اِبْنِ مُعْتَزّ، ابوالعباس عبدالله (22 شعبان 247-2 ربیعالثانی 296ق/ 31 اکتبر 861 -29 دسامبر 908م)، شاعر، ادیب، راوی و نقاد بزرگ شعر و ادب عرب در عصر دوم عباسی. وی در سامرا که در آن روزگار مرکز حکومت عباسیان بود، از مادری ظاهراً رومی نژاد به دنیا آمد ( 2 EI). تقریباً 5 ساله بود که پدرش با لقب المعتزبالله، به عنوان سیزدهمین خلیفهٔ عباسی، زمام امور را به دست گرفت (حک 252- 255ق/866 -869م). معتز شیفتهٔ شعر و موسیقی بود و در این دو فن دستی داشت و بیشتر اوقات خود را با شاعران و خوانندگان و نوازندگان سپری میساخت (نک: ابوالفرج، 9/318-320؛ خطیب، 2/125 مرزبانی، معجم، 400-401)، از این رو شگفت نمینماید که طبع شعر ابن معتز از اوان کودکی و نوجوانی شکوفا شود و در همان روزگار اشعاری نیز بسراید (ابن جوزی، 6/85 نک: فراج، 9). او خود اعتراف میکند که تحت تأثیر قصاید بحتری قرار میگرفته و نفوذ کلام این شاعر در خلیفه و دیگران او را سخت به اعجاب وا میداشته است (صولی، اخبار البحتری، 104- 105، 108). به ویژه که مدیحهسرایان گاه در مدایح معتز او را نیز در کنار پدر مدح میگفتند (برای نمونه، نک: بحتری، 1/614 -616). عبدالله نزد پدر چندان عزیز بود که دستور داد به نام وی دینارهای زر ضرب کنند و بحتری در مدیحهای که به همین مناسبت سرود، به معتز پیشنهاد کرد که او را ولیعهد خویش گرداند (2/670 - 673؛ صولی، همان، 107). ابن معتز 8 سال بیشتر نداشت که امیران ترک پدرش را از مقام خلافت عزل کرده، به قتل رسانیدند (نک: یعقوبی، 2/504) و او را همراه مادربزرگش و چند تن دیگر از فرزندان خلفا به مکه تبعید کردند. حدود یک سال بعد، المعتمد بالله (حک 256-279ق/870 -892م) به خلافت رسید و آنان را به سامرا بازگردانید (همو، 2/505). از آن پس جدهاش زیر نظر معتمد، سرپرستی او را برعهده گرفت و ابوالحسن احمد بن سعید دمشقی که به تعلیم و تربیت فرزندان معتز گماشته شده بود، مربی و استاد اختصاصی او گردید (یاقوت، ادبا، 3/46-49؛ صولی، الاوراق، اشعار، 107). رفته رفته، خانهٔ وی مرکز تجمع علما و ادبا گردید و دانشمندان به نام آن سامان از جمله محمد بن عمران بن زیاد، حسن بن علیل عنزی، احمد بن صالحه بن ابی فنن، پیوسته به مجلس او آمد و شد داشتند و علوم و فنون مرسوم آن زمان را به امیرزادهٔ عباسی تعلیم میدادند. مبرد، نحوی بزرگ مکتب بصره، بسیار در مجلس او حاضر میشد و گاه چندین روز نزد وی اقامت میکرد. فصحای عرب و علمای لغت نیز که وارد سامرا میشدند، نزد ابن معتز میرفتند و او آنان را به گرمی می پذیرفت و از ایشان نکات بسیاری میآموخت (صولی، همانجا، اخبار ابی تمام، 96، 202؛ خطیب، 10/95؛ فراج، 9-10؛ قس: 2 EI). این محافل علمی و ادبی که در منزل ابن معتز تشکیل مییافت، چنان جاذبهای داشت که بلاذری (ه م) را واداشت مصرانه برای تعلیم این امیرزاده اعلام آمادگی کند (مرزبانی، نورالقبس، 340؛ یاقوت، ادبا، 3/47- 48؛ نک: کراچکوفسکی، 1/161). ابن معتز در اشعاری که در 13 سالگی خطاب به استادش دمشقی سروده، ادعا کرده است که علوم و فنون مرسوم را چندان فراگرفته که در هر رشته و زمینهای که اراده کند، میتواند سرآمد اقران و یگانهٔ دوران گردد (مرزبانی، همان، 340-341؛ یاقوت، همانجا؛ قس: حسین، 2/395-396). ابن معتز در 17 سالگی، جدهٔ خویش را از دست داد و از آن پس به مَطیره که گردشگاهی در نزدیکی سامرا بود (یاقوت، بلدان، 4/568)، نقل مکان کرد ( 2 EI). اقامت وی در مطیره حدود 15 سال طول کشید. بیشتر تألیفات ابن معتز یادگار همین دوران بوده و در اشعاری که در سالهای واپسین عمر سروده، از این دوران بسیار یاد کرده است (نک: دنبالهٔ مقاله). ابن معتز که از حادثهٔ مرگ پدر سخت متأثر بود و همهٔ عموها، عموزادگان، اعیان و رجال را مسئول قتل او میدانست ( دیوان، 2/340؛ صابی، 131؛ اظهارات ابن فرات وزیر)، خویشتن را مکلف به خونخواهی او میپنداشت. از این رو، جانشینان المعتز بالله همواره سعی داشتند، با تأمین انواع وسایل رفاه و سرگرمی و خوشگذرانی برای وی و تشویق و ترغیب به دانشاندوزی و کمال و ادب، او را از مداخله در سیاست و ادعای خلافت باز دارند (نک: ابوالفدا، 2/62). ابن معتز نیز از این وضع خشنود به نظر میرسید و مراتب امتنان خود را در مدایحی که به ویژه برای معتمد و موفق میسرود، ابراز میداشت (برای نمونه، نک: دیوان، 1/499-503). اما از وقتی که مرکز خلافت به بغداد منتقل گردید (276ق)، در مطیره به شدت اظهار دلتنگی میکرد و چون پسر عمش، المعتضد بالله (حک 279- 288ق/892 -901م) به خلافت رسید، مکرر در مدایحش برای رفتن به بغداد اذن میطلبید (همان، 1/492- 495، 506 -507). المعتضد بالله همینکه پایههای حکومت خویش را استوار یافت و کاخ ثریا را که به فرمان او در نزدیکی بغداد ساخته بودند، افتتاح کرد، رسماً از ابن معتز برای نقل مکان به بغداد دعوت کرد. ابن معتز این دعوت را مشتاقانه پذیرفت و به بغداد رفت (همان، 1/452). معتضد از او پیشوازی درخور کرد و او را در یکی از بناهای کاخ ثریا جای داد و از آن پس ابن معتز در ردیف ندیمان معتضد قرار گرفت. وی در وصف کاخ ثریا و باغستانهای پیرامون آن اشعار بسیاری سروده و آن را حتی در مقایسه با قصر بلورین حضرت سلیمان(ع) بیهمتا دانسته است (همان، 1/477-479، 520 -521). در بغداد نیز ابن معتز درس و بحث و گفت و شنودهای علمی و ادبی را رها نکرد و سرای خود را بار دیگر پناهگاه اهل علم و ادب قرار داد (صولی، الاوراق، اشعار، همانجا). چنانکه ابوسعید محمد بن هبیرهٔ اسدی، معروف به صعوداء که از اصحاب فَرّاء نحوی و از بزرگان و دانشمندان کوفه بود، پس از ورود به بغداد، به کاخ ابن معتز هدایت شد و پس از چندی از ندیمان خاص او گردید (قفطی، 2/85؛ سیوطی، 1/256). ابن معتز با ثعلب نیز ارتباط داشت و مسائل مهم لغوی، نحوی و ادبی را از او میپرسید (صولی، همانجا؛ خطیب، 10/95-96). با مرگ معتضد، دوران آسایش و آرامش ابن معتز نیز به پایان رسید، زیرا وی دیگر یاوری برای خود نمیدید (نک: ابن معتز، دیوان، 2/330-331). امیران ترک پسر خردسال معتضد را با لقب المکتفی بالله (حک 288- 295ق/901- 908م) به خلافت برداشتند و عبدالله بن معتز