آفتاب
ورود | عضویت
پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ ۱۴:۲۷
  • اخبار
    • اخبار سیاسی
    • اخبار اقتصادی
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار اجتماعی
    • اخبار فناوری
    • اخبار سلامت
    • اخبار ایران و جهان
    • پیشخوان روزنامه ها
  • دانش سرا
    • مقالات
    • کتاب الکترونیکی
    • دانستنی ها
    • لینک های مفید
    • فرهنگ فیلم
    • لغت نامه دهخدا
    • دائره المعارف
    • کتابهای منتشر شده
    • بانک های اطلاعاتی
  • چندرسانه ای
    • 60 ثانیه با اخبار
    • کیوسک آفتاب
    • فیلم
    • عکس
    • پادکست
    • اینفوگرافی
    • آفتاب پلاس
  • دیجیتال مارکتینگ
    • خدمات دیجیتال مارکتینگ
    • نیازمندیها
    • بانک مشاغل
    • وبگردی
    • بنر
    • مشاوره کسب و کار
    • رپورتاژ آگهی
    • کمپین
    • خدمات
    • سایتچین
  • گردشگری
    • مجله گردشگری آفتاب
    • گزارش لحظه ای جاده ها
    • نقشه ترافیک تهران
  • تفریح و سرگرمی
    • شبکه های اجتماعی
    • موسیقی
    • فیلم و سریال
    • تئاتر
    • آشپزی
    • کارت تبریک
    • فیلم های سینما
    • بازی های اینترنتی
    • شعر و ادب
    • گل و گیاه
    • ضرب‌المثل
    • فتوبلاگ
    • سخن بزرگان
    • تعبیر خواب
    • داستان سرا
    • فال و طالع بینی
    • چیستان
    • شخصیت‌ها
    • لطیفه

دائره المعارف بزرگ اسلامی

جلد یکم (آب - آل داوود)

جلد دوم (آل رشید - ابن ازرق)

جلد سوم (ابن ازرق - ابن سیرین)

جلد چهارم (ابن سینا - ابن میسر)

جلد پنجم (ابن میمون - ابوالعر قلانسی)

جلد ششم (ابوعزه - احمدبن عبدالملک بن شهید)

جلد هفتم (احمد بن علویه - ازبک خان)

جلد هشتم (ازبکستان - اشبیلیه)

جلد نهم (اشتب - البیره)

جلد دهم (البیری - باباطاهر)

جلد یازدهم (بابافرج تبریزی - برماوی)

جلد دوازدهم (برمکیان - بوسنوی)

