اِبْنِ مُقَدَّم، شمسالدین محمد بن عبدالملک بن مقدم (د 583 یا 584ق/1187 یا 1188م)، فرمانده سپاه و صاحب منصبِ دولت اتابکانِ شام (نوریه) و ایوبی، والی دمشق در عهد اتابکان، والی بعلبک و نایبالحکومهٔ دمشق در دولت ایوبی و از رزمندگان جنگهای صلیبی. هنگامی که پدرش دژبان قلعهٔ سِنجار بود (ابن اثیر، 11/140؛ ابن فرات، 4(1)/99)، فنون نظامی و فرماندهی را آموخت به گونهای که در غیبت پدر جانشین او میشد (ابن اثیر، همانجا). در 544ق که نورالدین محمود بن زنگی (حک 541 -569ق/1146-1173م) قلعهٔ سنجار دست یافت، محمد به سپاه او پیوست و در سلک فرماندهان سپاه وی درآمد و همراه او به دمشق رفت (همانجا). پس از درگذشت نورالدین محمود، ابن مقدم با فرزند نابالغ او اسماعیل، ملقب به ملک صالح، بیعت کرد (ابن جوزی، 8(1)/324؛ ابن کثیر، 12/258). اسماعیل بیش از 11 سال نداشت (ابن اثیر، 11/405) و مملکتش در معرض هجوم فرنگیان صلیبی و فرمانروایان محلی، خاصه سیفالدین غازی ثانی (حک 565 -576ق) فرمانروای موصل و سعدالدین گُمُشتکین، والی حلب بود. گمشتکین خود را نایب الحکومهٔ مملکت میشمرد و سیفالدین، با بهرهگیری از آشفتگی اوضاع شام، بخش عظیمی از سرزمینهای شمال سوریه، از جمله جزیره را به قلمرو خود منضم کرده بود (رانسیمان، ؛ II/398-399 ابن اثیر، همانجا؛ ابن عدیم، 3/11-14). ابن مقدم برای حفظ دولت و ادارهٔ امور مملکت ملک صالح، با تنی چند از بزرگان و دولتمردانِ نوری، از جمله قاضی کمالالدین شهر زوری، هم پیمان شد (ابن جوزی، همانجا) و خود فرماندهی سپاه و تربیت و ولایت امر ملک صالح را برعهده گرفت (ابن اثیر، ابن جوزی، همانجاها؛ ابن خلدون، 5(3)/564، 635؛ ابن عدیم، 3/12). آنگاه به دفع دشمنان خارجی و رفع توطئههای داخلی پرداخت. نخست، آشوب آمالریک اول، فرمانروای صلیبیان را فرو نشاند (ابن اثیر، 11/408؛ ابن جوزی، همانجا؛ ابن خلدون، 5(3)/566؛ رانسیمان، همانجا)، سپس توطئههای داخلی، خاصه ادعای گمشتکین را خنثی کرد. از این رو، شمسالدین علی بن دایه، از رجال حلب را به جای گمشتکین منصوب کرد (ابن عدیم، 3/4). آنگاه به اتفاق رأیِ امرای دمشق و در حضور گمشتکین بر آن شد که ملک صالح را به حلب بفرستد و شمسالدین علی دایه را نیز به اتابکی و ولایت امر او منصوب داشت، اما گمشتگین و یارانش در راه پیمان شکستند و یاران شمسالدین علی را به بند کشیدند و خود سر رشتهٔ کارها را به دست گرفتند (همانجا؛ ابن اثیر، 11/415). ابن مقدم و امرای دمشق، از قدرت یافتن گمشتکین به هراس افتادند و از سیفالدین غازی یاری خواستند و او را به تسخیر دمشق دعوت کردند، اما او، از بیم نیرنگ آنان، نپذیرفت (همانجا). ابن مقدم و امرای دمشق از هم پیمانی سیفالدین غازی و ملک صالح و انتقامکشی آنان از دولتمردان دمشق بیمناک بودند و پناهگاهی امن میجستند؛ پس همراه با بزرگان دمشق به صلاحالدین نامه نوشتند و او را به تسخیر این شهر تحریض کردند (ابن اثیر، 11/416؛ ابن عدیم، 3/19؛ ابن خلکان، 7/16؛ ابن جوزی، 8(1)/326). صلاح الدین به بهانهٔ حفظ مملکتِ ملک صالح و حمایت از او (ابن خلکان، همانجا؛ ابن تغری بردی، 6/24) به سوی دمشق حرکت کرد