را با دو تن دیگر از امیرزاگان، تا آمدن مکتفی از رقه به بغداد، به زندان افکندند (نک: تنوخی، 2/9-10؛ خطیب، 10/98). ابن معتز که اوضاع را چنین یافت، از زندگی درباری فاصله گرفت و در خانهای قدیمی و نیمهویران در کنار رودخانهٔالصراهٔ (نک: یاقوت، بلدان، 3/377- 379) مسکن گزید (نک: ابن معتز، همان، 2/172، 206؛ صولی، همان، 116). وی در این دورهٔ پایانی زندگی از حضور در اجتماعات و حتی مراسم نماز جمعه و مانند آن خودداری میکرده و شاید هم در خانه تحت نظر مأموران دولت بوده است (نک: خطیب، 10/96). آن دسته از اشعار ابن معتز که حاکی از احساس غربت شدید و نکوهش بغداد و ستایش سامره است، ظاهراً مربوط به همین دوران است (ابن معتز، همان، 2/38-47؛ صولی، همان، 137- 138). در این اشعار، وی به یاد ایام خوش مطیره و برخی جاهای دیگر، اشک حسرت میریزد (همان، 2/55). پس از عزل مکتفی، جمعی از اعیان و رجال بر آن شدند که ابن معتز را به خلافت بردارند، اما مخالفت دوراندیشانهٔ ابن فرات وزیر موجب شد که از این کار چشم بپوشند و برادر مکتفی را که 13 سال بیشتر نداشت، با لقب المقتدر بالله (295-296ق/908-909م) برمسند خلافت نشانند (صابی، 130-131؛ ابن اثیر، 8/9-10؛ ذهبی، 1/131). چند ماه بعد، بار دیگر جمعی از فرماندهان نظامی و کاتبان و قاضیان برای خلع مقتدر و بیعت با ابن معتز همداستان شدند (طبری، 10/140-141؛ مسعودی، التنبیه، 326-327). ابن معتز با آنکه خود با مقتدر بیعت کرده بود، پیشنهاد آنان را پذیرفت، مشروط بر آنکه خونی بر زمین ریخته نشود. بدینسان گروه کثیری از اعیان و رجال، با وی که لقب المنتصف بالله (یا المرتضی بالله، الراضی بالله،...) برگزیده بود، مخفیانه بیعت کردند. ابن معتز نیز وزیر و ارکان دولت خویش را تعیین کرد و در بیانیهای به مقتدر اخطار کرد که دارالخلافه را ترک کند، اما طرفداران مقتدر نگذاشتند وی از دارالخلافه پای بیرون بگذارد؛ بر یاران ابن معتز هجوم بردند و به دنبال کارزاری سخت، همهٔ آنان را قلع و قمع کردند و خود ابن معتز را نیز در نهانگاهش دستگیر کردند و کشتند (طبری، 11/404- 405؛ ابوعلی مسکویه، 1/5 -9؛ ابن جوزی، 6/69، 80 -81؛ ابن اثیر، 8/14-19؛ ابن تغری بردی، 3/164- 165). گویند: وقتی ابن معتز را بر مقتدر وارد کردند، دستور داد او را نیمه عریان روی یخ خوابانیدند و یخ بر پیکرش انباشتند و به همان حال رها کردند، تا جان داد (کبیسی، 365، به نقل از سمط النجوم العوالی ) و پیکرش را بدون هیچ تشریفاتی در ویرانهٔ مجاور محل اقامتش به خاک سپردند (ابن خلکان، 2/264). به این ترتیب، خلافت ابن معتز چند ساعتی بیش دوام نیافت و به همین جهت، بیشتر مورخان او را در شمار خلفای عباسی نیاوردند (ابن طقطقی، 359؛ قس: ابن کثیر، 11/109) و نام عبدالله بن معتز به عنوان «خلیفهٔ یک روزه» در فهرست نوادر روزگار ثبت گردید (نک: قلقشندی، 1/442؛ قس: حسین، 2/391). در سوک او هیچ سرو صدایی، جز صدای گریهٔ چند زن بلند نشد و نالهای از سینهٔ هیچ کس برنیامد. در رثای ابن معتز تنها دو بیت شعر سروده شد که به موازات ماجرای قتل وی در همهجا شهرت یافت و بر سینهٔ تاریخ نقش بست. در آن دو بیت نیز سرایندهٔ آن (علی بن محمد بن بسام) نخست نسبت به ابن معتز اظهار ترحم و همدردی و سپس تعریض کرده است (خطیب، 10/101؛ ابن خلکان، ابوالفدا، همانجاها؛ ابن وردی، 1/374؛ ابن فضلالله، 7/258). گویند: ابن علاف (ه م) نیز در مرثیهٔ مشهورش که به ظاهر در رثای گربهٔ خانگیش که همسایگان به انتقام خون ماکیانهایشان او را کشته بودند، سروده، دوست خود ابن معتز را منظور داشته است (نک: ابن خلکان، 2/107-111؛ ثعالبی، ثمار، 152؛ قس: صفدی، نکت، 142). البته این بیمهری عباسیان نسبت به ابن معتز، سخنگوی توانا و مدافع سرسخت این خاندان در برابر علویان (نک: دنبالهٔ مقاله)، چندان دوام نیافت و خلفای پس از مقتدر یاد و شعر او را گرامی میداشتند (نک: مسعودی، مروج، 4/362-363؛ زبیدی، 123-124). ابن معتز مردی خوش سیما و سیه چرده بود (ابن خلکان، 2/266؛ ابن شاکر، 2/240). زر و زیور و زیّ اشرافی نیز بر آراستگی او میافزود. خلقوخوی خلفای عباسی و حضور در جشنها و شبنشینیها اقتضا میکرد که نسبت به زیبایی لباس و اندامش وسواس به خرج دهد. از وقتی که موهای سر و رویش، بر اثر پیری زودرس، در آستانهٔ 30 سالگی، سپید شد (نک: ابن معتز، دیوان، 1/253)، همواره با رنگ مشکی خضاب میکرد (نک: ابن خلکان، ابن شاکر، همانجاها) و آن را «گواه دروغین» میخواند (ابوحیان، 4/157) و سعی داشت به پیری که در نظر وی دوران تلخ کامی بود، نیندیشد (ابن معتز، همان، 1/228). از زندگی خانوادگی، همسر و فرزندانش، بجز مرثیهای در 4 بیت که در سوک دخترش سروده، اطلاعی در دست نداریم (همان، 2/343-344؛ قس: حسین، 2/394). وی طبعی بلند داشت و خود را بسی فراتر از آن میدید که با حاسدان فرومایه و کوته بین در آویزد و از بدگویی و بدخواهی این و آن برآشوبد. در نتیجه همیشه از روحیهای آرام و ارادهای آهنین برخوردار بود (ابن معتز، همان، 1/256، 274؛ قس: شریف، 170-171). بسیار دست و دل باز بود و حتی اگر مدتی تنگدستی بر او عارض میشد، دست از داد و دهش نمیکشید (ابن معتز، همان، 1/268). ابن معتز در فخریههای منثورش نیز خود را مردی از تبار هاشم، آراسته و وارسته، زیبا و پارسا، به جای آرندهٔ واجبات و کنار گذارندهٔ محرمات معرفی کرده است. مردم هم بیشتر با این خصوصیات او را میشناختهاند، حتی دشمنان و بدخواهانش به کمالات وی اذعان داشتهاند، چنانکه ابن فرات او را مردی فاضل، کامل، ادیب، آگاه به مسائل کشوری و لشکری، اهل سنجش و دقت در امور وصف میکند، و البته به استناد همین ویژگیها عقیده داشت که سپردن خلافت به ابن معتز به هیچ وجه عاقلانه نیست (صابی، همانجا؛ ابوالفرج، 10/274-276؛ قس: شریف، 169-170؛ حسین، 2/394- 395). ابن معتز در پرتو اسلام از عزت نفس و قوت اراده برخوردار شده و از تبار خویش درس مروت و از تربیت مادربزرگ و مربیانش درس برادری و برابری و دادگری گرفته بود و سخت جانبدار زندگی مسالمتآمیز همهٔ مردم و طبقات با یکدیگر بود (نک: شریف، 169). اما از دیدگاه او، همهٔ این مبانی نظری و عملی، تحتالشعاع