اِبْنِ مُقَرَّب، ابوعبدالله علی بن مقرب بن منصور بن مقرب عُیونی (572 -630ق/1176-1233م)، ادیب و شاعر بحرینی. در احساءِ بحرین (= منطقهای ساحلی بین بصره و عمان) و در خاندانی از سلسلهٔ عیونی که طی سدههای 5 -7ق/11-13م بر احساء حکومت کردند، به دنیا آمد (ابن نجار، 4/186؛ مسلم، 275؛ قس: ابن مقرب، 206، بیت، 67). نیای بزرگ او عبدالله بن علی بن ابراهیم، پس از آنکه دولت قرامطه را در بحرین برانداخت، خود حکومت آن ناحیه را به دست گرفت (بلاذری، 393-394؛ امین، 8/347- 348). از آن پس تا مدتها بحرین توسط امیران این خاندان اداره میشد. ابن مقرب در این خاندان پرورش یافت و از همان اوان کودکی نبوغ خود را در زمینهٔ شعر و ادب به ثبوت رسانید. 10 ساله بود که به سرودن شعر پرداخت (مسلم، همانجا). هیچ یک از منابع اشارهای به استادان و چگونگی تحصیلات او نکردهاند، اما بعید نیست که وی از دروس مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد (نک: ابن نجار، 4/184) و حلقههای درس کسانی چون ابوالبقاءِ عکبری (نک: ابن مقرب، 383) و محبالدین واسطی (نک: همو، 569) بهره برده باشد. دربارهٔ شاگردان او نیز تنها میدانیم که کسانی چون ابن نجار و ابن نقطه اشعارش را از او شنیده و روایت کردهاند (نک: ابن نجار، همانجا؛ ابن خلکان، 4/386؛ ذهبی، 2/488؛ قس: منذری، 3/325). وی در جوانی گویا هوای حکومت در سر داشت و این احتمالاً با کشمکشها و دودستگیهای میان خویشاوندان او که صاحبان قدرت بودند، بیارتباط نبود (مسلم، 276). حاکم بحرین، محمد بن علی بن عبدالله، نیز که ظاهراً منافع خود را از جانب او در خطر میدید، وی را به زندان افکند و همهٔ املاک و داراییهایش را مصادره کرد (مقدمه، 6 -7؛ حلو، 4). ابن مقرب پس از تحمل رنج بسیار از زندان رهایی یافت و پس از مدتی اقامت در احساء چون از آزار دشمنان در امان نبود، روی به جانب عراق آورد (همانجاها) و چند ماه، احتمالاً میان 604 و 605ق (نک: ابن مقرب، 35، 434)، با آسایش کامل و بدون دغدغهٔ خاطر در بغداد به سر برد (مقدمه، 7) و ظاهراً در همین ایام مدتی را در ملازمت حاکم بصره ابوشجاع شمسالدین باتکین گذرانید و قصاید و مدایح بسیاری به ویژه در ستایش اصلاحاتی که وی در بصره انجام داده بود، به او تقدیم داشت (نک: ابن مقرب، 182-190، 191-196)؛ اما نگرانی او از جانب زن و فرزندانش که در بحرین به سر میبردند، سبب شد که وی با سرودن قصیدهای در مدح ابوشجاع، دربار او را ترک گوید و به بحرین بازگردد (همو، 158-159)، با اینهمه مکاتبات وی با ابوشجاع تا مدتها ادامه داشت (نک: همو، 247-251، 510 -511). در بحرین قصیدهای در مدح امیر محمد بن ماجد حاکم وقت سرود و در آن از او خواست تا اموال مصادره شدهاش را به او بازگرداند (همو، 305- 315). امیر نخست با درخواست او موافقت کرد، اما سپس به تحریک اطرافیان از تصمیم خود بازگشت. ابن مقرب که چنین دید، زبان به نکوهش او و درباریانش گشود و خود از بیم جان به قطیف گریخت (مقدمه، 8؛ مسلم، همانجا). در آنجا ابتدا امیر فضل بن محمد را مدح گفت (ابن مقرب، 520 - 525)، اما چون روی خوش ندید، به هجو او پرداخت و از مدایحی که دربارهٔ وی گفته بود، اظهار پشیمانی کرد (همو، 140- 148؛ مقدمه، 8 -9). برخی نیز هجویهٔ او را خطاب به امیر با معاهدهای مرتبط دانستهاند که در 606ق میان فضل بن محمد و غیاثالدین، فرمانروای کیش، منعقد شد و به موجب آن جزیرهٔ بحرین به قلمرو حکومت ایران پیوست. بنابراین