و در آخر ربیعالثانی 570ق/27 نوامبر 1174م (ابن تغری بردی، همانجا؛ قس: ابن کثیر، 12/288، که آخر ربیعالاول دانسته است؛ ابن خلکان، همانجا) بدون برخورد با کمترین مقاومتی آنجا را تصرف کرد (ابن اثیر، همانجا؛ ابن عدیم، 3/19؛ ابن جوزی، 8(1)/327؛ ابن خلکان، همانجا) و طولی نکشید که دیگر ولایات سوریه را نیز زیر فرمان خود در آورد. ابن مقدم در دستگاه صلاحالدین اعزازی تمام یافت و صلاحالدین، به پاداش خدمت او در گشایش دمشق، ولایت بعلبک را به او واگذاشت (ابن اثیر، 11/450-451؛ ابن خلدون، 5(3)/642). ابن مقدم تا 573 یا 574ق بلامنازع بر بعلبک فرمان راند، تا آنکه شمسالدوله تورانشاه، برادر صلاحالدین، به این ولایت چشم دوخت و آن را از برادر طلب کرد (ابن اثیر، 11/451؛ ابن جوزی، 8(1)/351؛ ابن خلدون، 5(3)/643). صلاحالدین از ابن مقدم خواست که بعلبک را واگذارَد، اما ابن مقدم از فرمان او سرپیچی کرد و در قلعهٔ بعلبک متحصن شد. صلاحالدین سپاه بر او کشید و دژ بعلبک را محاصره کرد. ابن مقدم از در تسلیم و آشتی برآمد و در قبال قلاع و اقطاعاتی، این شهر را باز پس داد و صلاح الدین آن را به شمسالدوله واگذاشت (ابن اثیر، ابن جوزی، همانجاها؛ ابن کثیر، 12/299؛ ابن خلدون، همانجا؛ صفدی، الوافی، 4/39). با این وصف ابن مقدم همچنان در زمرهٔ نزدیکان صلاحالدین باقی ماند. چنانکه در 578ق، هنگامی که صلاحالدین قصد تسخیر رُها را داشت و در راه خبر مرگ برادرزادهاش عزالدین فرّحشاه، نایب الحکومهٔ دمشق را شنید، ابن مقدم را به نیابت حکومت دمشق منصوب داشت (ایوبی، 104؛ عمادالدین، 5/56؛ ابن اثیر، 11/491؛ صفدی، امراء دمشق، 84، 97). ابن مقدم تا پایان عمر در دستگاه صلاحالدین باقی ماند و در کنار او در جنگهای بسیار، از جمله نبردهای حطّین، عکا، قدس و سواحل (صفدی، الوافی، همانجا) در 583ق/1187م - که منجر به رهایی قدس از دست فرنگان شد - شرکت جست. پس از جنگ اخیر، ابن مقدم از صلاحالدین رخصت حج خواست. صلاحالدین با اعطای مقام امیرالحاجی شام او را به مکه روانه کرد. در شب عید قربان، به سبب برافراشتن رایت صلاحالدین و طبل کوفتن به نام او (ابن اثیر، 11/559؛ ذهبی، 3/86؛ صفدی، همانجا؛ غسانی، 201) یا به سبب قصد شامیان در تقدم ورود به حرم (ابوالفدا، 5/98؛ ابن وردی، 2/149) میان ابن مقدم و امیرالحاج عراقیان، طاشتکین که تنها رایت ناصرالدین الله، خلیفهٔ عباسی را سزاوار برافراشتن میشمرد (ابن تغری بردی، 6/105؛ عامری، 469)، نبرد درگرفت. در این نبرد، ابن مقدم زخم برداشت و روز بعد در منی درگذشت (ابن اثیر، 11/560؛ ذهبی، صفدی، همانجاها؛ یافعی، 3/426) و در مقبرهٔ المُعّلی به خاک سپرده شد (ابن اثیر، ابوالفدا، همانجاها). گفتهاند که صلاحالدین بر مرگ ابن مقدم گریست و حسرت خورد (صفدی، همانجا). ابن مقدم را دلاوری خردمند و با حشمت (ذهبی، یافعی، همانجاها)، سخت کوش در رزم، سختگیر در امر دین و مُدبّر در ادارهٔ امر (عمادالدین، همانجا)، خوانده و از او به نیکی یاد کردهاند (ابن اثیر، ابوالفدا، همانجاها). از او آثار موقوفاتی چند (ابن تغری بردی، همانجا)، از جمله مدرسهٔ مقدمیه، خانه، مسجد و سرایی باقی ماند.