اعتقاد افراطی و تعصب آمیز وی به برتری بنی هاشم و آل محمد (که البته منظور از آلمحمد، بنی عباسند) نسبت به دیگر مردمان بود؛ چنانکه بیشتر اشعاری که وی در زمینههای فخر و مدح و غیره سروده است، حکایت از این امر دارد (برای نمونه، نک: ابن معتز، همان، 1/285). ابن معتز با وجود ارادتی که به حضرت علی (ع) اظهار میکرد و اشعار فراوانی که در مدح آن حضرت میسرود (نک: صولی، الاوراق، اشعار، 109-112) و نیز سرودههایی که در رثای امام حسین(ع) داشت (ابن معتز، همان، 2/352-353)، از اختلافات و مشاجرات علویان با عباسیان و شورشها و قیامهای آنان برضد حکومت عباسیان، سخت دلآزرده بود و سوگند یاد کرده بود که اگر روزی دستش برسد، طالبیان را یکسره از میان بردارد (ابوالفدا، همانجا). البته وی در مقام توضیح این سوگند، طرحی را ارائه میکرده است که به موجب آن از طریق ازدواج اجباری مردان علوی با زن عباسی و بالعکس، به گونهای این دو طایفه میبایست با هم درمیآمیختند که تمایزشان برداشته شود و نزاعها از میان برخیزد (نک: صولی، همان، 109؛ تنوخی، 4/111) و ظاهراً منظورش قتل عام علویان نبوده است. ابن معتز به رغم ظاهر متین و رفتار ملایمی که داشت، سخت کینهتوز بود. چنانکه به محض رسیدن به خلافت، ابن منجم شاعر (د 300 ق) را که روزگاری با معارضه با وی اشعاری سروده و با دیدگاههای سیاسی وی مخالفت ورزیده بود، به دشنام دادن پیامبر اسلام(ص) متهم کرد و بنای بدرفتاری با او را گذاشت و وقتی او و پسرانش برای بیعت آمدند، او را تهدید کرد که مغز سرش را طعمهٔ مرغان هوا گرداند (همو، 4/110- 111). در خطبهٔ آغاز خلافتش گفت: «دیگر وقت آن رسیده است که حق آشکار و باطل رسوا گردد!» (ثعالبی، ثمار، 150). این سخن مبهمی بود که نه تنها غرور فراوان و خودپسندی او را میرسانید، بلکه اشاره به کینههای کهن بود که چون آتشی زیرخاکستر در سینهاش نهفته داشت. بنابراین به درستی معلوم نمیتوان کرد که اگر خلافت وی بیش از یک روز ادامه مییافت، در بغداد و دیگر شهرها و سرزمینهای اسلامی چه حوادثی روی میداد. گویند ابن معتز حنفی یا حنبلی مذهب بوده است (ابن خلکان، همانجا؛ ابن شاکر، 2/241؛ ابن فضلالله، 7/255- 258)، اما ظاهراً وی برای خود آراء بخصوص و مذهب ویژهای داشته و نه تنها با فرقههای شیعی در ستیز بوده، بلکه با مذاهب عامه نیز کاملاً هم عقیده نبوده، هرچند نسبت به همهٔ صحابهٔ پیامبر اکرم(ص) ابراز احترام و از مقام آنان دفاع میکرده است (صولی، همان، 107). ابن معتز را «شاعر بنی هاشم» و «شاعر بزرگ زمان» گفتهاند، زیرا هیچیک از شاعران معاصرش در تنوع شعر به پای او نمیرسیدهاند (همان، 113). وی در هر یک از زمینههای دهگانهٔ فخر، غزل، مدح، معاتبات، طردیات، وصف، خمریات، رثاء، زهد و هجا قطعات و قصایدی سروده است. در باب فخر (که صولی آن را نخستین بخش دیوان ابن معتز قرار داده) مایهٔ اصلی اشعار همانا برتر نهادن عباسیان نسبت به علویان است. در این دسته از اشعار، وی در مقام سخنگوی عباسیان، آل علی(ع) را که مغرضانه «آل طالب» مینامد، مخاطب قرار داده، گوید: خاندان علی(ع) با همهٔ فضیلت و کرامتی که دارند، نسبت به حکومت و خلافت که از آغاز از آنِ عباسیان بوده و آن را با شمشیر از چنگ امویان که قاتلان حسین بن علی(ع) و یارانش بودهاند، ستادهاند، هیچ ادعایی نباید داشته باشند؛ نه تنها مردم حکومت ایشان را نمیپذیرند، بلکه خداوند نیز به فرمانروایی آنان راضی نیست؛ مگر نه آنکه مأمون سخاوتمندانه خلافت را به علی بن موسی الرضا(ع) تفویض کرد و خداوند وی را پیش از مأمون از دنیا برد؟ بنابراین، چنانکه آنان در برابر زمامداران عباسی قیام کنند، ریختن خون شریف و ارجمندشان روا خواهد بود؛ خوب است ایشان بگذارند شیران شرزهٔ عباسی، شکار گیرند و ایشان از گوشت آمادهٔ آنان تغذیه کنند! شایسته است که ایشان به جای «بنی عم»، «بنی غم» نباشند ( دیوان، 1/219، 221-222، 237، 252، 254- 255؛ صولی، همان، 108-109، 277؛ ابن شاکر، 2/241- 242؛ صفدی، تمام المتون، 248-249؛ ضیف، العصر العباسی، 340- 341؛ قس: شریف، 176-177). ابن معتز در پس این مفاخرات، این رؤیا را در سر میپروراند که روزی علویان، همچون برادران خطا کار یوسف، سرافکنده و پشیمان، از وی به عنوان خلیفهٔ عباسی تقاضای بخشش کنند (نک: دیوان، 2/89).در باب مدح، ابن معتز این خصوصیت را داشت که چون خود امیرزادهای برخوردار از همهٔ موهبتهای زندگی بود، هرگز به منظور کسب درآمد یا جلب توجه خلفا و امرا شعر نمیگفت و همین ویژگی، مدایح وی را از اعتبار ویژهای برخوردار میگرداند. با این وصف، این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که ترس بر جان خود و خانواده که هیچگاه از او دست بردار نبوده است، چه بسا در بسیاری موارد ابن معتز را به مداحی عموها و عموزادگانش که در رأس قدرت بودهاند، وا داشته باشد (کفراوی، 286). به هر حال، ابن معتز همهٔ خلفای عباسی همروزگار خود و نیز بعضی از رجال و ارکان دولت عباسی و امرای لشکر را مدح گفته است (نک: دیوان، جم) و میتوان پنداشت که انگیزهٔ اصلی وی در این سرودهها، پیوند روحی شدید و تعصب زایدالوصفی است که نسبت به خلافت خاندان عباسی داشته و حکومت عباسیان را حافظ اسلام و عربیت میدانسته است. وی بیش از همه، معتضد را ستوده و به علاوه برای او ارجوزهای اختصاصی سروده است که فتوحات او را یک به یک در آن شرح میدهد و در تجلیل از سیاست و تدبیر معتضد و دلاوریهای موفق داد سخن میدهد. سبب فراوانی مدایح او برای معتضد، شاید آن باشد که عهد خلافت معتضد دوران تجدید اقتدار خلیفه و سرکوب شورشیان بوده است و گویی ابن معتز در دوران وی خود را شاهد خونخواهی جد و پدرش مییافته و از این بابت یگانگی و ارادت قلبی ویژهای نسبت به این عموزادهٔ خود احساس میکرده است. در مراثی او، به خصوص، اشعاری که در رثای پدرش معتز و پسر عمویش معتضد سروده (نک: دیوان، 2/360-363)، عواطف عمیق و انسانی او بروز و ظهور بیشتری دارد و مایهٔ معنوی در آنها که نسبت به نوع شعر او جنبهٔ استثنایی دارد، محسوس است (نک: شریف، 1/199). در زمینهٔ هجا شعر ابن معتز شهرتی به هم نرسانیده است. وی از سویی همهٔ فضایل و