اِبْنِ باکویهٔ شیرازی، ابومحمد بن عبدالله بن عبیدالله، از مشایخ بزرگ صوفیه در سدهٔ 4 و اوایل سدهٔ 5ق/10 و 11م. شهرت او در منابع عربی به صورت ابن باکویه، و ابن باکو، و در کتب فارسی گاهی به شکل باکو و باکویه ضبط شده است. نام او و نام پدرش در اکثر منابع معتبر قدیمی به صورتی است که در بالا آورده شده. ولی در بعضی از منابع متأخر نام او را علی و نام پدرش را محمد نوشتهاند (جامی، نفحات، 320-321؛ نک: قزوینی، 380-382)، و در بعضی منابع نام جد او را احمد ضبط کردهاند (ابن ماکولا، 1/166؛ فیروزآبادی، ذیل «باک»). شهرت او مأخود از نام جدش «باکویه» است که آن نیز منسوب به باکوی شروان است (سمعانی، 2/55؛ محمد بن منور، 207؛ زبیدی، ذیل «بوک») و چون او در آخر عمر در دامنهٔ کوهی در نزدیکی شیراز عزلت گزید، نزد عامهٔ مردم آن نواحی به باباکوهی یا بابایکوهی مشهور گشت. ابن باکویه در جوانی در حلقهٔ مریدان و شاگردان شیخ ابوعبدالله ابن خفیف درآمد و پس از وفات شیخ (371ق/981م) به سیر آفاق و سیاحت کشورهای مختلف پرداخت و حکایات و روایات بسیاری در احوال و اقوال مشایخ صوفیه گرد آورد (دیلمی، 259؛ سمعانی، 8/221؛ ذهبی، 2/260؛ جنید، 381-383). گفتهاند که او در شیراز متنبی را ملاقات کرده و اشعار او را از خود وی شنیده است (فارسی، 27؛ ابن حجر، 5/230). او پس از سیر و سیاحت در کشورهای شرقی اسلامی، سرانجام به نیشابور آمد و در خانقاه ابوعبدالرحمان سلمی اقامت گزید. و پس از مرگ سلمی (412ق/1021م) پیر خانقاه او شد (محمد بن منور، 207). ابن باکویه در نیشابور با ابوالقاسم قشیری و شیخ ابوسعید ابوالخیر مصاحب بوده است. وی ابتدا ابوسعید ابوالخیر و آیین سماع او را منکر بود، اما پس از دیدن کراماتی از شیخ، نسبت به او ارادتی تمام یافت (همو، 83 -86، 207- 208). ابن باکویه مدتی با شیخ ابوالعباس نهاوندی نیز مصاحب بوده و شیخ او را بزرگ داشته و به فضل و کمال او اعتراف نموده است (جنید، 382-383). خواجه عبدالله انصاری نیز از معتقدان وی بوده و در نیشابور در خانقاه او توقف میکرده است. خواجه عبدالله گوید که «من خود از او به انتخاب، هزار حکایت نوشتهام و سی هزار حدیث» (جامی، مقامات، 16). امروز بر ما آشکار نیست که چرا ابن باکویه در اواخر عمر خانقاه نیشابور و حلقهٔ مریدان را ترک گفت و به شیراز بازگشت و در غاری نزدیک آن شهر عزلت گزید. در شیراز مشایخ صوفیه و بزرگان علما از صحبت او کسب فیض میکردند (جنید، 383). ابن باکویه سرانجام در همان غار درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد و بقعهای بر مرقد وی ساخته شد که اکنون زیارتگاه است. وفات او را جنید شیرازی در 442ق [1050م] نوشته (ص 384) و مؤلفان متأخر چون جامی و دیگران غالباً همین تاریخ را ضبط کردهاند، ولی فارسی (ص 27)، ابن حجر (5/230) و ذهبی (2/260) سال وفات او را 428ق [1037م] نوشتهاند و سمعانی (8/221) آن را چهار صد و بیست و اندی ذکر کرده است. با توجه به قدمت و اعتبار منابع اخیر و طبق محاسبهٔ محمد قزوینی در حواشی شدالازار (ص 384)، تاریخ 428ق) صحیحتر به نظر میرسد. ابن باکویه در علوم مختلف متبحر بوده (جنید، 380) و به ویژه در استماع و نقل حدیث و آشنایی به حکایات و سیرههای مشایخ طریقت شهرتی تمام داشته است (فارسی، ذهبی، همانجاها). احمد بن علی بن خلف شیرازی ادیب که در نیشابور میزیسته، کتابهایی از جمله کتاب الحکایات را از ابن باکویه نقل کرده است (ابن ماکولا، 166). از آثار منسوب به او یکی رسالهای است دربارهٔ حسین بن منصور حلاج به عنوان بدایهٔ حال الحلاج و نهایته که لوئی ماسینیون (بخش آن را به چاپ رسانده است. دیگری کتاب اخبار العارفین است که حاجی خلیفه در کشف الظنون از آن یاد کرده است (1/27)، اما نسخهای از آن در دست نیست. دیوان شعری به فارسی نیز به او نسبت دادهاند که در آن شاعر به «کوهی» تخلص کرده است. اگر چه برخی از مستشرقین همچون ریو، اته، ژوکوفسکی و برتلس در صحت این انتساب اصرار ورزیدهاند (نک: برتلس، 376)، لیکن شیوهٔ گفتار در این اشعار هیچ گونه مناسبت و شباهتی با سبک و اسلوب شعر فارسی در سدههای 4 و 5ق ندارد، و هیچ یک از مؤلفاتی که تا پیش از سدهٔ 13ق به ذکر احوال ابن باکویه پرداختهاند از شاعری او سخنی نگفته و شعری به او نسبت ندادهاند. به نظر آقابزرگ سرایندهٔ این دیوان قبل از قرن 9ق نمیزیسته است (9(1)/117- 118) و به نظر زرین کوب سراینده این اشعار که شاعری با تخلص کوهی است، متعلق به بعد از عصر حافظ است (ص 217).