطسیان بطلیوس دبیر بود، پس از سقوط شهر و نابود شدن افطسیان به دست مرابطون (487ق/1094م)، قصیدهای در رثای آنان سرود که در نوع خود بینظیر است. وی در این قصیده پیش از آنکه به خاندان بنی افطس برسد، کلیاتی از تاریخ جهان و خاندانهای بزرگی که در کشاکش روزگار نابود شدهاند، برمیشمارد. پیداست که تاریخی آنچنان فشرده و نامهایی آنچنان کوتاه و مختصر شده، همگان را سودی به بار نمیآورد و حتی ادیبان به دیدهٔ شک در آن مینگریستند و این امر از آنچه ابن بدرون نقل کرده، استنباط میشود. وی در مقدمهٔ شرح خود مینویسد که در انجمنی، گروهی از ادیبان زمان گرد آمده بودند. چون سخن به «احالات» رسید، یکی از حاضران قصیدهٔ ابن عبدون را خواند، اما آن ادیبان کمتر با فن «احالات» آشنا بودند، به نحوی که یکی از آنان قصیده را معمایی دانست که هیچ کس به فهم و شرح آن میل نخواهد کرد. در آن میان کسی به ابن بدرون اشاره کرد و اظهار داشت که او اگر بخواهد، از عهدهٔ کار بر خواهد آمد. این ماجرا موجب شد که ابن بدرون به شرح قصیده اقدام نماید. تاریخها و حکایاتی که ابن بدرون در شرح خود آورده، ناچار پا به پای ابیات قصیده پیش آمده است و او در ترتیب اشعار تغییری نداده است. بدین سان شرح از «دارا» آغاز میشود و تاریخ ایرانیان از دارا تا مرگ یزدگرد سوم یعنی حدود 31ق، 56 صفحه را در برمیگیرد. سهم یونانیان از 6 صفحه در نمیگذرد. 75 صفحه به اعراب بائده، عاربه و مستعربه، حکام یمن و بخشی از ایامالعرب و تاریخ مناذرهٔ حیره اختصاص مییابد و در شرح بیتهای 31 و 32 به تاریخ آغاز اسلام و حتی شهادت امام حسین(ع) و ماجرای برامکه میپردازد و در پایان شرح، به امیران اندلس نیز اشارتی رفته است. اما شرح ابن بدرون در بیت 48 قصیده که رثای افطسیان است، متوقف میگردد و بدین سان 28 بیت بدون شرح باقی میماند که شاید نیازی هم به شرح نداشته است. با اینهمه اسماعیل بن احمد بن اثیر، شرح او را مختصر کرده، سپس خود به تکمیل قصیدهٔ ابن عبدون پرداخته و میگوید: چون قصیدهٔ ابن عبدون به سبب مرگ او در 333ق (زمان مقتدر) متوقف شد، من شعری به همان وزن و قافیه از زمان قاهر تا 697 ق که روزگار دولت ترکان است، بر آن افزودهام. به گفتهٔ حاجی خلیفه (3/1329) ابن جوزی نیزاین قصیده را شرح کرده است. قصیدهٔ ابن عبدون و شرح ابن بدرون، از نظر تاریخی هیچ کدام اعتباری ندارد، زیرا آنان به منابعی دسترسی نداشتهاند که اکنون مفقود شده باشد. ابن بدرون در جای جای شرحش، به مجسطی بطلمیوس، تاریخ خوارزمی، مختصر تاریخ طبری، معارف ابن قتیبه، مختصر اوراق صولی (دایهٔ، 214) و به خصوص مروج مسعودی اشاره کرده، اما از بررسیهای انجام شده، چنین آشکار میشود که وی، دست کم در بخش عظیمی از کتاب، تنها مروج مسعودی را رونویسی کرده و فقط به حذف برخی روایات مکرر آن اکتفا نموده است (مثلاً قس: نسب ایرانیان، مسعودی، 2/138 به بعد، ابن بدرون، 14 به بعد؛ یونانیان، مسعودی، 2/242 به بعد؛ ابن بدرون، 56 به بعد؛ تواریخ اعراب بائده و ملوک حیره و غیره نیز به همین حال است). با اینهمه شرح او گمنام نماند. حتی دانشمند مطلعی چون ابن خلکان نیز «فوایدی افزون» بر آنچه در دیگر منابع خود دیده، در آن یافته است (ابن خلکان، 1/338، وی مجموعاً 3 بار به او استناد کرده: نیز 3/470، 4/353). مقری تلمسانی آن را نیک میشناخته، چه میگوید: «این شرح، در این بلاد مشرقی مشهور است» (1/185). شرح ابن بدرون، به چندین نام مشهور است: کمامهٔ الزهر و فریدهٔ الدهر، کمامهٔ الزهر و صدفهٔ الدر، و یا شرح البسامهٔ باطواق الحمامهٔ، زیرا نام قصیدهٔ ابن عبدون، «بسامهٔ» بوده است (ابن بدرون، 2). این کتاب تاکنون 3 بار به چاپ رسیده است: لیدن، به کوشش هوگولیت2، 1839م، لیدن، به کوشش دوزی، 1846م و قاهره، به کوشش محییالدین صبری الکردی، 1340ق.