کمالات را در خود جمع میبیند و طبیعی است که دیگران به نظر وی حقیر و سزاوار هجا باشند و از سوی دیگر، روحیهای سرخورده و ناامید دارد که قاعدتاً باید بدبینی و نکوهش این و آن را به دنبال داشته باشد. با این حال، خصایص دیگر اخلاقی، به ویژه طبع بلند وی، مانع از آن میشده است که در هجا داد سخن بدهد. وی بیشتر با سکوت (نک: دیوان، 2/430) یا پناه بردن به کتابخانهاش (همان، 2/41؛ بیت 13)، در برابر رفتار ناخوشایند دیگران واکنش نشان میداده است. به هر حال، سرودههای ابن معتز در باب هجا بخش مستقلی از دیوان وی را به خود اختصاص داده است (قس: ضیف، همان، 339-340). همچنین مضامین هجایی فراوانی در آن دسته از اشعار وی که در بخشهای فخر و مدح و معاتبات دیوانش جای داده شده، دیده میشود. هجای بعضی شهرها مانند بغداد و کوفه و مردم آنها نیز در شعر ابن معتز جایگاهی دارد (ابن معتز، همان، 2/27، 451-452). غزلیات ابن معتز به انواع وصفهای شیوا و تشبیهات زیبا آراسته است، اما در مقایسه با غزلهای شاعران دیگر چون ابن رومی و ابونواس (ه م م) فاقد آن عشق آتشین و آن طلب راستین است. انگیزهٔ ابن معتز در سرودن غزلیات فراوانش صرفاً سرگرمی و جلب توجه کنیزکان و خشنود کردن آنان است و از حد عشقبازی یک امیرزادهٔ خوشگذران با کنیزکان خواننده و نوازندهای که بزمهای عشرتش را میآراستهاند، در نمیگذرد (نک: همان، 1/314؛ ابوالفرج، 10/278؛ مسعودی، مروج، 4/293؛ قس: ضیف، همان 341-342؛ نیز نک: شابشتی، 77- 78). در عین حال، ابن معتز از معدود شاعرانی است که به غزلیاتشان شهرت یافتهاند. از این گذشته، ابن معتز از سرایندگانی است که هم برای معشوق و هم برای معشوقه غزلسرایی کردهاند. وی در هر دو نوع غزل استادی به خرج داده است (صولی، همان، 114؛ نیز نک: ابوالفرج، 10/281). ابن معتز در سرودن خمریات چیرهدست بود و شاید در سدهٔ 3ق هیچ شاعری به فراوانی ابن معتز در باب شراب شعر نگفته باشد (ضیف، الفن، 108). وی گذشته از آنکه به شیوهٔ معمول خلفا و امرا، در محافل و بزمهای درباری و اوقات خوشی که با شاعران و خوانندگان و نوازندگان به سر میبرده، با می دمساز بوده است، به میکدههای عمومی نیز که مطلوبترین آنها دیرهای بنام، از جمله دیر عبدون، دیر سوسی و دیر مطیره بوده و شراب در آنجاها عرضه میشده، آمد و شد داشته، و شبها و روزهایی را سپری میکرده است (نک: شابشتی، 149-150؛ ضیف، همان، 108-109) و چنانکه خود گوید ( دیوان، 2/250) برای گریختن از غمهای فراموش ناشدنی به سراغ این دیرها میرفته است (کبیسی، 358؛ نیز نک: ابن معتز، همان، 2/213؛ بیتهای 10 و 11؛ شریف، 1/185- 188). خمریات ابن معتز را، قدما همپایهٔ خمریات اعشی، اخطل، ابونواس و حسن بن ضحاک دانستهاند (صولی، همانجا)، اما تفاوت عمدهای که خمریات ابن معتز مثلاً با خمریات ابونواس دارد، این است که ابونواس صادقانه به شراب عشق میورزد، اما ابن معتز هنگامی که در باب شراب آن شعرهای ناب را میسراید، قصدش تنها هنرنمایی شاعرانه است. چنانکه برایش فرقی نمیکند که مثلاً در ستایش «صبوح» (باده نوشی صبحگاهی) (نک: دیوان، 2/232، 259؛ صولی، همان، 190؛ ضیف، العصر العباسی، 342-343) شعر بگوید، یا در آن ارجوزهٔ مشهورش با دلیلهای متعدد در مقام مذمت آن برآید (ابن معتز، همان، 2/30-37). بعضی (ابن فضلالله، 7/255) خمریات ابن معتز را صرفاً از باب گسترش دامنهٔ شعر و شاعری قلمداد کردهاند. محمد بدیع شریف نیز (1/184-190) ابن معتز را دانشمندی معتکف بر قلم و دفتر وصف کرده که به حکم شاعر بودن در ستایش شراب نیز مهارت و توان شاعرانهٔ خویش را نشان داده است. اما بررسی آثار ابن معتز که در میان آنها کتاب فصول التماثیل (نک: آثار) چشمگیرتر است، جایی برای چنین اظهار نظرهایی باقی نمیگذارد. ابن معتز در خمریاتش انواع شراب و بزمهای گوناگون شراب و حالات مختلف میگساران و ظروف و وسایل بادهنوشی را وصف کرده و با تشبیهات زیبا و فراوانش آنها را آراسته و از این جهت خمریات خود را غیر قابل رقابت گردانیده است. ابن معتز در زمینهٔ طردیات (نخجبیر افکنی) نیز مانند ابن رومی و ابونواس بسیار شعر گفته است. وی علاوه بر توانایی ویژهای که در وصف و تشبیه دارد و در طردیات به نحو احسن از آن فنون مدد میگیرد، با شکار که سرگرمی معمول امیرزادگان بوده، از نزدیک و از دوران کودکی آشنا بوده است (قس: امین، عبدالقادر، 314-316). دایرهٔ وصف در شعر ابن معتز به خمریات و طردیات وی محدود نمیگردد، بلکه همهٔ پدیدههای کوچک و بزرگ محیط زندگی او را، از گنجینههای موجود در کاخهای عباسیان تا موریانهای که کتابهایش را جویده و سیلابی که دیوارهای خانهاش را خراب کرده است، در بر میگیرد. وصف ابن معتز وصفی روشن و زیباست و در این راه، قدرت و وسعت تخیل، اطلاعات عمومی گسترده، احاطه بر صرف و نحو و لغت، چیرهدستی در فن تشبیه و انواع استعارات و ریزبینی و هوش و ذکاوت سرشار، وی را مدد میرسانند. معاتبات دستهٔ دیگری از سرودههای ابن معتز را تشکیل میدهند. در این نوع شعر نگران کنندهترین مسألهای که ابن معتز را رنج میدهد، اختلافات علویان و عباسیان است (نک: دیوان، 2/46، 62 -63) و بعضی از اشعار هجایی وی در این بخش از دیوان جای داده شده است. در باب زهدیات نیز سرودههایی دارد که در آنها به وصف پیری و مقایسهٔ دوران پیری و جوانی و مسائل حکمتآمیز و عبرتآموز میپردازد (نک: همان، 2/376-424). بررسی این نوع شعر ابن معتز آشکارا نشان میدهد که وی میخواسته است، با شاعرانی چون ابوالعتاهیه (ه م) که به زهدیات شهرت یافتهاند، برابری کند.