نظر، ابن مقرب که در معاهده نشانی از ستی و خیانت دیده بود، بر عاملان آن به ویژه امیر فضل تاخت و آنان را به خیانت متهم ساخت (مسلم، 163-164؛ دربارهٔ این معاهده که از کهنترین سندهای رسمی خلیجفارس است، نک: محیط طباطبایی، 98-99). هنگامی که ابوالقاسم محمد بن مسعود، برادرزادهٔ خود محمد بن ماجد را کشت و حکومت احساء را به دست گرفت، ابن مقرب به احساء بازگشت و امیر را مدح گفت و خواستههای خویش را تکرار کرد (ص 160-167، 473-482)، اما امیر نه تنها به درخواست وی وقعی ننهاد، بلکه بسیاری از املاک بنو ابراهیم از وابستگان وی را نیز به دیگران بخشید. ابن مقرب برحسب عادت او را هجو گفت (ص 334- 340؛ قس: مقدمه، 9) و در 610ق بار دیگر به عراق رفت (ابن نجار، 4/184). وی پس از قیام علی بن ماجد به بحرین بازگشت و قصایدی در مدح او سرود (ابن مقرب، 84 -91؛ مسلم، 164- 165)، اما برخلاف معمول هیچ اشارهای به املاک خود نکرد (مقدمه، همانجا). درپی شورش ابن ابی جروان و روی کار آمدن مقدم ابن غریر عیونی، علی بن ماجد از احساء گریخت. ابن مقرب نیز که تنها حامی خود را از دست داده بود، بار دیگر به قطیف رفت و در آنجا با سرودن قصیدهای از بدرفتاری حاکمان جدید انتقاد کرد (ص 631 -642؛ مقدمه، 9-10؛ مسلم، 165). وی در حدود 614ق به بغداد رفت و خلیفهٔ عباسی الناصرلدین الله را مدح گفت (نک: ابن مقرب، 120-129، 448- 455)، اما از ارتباط بیشتر او با دربار خلیفه اطلاعی در دست نیست. ابن مقرب در 617ق به قصد ملاقات با الملک الاشرف راهی موصل شد، اما او برای جنگ با صلیبیان به دمیاط رفته بود، از این رو شاعر قصایدی را در مدح بدرالدین لؤلؤ والی موصل و دیگر بزرگان شهر سرود و از آنان اکرام و احترام بسیار دید (مقدمه، 9). در همین زمان بود که یاقوت حموی در موصل با او ملاقات کرد (یاقوت، 4/181). شگفت آنکه ابن مقرب که در تمام دوران آوارگی، همواره از درخواست صله ابا داشت، این بار دست نیاز به سوی بدرالدین دراز کرد (نک: ابن مقرب، 439-447؛ مقدمه، 10). از این زمان به بعد تقریباً هیچ اطلاعی از زندگی ابن مقرب در دست نیست. گویا وی همچنان میان شهرهای احساء، قطیف و بغداد در رفت و آمد بوده است (ابن مقرب، 64؛ حلو، 8). شاعر در اواخر عمر به زادگاه خود بازگشت و در همانجا درگذشت (ابن نجار، 4/186). اشعار ابن مقرب به سبک کهن و موضوع غالب آنها مدح و فخر و حماسه است. تقلید از شعر جاهلی در قصاید او کاملاً مشهود است (نک: ابن مقرب، 305، 618 -623، به تقلی از معلقهٔ زهیر بن ابی سلمی؛ قس: زوزنی، 73-74). همچنانکه تأثیر شعر شاعران معروف دورهٔ عباسی از جمله بشار و ابوتمام نیز در سرودههای وی دیده میشود (نک: ابن مقرب، 28، بیت 22، جم؛ قس: بشار، 1/317، بیت 6؛ ابن مقرب، 32، بیت 53 - 54؛ قس: ابوتمام، 14، بیت 1-3). اشعاریکه وی دررثای اهلبیت(ع) و به ویژه در سوگ امام حسین(ع) سروده، سبب شده که منابع شیعی او را در زمرهٔ شیعیان به شمار آورند (نک: ابن مقرب، 259-266؛ ابن ابی رجال، 4/341- 345؛ حرعاملی، 1/204؛ افندی، 4/264؛ امین، 8/347؛ قمی، 330)، اما غالب این اشعار احتمالاً به علت تعصبهای مذهبی از دیوان او حذف شده است (بلادی، 394- 395؛ مسلم، 277). دیوان ابن مقرب بارها به چاپ رسیده است: در مکهٔ مکرمه (1307ق) به کوشش احمد بن خلیفه عیونی؛ در بمبئی (1311ق) با شرح عبدالعزیز بن احمد اویسی (نک: )؛ GAL,S,I/460 در قاهره (1383ق/1963م) به کوشش عبدالفتاح محمد حلو.