در «شعر تعلیمی» نیز ابن معتز هنرآزمایی کرده است. این نوع شعر را ابان بن عبدالحمید (ه م) ابتکار کرد. پس از وی علی بن جهم (ه م) ارجوزهای در بیش از 300 بیت سرود که قسمت دوم آن در تاریخ اسلام و خلفا بود و نخستین بار به نظم درمیآمد. ابن معتز این ارجوزه را الگوی خویش قرار داد و ارجوزهای قویتر از آن را در تاریخ خلفای عباسی به خصوص معتضد سرود و آن را در 289ق/902م به اتمام رسانید (همان، 2/5 -29؛ ضیف، همان، 251). ابن معتز ارجوزهٔ مشهور دیگری نیز در مذمت صبوح سروده است (همان، 2/30-37). این ارجوزه را «ارجوزهٔ بستانیه» نامیدهاند (حصری، 2/540) و از دیرباز، مانند ارجوزهٔ تاریخی وی (نک: آثار) به صورت جداگانه استنساخ میشده و دست به دست میگردیده است (نک: ابن ندیم، 130). ابن معتز به چیرهدستی در فن تشبیه شهرت یافته است و قدما تشبیهات وی را مانند مدایح بحتری و هجاهای ابن رومی ضربالمثل کردهاند (ثعالبی، التوفیق، 208-209، ثمار، 182). وی سوگند یاد کرده بود که هرگاه واژهٔ «کاْنَّ» بر ذهن یا زبانش بگذرد، از آوردن تشبیه و استعارهای وافی به مقصود فروگذار نکند (ابن شرف، 33؛ حصری، 4/1003- 1005). ابن معتز چندان در وادی تشبیه در افتاد و آنچنان قریحهٔ شاعریش با تشبیه در آمیخت که در هر زمینه که شعری میسرود، با یک یا چند تشبیه همراه بود. به عبارتی باید گفت که شعر عربی با سرودههای ابن معتز به مرحلهٔ نوینی گام نهاد و میتوان وی را بنیانگذار مکتب نقاشی با شعر دانست (شکعه، 740؛ قس: ضیف، همان، 267- 268). شاید ابن معتز مبانی نظری این شیوه را از جاحظ (د 255ق) و مبرد (د 286ق) گرفته باشد. جاحظ نخستین شعرشناسی است که شعر را نوعی رنگآمیزی و نقاشی معرفی کرده است ( الحیوان، 3/131- 132؛ عباس، 98). مبرد، استاد ابن معتز، نیز نخستین کسی است که به تفصیل به بیان تحلیلی فن تشبیه پرداخته و انواع و اقسام آن را مشخص ساخته است و تشبیهات شاعران نوخاسته را ارج نهاده و ابونواس را به چیرهدستی در تشبیه ستوده (3/32-57، 128-154؛ عباس، 93) و قصیدهای از وی را موضوع شرح و تدریس قرار داده است (ابن معتز، طبقات، 195-200). حصری قیروانی تنوع و فراوانی تشبیهات ابن معتز را ستوده و پس از ذوالرمهٔ (د 117ق) در زیبایی و تنوع تشبیه، اشعار او را بینظیر دانسته است (1/187). قلقشندی تشبیهات ابن معتز را در وصف جواهرات، در نهایت زیبای و غایت کمال دانسته و در جای جای کتابش تشبیهات او را آورده است (2/98). کسانی هم که اختصاصاً به گردآوری تشبیهات در شعر عربی پرداختهاند، بخش عمدهای از آثار خود را به اشعار ابن معتز اختصاص دادهاند (نک: ابن ابی عون، فهرست). اینهمه پرداختن به تشبیهات در شعر، با وضع روحی و روانی ابن معتز بیرابطه نبوده است. وی که به رغم زندگی بسیار مرفهی که بیشتر سالهای عمر در کاخهای پرتجمّل داشته، از روزگار و جهان خرسند نبوده، در پرتو این تشبیهات خواسته است یک جهان ذهنی و آرمانی برای خویش تدارک ببیند و در آن دنیای رؤیایی زندگی کند. از این رو تشبیهات وی هرگز تصویرهایی که صرفاً بازتاب محیط اطراف او باشد، نبوده، بلکه غالباً از نوع تشبیهات زنده و سراسر حاکی از خلاقیت هنری است و برای فهم درست آنها، شناختن دنیای رؤیایی وی نیز لازم و ضروری خواهد بود (کفراوی، 286-287). ابن معتز در میدان تشبیه، حتی امروزه پس از 11 قرن، همچنان بیرقیب است و بهترین تشبیهات و استعارات شاعران به پای تشبیهات بلند ابن معتز نمیرسد (نک: ضیف، همان، 269). در میان شاعران فارسی زبان، منوچهری دامغانی (د 432ق) آشکارا تحت تأثیر تشبیهات موجود در شعر ابن معتز بوده است (نک: منوچهری، 73، 113). شیخ بهایی نیز تشبیهات ابنمعتز را بسیارمیپسندیده و در کشکول خود (نک: فهرست) فراوان نقل کرده است. ابن معتز نخستین بار روح اشرافیگری را در کالبد شعر عربی دمید و به همان اندازه که جهان شعر و ادب عرب از بابت ورود مفاهیم مردمی در شعر عربی وامدار ابن رومی است، مضامین اشرافی را نیز در شعر عربی وامدار ابن معتز است (نک: ابوالفرج، 10/274؛ بهبیتی، 517 - 518). عصر وی دوران ترجمهٔ کتب یونانی و ایرانی به زبان عربی است و استادش بلاذری در زمرهٔ مترجمانی بود که چندین کتاب را از فارسی به عربی برگردانیده بود (کراچکوفسکی، 1/161؛ عبدالجلیل، 154). از سوی دیگر به کار بردن واژگان و مصطلحات فارسی در شعر عربی نوعی نوآوری و تجدد مآبی تلقی میگردید. در اشعار ابن معتز، به واژههای ایرانی بسیاری بر میخوریم که به بهترین گونهای در بافت شعر ابن معتز جای گرفتهاند، به طوری که بیگانگی آنها به هیچوجه محسوس نمیگردد (برای نمونه: نوروز، نک: دیوان، 2/207؛ نیز شریف، 168). ابن معتز علاوه بر آرایشهای گوناگون به پیرایش و اصلاح اشعار خود نیز همت میگماشته است (صولی، الاوراق، اخبار الراضی، 154). به همین جهت، با همهٔ توانایی که در بدیههسرایی داشته و نمونههای متعددی از اشعارش که بالبداهه سروده، در دست است (نک: ابوالفرج، 10/280-281)، اینگونه شعر گفتن را چندان نمیپسندیده است (ابن ظافر، 8 -9). با اینهمه، ارزش هنری شعر ابن معتز در مزایای ظاهری و زیباییهای لفظی است و ستایش مطلقی که از اشعار او به عمل آمده و مقام امارت و صدارت شعرای زمان که برای او قائل شدهاند، با نوعی مبالغه همراه بوده و بیشتر ناشی از شخصیت اجتماعی او بوده است. زیرا شعر او از نظر محتوای فکری و فلسفی هرگز به شعر ابوتمام و از حیث انسجام و استواری تعبیرات به شعر بحتری نمیرسد (نک: ابوالفرج، 10/274؛ قس: ابن رشیق، 1/130-131؛ ضیف، الفن، 265- 266؛ مقدسی، 100). شعر ابن معتز، از جهت ارزش تاریخی نیز قابل بررسی است. ارجوزهٔ تاریخی او قدیمترین و معتبرترین مأخذ تاریخی برای دوران خلافت معتضد عباسی است. وی در این ارجوزه سندی برای بررسی فسادهای رایج در آن زمان به دست داده است (امین، احمد، 2/23- 27). نثر زیبا و آراستهٔ ابن معتز نیز دست کمی از شعر او نداشته است. ابوالفرج اصفهانی (10/276-277) ستایش فراوان یکی از ادبای همروزگار ابنمعتز را از نثر شیوای او نقل کردهاست. صولی ( اِلاوراق،اشعار، 287-293) نمونههای متعددی از مکاتبات ابن معتز را آورده است. در مجموعههای ادبی قدیم و جدید نیز بسیاری از رسایل و مکتوبات و سخنان وی آمده است (تنوخی، 1/161؛ شابشتی، 113- 114؛ ابوحیان، 2(2)/637؛ حصری، 1/185، 187، 2/445، 565 - 567؛ صفوت، 4/305-313، 344-351؛ مبارک، 1/98-99). همچنین یاقوت ( بلدان، 1/690 -691) نامهای را که وی در ستایش سرّمن رأی و نکوهش بغداد به دوستش نوشته، نقل کرده است. در سدهٔ 3ق، به خصوص اواخر آن، نوشتهها همه مسجع بوده و نثر ابن معتز نیز نثر زمان اوست. اما ویژگی کمنظیری که نثر ابن معتز از آن برخوردار است، تشبیهات اوست، که نثر وی را نیز همچون شعرش فرا گرفته است (برای نمونه، نک: نوشتهٔ او در وصف بهار: ابن ظهیره، 215). این معتز با کاتبان بزرگ بنی وهب و بنی ثوابه دوستی و معاشرت داشته و طبعاً نمیخواسته است که در هنر نگارش از آنان باز پس بماند (شکعه، همانجا). ابن معتز علاوه بر نوشتهها و رسایل، یک سلسله کلمات قصار نیز به شیوهٔ حکما و بزرگان پرداخته است (نک: آثار). ابوحیان (4/157)، ثعالبی ( التوفیق، 141، ثمار، 150، غرر، 153)، حصری قیروانی (2/565، 3/693 -694، 790-791، 854 - 855)، ابن جوزی (6/84 - 85) و دیگران کلمات قصار او را نقل کردهاند. ابن معصوم مدنی (2/374) سخنی دربارهٔ قابل قیاس نبودن بلاغت ابن معتز با بلاغت حضرت علی(ع) دارد که بیاشاره به این نکته نمیتواند باشد که چه بسا ابن معتز با فراهم آوردن بعضی قطعات منثور (برای نمونه، نک: ابوحیان، 2(2)/637) و ساختن کلمات قصار، جایگاهی در کنار شهرت بلاغت حضرت علی(ع) برای خود میطلبیده است. ابن معتز را در زمرهٔ شعرای دانشمند به حساب آوردهاند (صولی، همان، 107؛ ابن فضلالله، 7/255؛ نیز برای وصف کتاب البدیع او، نک: .(GAL,I/80 اما شواهد موجود در اشعار بر جای مانده از او که عبارت از اشاراتی به برخی مصطلحات فلسفی، نجومی و جز آن است (ابن معتز، دیوان، 1/498، 2/56، 117، 120)، از حد اطلاعات عمومی که شأن ادیبان بوده، فراتر نمیرود. بررسی مجموعهٔ سرودههای ابن معتز و مقایسهٔ آن با آنچه از شرح حالات و افکارش میدانیم، نیز بیانگر آن است که وی را چندان دستی در علوم زمان نبوده است (قس: ضیف، همان، 262-263). ابن معتز از میان علوم و فنون گوناگون که در آن زمان رایج بود، تنها به دانش موسیقی که رابطهٔ تنگاتنگ با شعر و شاعری داشت و او از کودکی با آن خوگرفته بود، دل سپرد و موسیقیدانی نیکو از کار درآمد (ابوالفرج،10/276). ابوالفرجاصفهانی (10/276-277) بهرسالهای که وی در باب موسیقی نوشته و سخت مورد تشویق یکی از ادبای همروزگارش قرار گرفته، اشاره دارد. ابن معتز برای بیشتر اشعاری که میسروده، خود آهنگ میساخته (همو، 10/277) و گاه به مناسبتی برای اشعار دیگران نیز، چنانچه مورد توجهش قرار میگرفته، آهنگ میساخته است (همو، 10/278-282). ابن معتز کتابی در شرح حال و احوال شاریهٔ آوازهخوان که از معشوقههایش بوده، پرداخته و ابوالفرج اصفهانی اخبار و آثار این کنیزک را از همین کتاب موسوم به اخبار شاریه نقل کرده است (16/3-16). وی کتاب جامعی نیز در علم موسیقی تألیف کرده است (نک: آثار).ابن معتز با عدهای از شعرا و اهل ادب مکاتبه و مراسله و دادوستد شعری و ادبی داشته است که احمد بن خصیب (یاقوت، همان، 2/227)، ابوالعباس احمد بن یحیی ثعلب (صولی، همان، 114-116)، ابن منجم (تنوخی، 4/110)، علی بن مهدی اصفهانی کسروی (مرزبانی، معجم، 149-150؛ یاقوت، ادبا، 15/90-93)، قاسم بن احمد (مرزبانی، همان، 219)، ابوطیب نمیری (همان، 219-220؛ شابشتی، 72-77) و عبیدالله ابن طاهر (همو، 112 به بعد) از آن جملهاند. ابن معتز راویهٔ بزرگ اشعار و اخبار عرب است (ابن ندیم، 129). از استادانش و دیگر شاعران و ادیبان روایت کرده و خود نیز راویانی داشته است که نامدارترین آنان دمشقی، معلم و استاد او، و صولی، شاگرد وفادار او بودهاند (خطیب، 10/95). ابن منجم نخستین روایت کنندهٔ کتاب البدیع اوست (ابن معتز، البدیع، 58) و ابن طباطبا، صاحب عیار الشعر نیز راوی دلباختهٔ اشعار اوست (یاقوت، همان، 17/144). عموم مصنفان کتب و رسایل ادبی و تاریخی پس از ابن معتز اشعار و اخبار و آراء ادبی او را به وفور در آثارشان آوردهاند که شمشاطی ( الانوار و محاسن الاشعار )، عسکری ( المصون فی الادب )، تنوخی ( الفرج بعد الشدهٔ )، مرزبانی ( معجم الشعراء و نورالقبس )، رقیم ندیم ( قطب السرور فی اوصاف الخمور )، ثعالبی (همهٔ کتابهایش)، ابن عبدالبر ( بهجهٔ المجالس )، ابوعبید بکری ( سمط اللا¸لی )، راغب اصفهانی ( محاضرات الادباء )، ابن صیرفی ( الافضلیات )، نواجی ( حلبهٔالکمیت )،عباسی ( معاهدالتنصیص ) وشیخبهائی ( الکشکول ) از آن جملهاند. نقد ادبی در سدهٔ 3ق، به سر فصل استقلال از دیگر مقولات ادبی رسیده بود. نقادان بزرگ ادب، چون ابن سلام جمحی (د 231ق)، ابوتمام (د 231ق)، جاحظ (د 255ق)، ابن مدبر (د 279ق)، مبرد (د 285ق)، ابن قتیبه (د 286ق)، ثعلب (د 291ق) و ابن شرشیر (د293 ق) که هریک آثاری مشهور در زمینهٔ نقد ادبی داشتند، همه در این قرن ظهور کردند. مبرد و ثعلب که به ترتیب کتابهای الروضهٔ و قواعد الشعر را در نقد ادبی تألیف کردهاند (عباس، 82 -83)، در زمرهٔ استادان ابن معتز بودند. نقادان ادب در سدهٔ 3ق، گواینکه دیگر از آن خشکی و سازش ناپذیری قرنهای اول و دوم درگذشته بودند، هنوز از دایرهٔ شعر کهن خارج نشده بودند (همو، 77). در نیمهٔ دوم سدهٔ 3ق، چنانکه ابن معتز خود توضیح داده است ( طبقات، 86)، اهل شعر و ادب از بسیاری روایت شعر کهن دچار ملال شده بودند و بیشتر خواهان و پیگیر اشعار و اخبار نوخاستگان بودند. چنانکه الروّضهٔ مبرد و البارع هارون بن علی منجم اختصاصاً به اشعار و اخبار نوخاستگان پرداخته بود (فراج، 5). تألیف ارزندهٔ ابن معتز در زمینهٔ نقد ادبی، طبقات مشهور اوست. این کتاب که در سلسلهٔ طبقات نویسی بعد از طبقات ابن سلام جمحی قرار میگیرد، از حیث اختصاص به اشعار و اخبار شاعران نوخاسته، با کتاب ابن سلام تفاوت عمده دارد و پیش از آنکه طبقات الشعراء باشد، نوعی کشکول و مجموعهٔ نوادر است (نک: ابن معتز، طبقات، 47- 48، 80). ابن معتز این کتاب را به انگیزهٔ گردآوری گلچینی از اشعار و اخبار شاعران نوخاسته پرداخته (نک: همان، 86) و بیشتر به شاعرانی توجه داشته است که آنچنان شهرتی نداشتند و فقط نزد خواص اهل ادب شناخته بودند (همان، 47- 48). وی برای هر یک از این شاعران که شمارشان به 130 میرسد، فصلی باز میکرده و به تدریج اخبار و اشعار هریک را در فصل مربوط به او میافزوده است (نک: همان، 396، که فصل «اخبار ابن ابی فنن» تنها مشتمل بر یک خبر است). وی به اختصار این کتاب نیز بسیار میاندیشیده و چنانکه خود گوید (همان، 80)، معمولاً از هر قصیده به آوردن یک یا دو بیت اکتفا میکرده است. نام دیگر این کتاب، الاختیار من شعر المحدثین (فراج، 13) نیز بیان دیگری از این نقطه نظر مؤلف آن است. ظاهراً وی قصد داشته است، کتاب دیگری نیز دربارهٔ شاعران قدیم بپردازد و نام طبقات الشعراء المتکلمین من الادباء المتقدمین را برای آن در نظر گرفته بوده است (ابن معتز، همان، 18). روش نقد ابن معتز در طبقات بیش از همه تحت تأثیر این دیدگاه ابن قتیبه بوده است که «شاعرترین سرایندگان، آن شاعری است که چون خواندن شعرش را آغاز کنی، آن را از دست ننهی تا پایان یابد»، و شیوهٔ نقد وی را میتوان «نقد تأثری» نامید (عباس، 115-117). با توجه به معیاری که ابن معتز در سنجش شعر شاعران همروزگارش به کار برده و اصولی که بر شیوهٔ او در تألیف طبقات حاکم است، شگفت نیست که شرح حال و اشعار شاعرانی چون سید حمیری، منصور نمری و دعبل خزاعی را که خاندان بنی عباس را هجو و علویان را مدح میکردهاند، در کتابش درج کرده باشد (نک: ابن معتز، همان، 32-36، 241-247، 264- 268). با این وصف، نمیتوان پذیرفت که نام نبردن وی از ابن رومی در طبقات، چنانکه مشهور است، به انگیزهٔ عناد با طالبیان بوده باشد (قس: فراج، 10-11، که علت این امر را در روابط عاطفی و مسائل شخصی ابن معتز جستوجو میکند). شیوهٔ نقد ابن معتز در کتب و رسائل دیگرش جز طبقات کاملاً متفاوت است. وی در جاهای دیگر ناقدی فوقالعاده سختگیر است، چندانکه مورد اعتراض ادبای معاصرش قرار میگیرد (نک: عسکری، 189). وی بر سرودههای امرؤالقیس، نابغه و اعشی انتقادات سختی داشته است (مرزبانی، الموشح، 32، 41، 51). همچنین به انگیزهٔ آشکار کردن زشتیها و معایب اشعار ابوتمام که خود در طبقات یکسره اشعارش را تحسین میکند (ص 285-286)، رسالهٔ مستقلی پرداخته است (نک: آثار). به همین جهت، بعضی از محققان برآنند که طبقات از تألیفات اواخر عمر ابن معتز بوده و مربوط به آراء او در کهنسالی است که دیگر از آن انتقادات گزنده دست برداشته و در برابر هر شعر لطیفی اختیار از کف میداده است (عباس، 118-119؛ اقبال، 585) و بعضی دیگر (شریف، 1/206-207) البته بنا به ادلهٔ دیگر انتساب طبقات را به ابن معتز یکباره انکار کردهاند (قس: اقبال، 587 - 588، که نسبت مقدمهٔ طبقات را به ابن معتز رد میکند). ابن معتز در تاریخ علوم بلاغت نیز با تألیف به نام خویش البدیع، شهرت یافته است. اصطلاح «بدیع» در آن روزگار تازگی نداشت و سابقهٔ کاربرد آن در سرودههای شعرا و سخنان ادبا به سدهٔ 2ق میرسید (ضیف، الفن، 178؛ ترجانی زاده، 118)، اما ابن معتز نخستین کسی بود که مستقلاً در زمینهٔ بدیع به تألیف پرداخت. وی در زمان تألیف البدیع حدود 27 سال داشت و یکپارچه شور و اشتیاق نسبت به موضوع کارش بود (نک: ابن معتز، البدیع، 58). مؤلف جوان که خود شاعری توانا، و از سرودههای شاعران بزرگ سلف و سرایندگان چیرهدست همروزگارش بسیار اندوخته بود، خود را در سر فصل تحولی شگرف در علوم بلاغت و به تبع آن در شیوههای نقد ادبی میدید که بشار (د 167ق)، ابونواس (د 198ق) و مسلم بن ولید (د 208ق) آن را آغاز کرده بودند و در شعر ابوتمام (د 231ق) به کمال رسیده بود. ابن معتز بر آن شد که با تألیف مستقلی در باب بدیع، اولاً محدودهٔ بدیع را مشخص گرداند، ثانیاً با انتقاد از ابوتمام، بدیع را وسعت و عمومیت بخشد و ثالثاً روشن گرداند که بدیع اختراع شاعران جدید نیست و قدمت فراوان دارد (نک: ابن معتز، همان، 3). از دیدگاه ابن معتز، «بدیع» (سخن آرایی، به معنای اخص کلمه) تنها مشتمل بر 5 فن (استعاره، جناس، طبقا، ردّ العجز و مذهب کلامی) است و مابقی آنچه به عنوان صناعات ادبی و بدیعی شناخته میشوند، محاسن کلامند و بس. در عین حال، روا میدارد که هر کس نمیخواهد نظر او را بپذیرد، 12 فقره از محاسن شعر و زیورهای سخن را که وی پس از پایان پذیرفتن مباحث بدیع (از ص 57 به بعد) آورده است، در عداد فنون بدیع محسوب گرداند (همان، 58). نظر دقیق ابن معتز در تعیین حدود بدیع هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت، اما تجویز وی مسموع افتاد و شیوهای معمول را به وجود آورد. دانشمند همروزگارش، قدامهٔ بن جعفر و ادبای پس از وی چون ابوهلال عسکری، ابن رشیق، شرف الدین تیفاشی، ابن ابی اصبع و دیگران مرتباً بر شمار صنایع بدیع افزودند تا بر یک صد و پنجاه و چند صنعت بالغ گردید (همایی، 16-19). ابن معتز گذشته از تألیف در زمینهٔ بدیع و برخورداری از اطلاعات وسیع و حضور ذهن و شناخت دقیق از مسائل بدیع، خود متحقّق در بدیع بود و بدیع با سخنان منظوم و منثور وی عجین گردیده بود (حصری، 4/1003- 1005؛ قس: عباس، 122). وی مانند ابوتمام (برخلاف بحتری و ابن رومی) شعر را منحصراً مجموعهای از صناعات و زیورها و پیرایهها میدانست (ضیف، همان، 179)، اما با این تفاوت که مانند دیگر امیرزادگان و کاخنشینان، در فهم بدیع از حد زیورهای ظاهری فراتر نمیرفت و از آن درک عمیقی که ابوتمام در پرتو فراگیری فلسفه به آن دست یافت بود، بیبهره بود. به همین جهت، تمام نبوغ و توان خود را در فنّ تشبیه نشان داد و فقط در همین فن تخصص یافت (ضیف، همان، 262، 266). ابن معتز خود را از در قلّههای دوردستی که ابوتمام فتح کرده و بر قلمرو بدیع افزوده بود، ناتوان میدید، از این رو، در عین تحسین همهٔ اشعار وی در طبقات (ص 285-286) افراط در صنایع بدیعی را بر ابوتمام خرده میگرفت و نوعی تکلف قلمداد میکرد ( البدیع، 1). «مذهب کلامی» را نیز که در کتابش به عنوان پنجمین فن بدیع آورده بود، عیناً از جاحظ نقل کرده بود (همان، 53) و به سبب آنکه رنگ فلسفی و جنبهٔ تحلیلی و اثباتی داشت و نمیتوانست به خوبی درک کند، آن را بدون توضیح رها کرد (ضیف، همان، 266). انتقاد گزندهٔ ابن معتز از ابوتمام در مقدمهٔ البدیع میتواند به این انگیزه نیز بوده باشد که ابن معتز گویا میدیده است که ابوتمام با آن نبوغ و ژرف نگری چنان احاطه و تسلطی در قلمرو بدیع پیدا کرده که بعید نیست بدیع را برای همیشه از دسترس دیگران دور سازد. این بود که بر آن شد تا بدیع را به گونهای معرفی کند که بتواند در اختیار عموم قرار بگیرد و همهٔ شاعران به جای آنکه قصاید طولانی و تهی از بدیع بسرایند، یکی دو بیت از هر قصیده را به زیور بدیع بیارایند (ابن معتز، همان، 1). مطلب سومی که ابن معتز با تألیف البدیع خود در پی آن بود، این بود که میخواست توضیح دهد که بدیع، هرچند در شعر شاعران سدههای 2 و 3ق ظهور کرده است، اما، ریشه در قرآن و حدیث و شعر جاهلی دارد و پدیدهٔ تازهای نیست (همان، 3). وی برای این منظور در هر مبحث به ترتیب، سیر بدیع را در قرآن مجید و احادیث نبوی و سخنان صحابه و شعرای جاهلی تا ظهور آن در سخنان منظوم و منثور نوخاستگان نشان میدهد (نک: همان، 3-12). این اصرار از سوی ابن معتز علاوه بر آنکه بر موضع معتدل وی در کشمکش میان کهنه و نو در شعر و ادب روزگارش دلالت دارد، خالی از انی انگیزه نیز نیست که ابن معتز میخواهد بر عربی و اسلامی بودن این فنون تأکید ورزد، تا مبادا روزی چنان تصور بشود که فنون بدیع از یونان به جهان اسلام راه یافته است (نک: جاحظ، البیان، 3/354؛ قس: عباس، 186 به بعد). در سدههای اخیر شخصیت و آثار و اشعار ابن معتز مورد توجه خاورشناسان قرار گرفته است. کراچکوفسکی کتاب البدیع او را در 1935م به چاپ رسانید. ووستنفلد1، کرمر2، لوث3 و دیگران نیز در احیای آثار ابن معتز کوشش بسزایی از خود نشان دادند (بروکلمان، 2/56 - 58). لانگ آلمانی ارجوزهٔ تاریخی او را به زبان آلمانی ترجمه کرد و در «نشریهٔ انجمن خاورشناسان آلمان4» (سالهای 11 و 12) به چاپ رسانید. نظیر این کار را لوث انجام داد و اثر خود را در لایپزیگ (1882م) منتشر ساخت. آثار: الف - چاپی: 1. الا¸داب. این کتاب ابتدا در مجلهٔ «جهان شرق5» به کوشش کراچکوفسکی منتشر گردید و پس از آن در اوپسالا (1924م) مستقلاً به چاپ رسید؛ 2. ارجوزهٔ فی تاریخ المعتضد بالله. این اثر نیز مستقلاً در قاهره، (1329ق/1913م) به چاپ رسیده است؛ 3. البدیع. این کتاب به کوشش کراچکوفسکی در ضمن سلسله کتابهای گیب در لندن (1935م) به چاپ رسیده است. بار دیگر در مصر (1364ق/ 1945م) با شرح محمد عبدالمنعم خفاجی منتشر شده است و همچنان پیوسته تجدید چاپ میگردد؛ 4. دیوان. صولی اشعار ابن معتز را در 10 بخش گردآورد و سپس هر بخش را به ترتیب حروف الفبا تدوین کرد، و آن را دیوان امیرالمؤمن عبدالله بن المعتز نام نهاد. این نسخه از دیوان طی سالیان، دستخوش تحریف و تصحیفهای فراوان گردید و بارها تجدید چاپ شد و همچنان موارد تصحیف شده، در آن بر جای مانده بود. در جدیدترین چاپ دیوان که به کوشش محمد بدیع شریف انجام یافته، به بیش از 525 ،1مورد از تحریفات و مسخ کلمات و عبارات اشعار ابن معتز اشاره شده است (نک: شریف، 41-81). این چاپ در دو جلد همراه با مقدمهای مفصل و نیز فهارس لازم تدارک دیده شده است. محقق دیوان، عنوان دیوان اشعار الامیر ابی العباس را برای کتاب ترجیح داده است. دیوان ابن معتز سخت مورد توجه ادبا و شعرای پس از وی قرار داشته است. فهرستی که محمد بدیع شریف از برگزیدههای اشعار ابن معتز تدارک دیده، خود دلیل مدعاست؛ از آن جمله میتوان از اختیارات الصاحب بن عباد، مختارات دیوان ابن المعتز و السفینهٔ نام برد (ص 5 - 6)؛ 5. رسائل ابن المعتز. این کتاب را محمد عبدالمنعم خفاجی از چند رسالهٔ کوچک و بزرگ ابن معتز فراهم آورده و در قاهره (1365ق/1946م) به چاپ رسانیده است. از جمله رسالههای ابن معتز که در این مجموعه گردآمده، رسالهٔ محاسن شعر ابی تمام و مساویه است که به طور کامل در این مجموعه (ص 19-31) آمده است؛ 6. طبقات الشعراء المحدثین. تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است. مشهورترین چاپ آن همراه با تحقیقات عباس اقبال به زبان فرانسه است که در لندن (1939م) منتشر شد. پس از آن بار دیگر همراه با تحقیقات مفصلتری توسط عبدالستار احمد فراج در قاهره (1956م) تجدید چاپ گردید. وی تحقیقات عباس اقبال را نیز از فرانسه به عربی برگردانیده و در خاتمهٔ چاپ جدید ضمیمه کرده است. شرفالدین ابن مستوفی (د 637ق/1239م) مختصری از این کتاب تهیه کرده و آن را مختصر طبقات الشعراء المحدثین نام نهاده که نسخهای از آن موجود است )؛ GAL,S,I/130) 7. فصول التماثیل فی تباشیر السرور. این کتاب که جامع انواع دانستنیها دربارهٔ شراب است (نک: فهرست مطالب). نخستین بار در قاهره (1344ق/1925م) به چاپ رسیده است؛ 8. محاسن شعر ابی تمام و مساویه. چنانکه گذشت، این رساله به طور کامل نیز ضمن مجموعهٔ رسائل ابن المعتز (ص 19-31) به چاپ رسیده است. مرزبانی این رساله را در کتاب الموشح (ص 277-287) و ابوحیان توحیدی مقدمهٔ آن را در کتاب البصائر و الذخائر (2(2)/698) آوردهاند. ب - خطی: 1. اخبار شاریهٔ. ابن معتز این کتاب را در شرح حال و آثار شاریه، خواننده و نوازندهٔ معروف همروزگار خود ترتیب داده است. نسخهای از این کتاب در اختیار ابوالفرج اصفهانی قرار گرفته و بیشتر اخبار آن در الاغانی (16/4) نقل شده است. ابوحیان (2(2)/614) نام این کتاب را اخبار ساریهٔ المغنّیهٔ آورده و بروکلمان ، GAL,S) همانجا). با عنوان اخبار شاریهٔ و عریب از آن یاد کرده است؛ 2. اشعار الملوک. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانهٔ برلین ( آلوارت، شم موجود است؛ 3. الفصول القصار (یا الفصول الصغار القصار: ابن معتز، البدیع، 46). از این اثر ظاهراً تنها یک نسخه در شوروی ( خالدوف، شم موجود است؛ 4. قصیدهای در بحر متقارب، که نسخهای از آن در کتابخانهٔ برلین، ( آلوارت، شم موجود است؛ 5. مختارات من حکم ابن المعتز و اقواله، که شاید از کتاب الفصول الصغار اقتباس شده باشد. بروکلمان به وجود نسخهای از این کتاب در کتابخانهٔ بریل اشاره میکند ، GAL,S) همانجا). ج - آثار یافت نشده: الجامع فی الغناء (ابن ندیم، 130؛ ابن خلکان، 2/264؛ ابن شاکر، 2/240)؛ کتاب الجوارح و الصید (همانجاها)؛ حلی الاخبار (الاخیار) (همانجاها)؛ رسالهٔ فی مدح الدنیا. ابن معصوم مدنی (2/374- 375) از این رساله نقل کرده است؛ کتاب الزهر و الریاض (ابن ندیم، ابن خلکان، ابن شاکر، همانجاها؛ حاجی خلیفه، 1/960)؛ سرقات الشعراء. آمدی نسخهای از این کتاب را در دست داشته و در کتاب الموازنهٔ (ص 69، 241، 246، 268، 341) و کتاب دیگرش المؤتلف و المختلف (ص 215) از آن نقل کرده است (نیز نک: ابن ندیم، ابن خلکان، ابن شاکر، همانجاها)؛ مکاتبات الاخوان بالشعر (ابن ندیم، ابن خلکان، ابن شاکر، همانجاها؛ ، GAL,S همانجا).