ابن‌مسلمهٔ

اِبْن‌ِ مُسْلِمه‌، شهرت‌ گروهی‌ از رجال‌ خاندان‌ ایرانی‌ آل‌ رُفیل‌ که‌ در سده‌های‌ 4-7ق‌/10-13م‌ در عرصهٔ علم‌ و ادب‌ و سیاست‌ عصر عباسی‌ پرآوازه‌ شدند. نیای‌ آل‌ رفیل‌ مه‌آذر جُشْنَس‌ (گشنسب‌) نام‌ داشت‌ و دور نیست‌ که‌ همان‌ در یاری‌ بلندپایه‌ای‌ باشد که‌ به‌ روایت‌ طبری‌ (2/230) سرپرستی‌ اردشیر سوم‌ فرزند شیرویه‌، شاه‌ خردسال‌ ساسانی‌ را برعهده‌ گرفت‌ و به‌ ملکداری‌ پرداخت‌، ولی‌ از شهر براز شکست‌ خورد. وی‌ به‌ یک‌ روایت‌ به‌ دست‌ سعد بن‌ ابی‌ وقاص‌ اسلام‌ آورد و سپس‌ برای‌ تجدید اسلام‌ نزد خلیفهٔ دوم‌ عمر بن‌ خطاب‌ رفت‌ (یاقوت‌، 4/839). ولی‌ احفادش‌ در قرون‌ بعد مدعی‌ شدند که‌ مه‌آذر مستقیماً به‌ دست‌ خلیفهٔ دوم‌ اسلام‌ آورد (خطیب‌، 1/357؛ سمعانی‌، 5/294؛ ابن‌ اثیر، اللباب‌، 3/211) و چون‌ دامن‌ کشان‌ به‌ مجلس‌ عمر بن‌ خطاب‌ وارد شد، خلیفه‌ او را «رفیل‌» خواند. از آن‌ پس‌ مه‌آذر به‌ «رفیل‌» و اخلاقش‌ به‌ «آل‌ رفیل‌» معروف‌ گشتند (یاقوت‌، همانجا؛ فیروزآبادی‌، ذیل‌ «رفل‌»؛ قس‌: ابن‌ تعاویذی‌، 33، 393؛ عمادالدین‌ 1(1)/147). ظاهراً خطای‌ کاتبان‌ در ضبط این‌ لقب‌ موجب‌ شده‌ است‌ تا برخی‌ از متأخران‌ از او با عنوان‌ «رقیل‌» یاد کنند (زامباور، 20؛ 2 EI). گرچه‌ اطلاعات‌ چندانی‌ از احوال‌ مه‌آذر در عصر ساسانی‌ و آغاز استیلای‌ اسلام‌ بر بین‌النهرین‌ در دست‌ نیست‌، ولی‌ با توجه‌ به‌ جامهٔ گرانبهای‌ او در ملاقات‌ با خلیفه‌ و نیز رود و پل‌ «الرفیل‌» در عراق‌ که‌ از لقب‌ وی‌ گرفته‌ شده‌ است‌ (یاقوت‌، همانجا)، می‌توان‌ حدس‌ زد که‌ مه‌آذر از منزلتی‌ ممتاز برخوردار بود. در سده‌های‌ بعد ابن‌ تعاویذی‌ در اشعارش‌ از آل‌ رفیل‌ به‌ عنوان‌ وارثان‌ ساسانیان‌ یاد کرده‌ است‌ (ص‌ 122، 125، 393). از زندگانی‌ و سرنوشت‌ مه‌آذر پس‌ از اسلام‌ چیزی‌ دانسته‌ نیست‌. اطلاعاتی‌ که‌ دربارهٔ اخلاف‌ رفیل‌ تا سدهٔ 4ق‌ در دست‌ است‌، منحصر به‌ نامهای‌ کسانی‌ است‌ که‌ علمای‌ انساب‌ و رجال‌ برای‌ معرفی‌ نخستین‌ فرد سرشناس‌ خاندان‌ آل‌ رفیل‌ از این‌ قرار ضبط کرده‌اند: محمد بن‌ عمر بن‌ حسن‌ بن‌ عبید بن‌ عمرو بن‌ خالد بن‌ رفیل‌ (خطیب‌، 3/25؛ سمعانی‌، ابن‌ اثیر، همانجاها). این‌ سلسله‌ نسب‌ بدان‌ سبب‌ که‌ در آن‌ برای‌ زمانی‌ حدود دو قرن‌ و نیم‌، یعنی‌ از رفیل‌ تا حسن‌ بن‌ عبید - که‌ ازدواجش‌ با ام‌کلثوم‌ دختر یزید بن‌ منصورِ کاتب‌، زودتر از 272ق‌ نیست‌ (نک: ذهبی‌، المختصر، 32) - تنها از 4 نسل‌ نام‌ برده‌ می‌شود، خالی‌ از اشکال‌ به‌ نظر نمی‌رسد. آنچه‌ موجب‌ شهرت‌ افراد آل‌ رفیل‌ به‌ «ابن‌ مسلمه‌» شد، نیز همین‌ وصلت‌ بوده‌ است‌. به‌ گفتهٔ دبیثی‌، حمیده‌ بنت‌ عمرو - مادر ام‌ کلثوم‌ - چون‌ در 263ق‌/877م‌ اسلام‌ آورد، «مسلمه‌» نام‌ گرفت‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ اخلافش‌ از بطن‌ ام‌ کلثوم‌ به‌ «ابن‌ مسلمه‌» (نک: ذهبی‌، همانجا) و «مسلمی‌» (سمعانی‌، ابن‌ اثیر، همانجاها) معروف‌ شدند. آل‌ رفیل‌ که‌ در بغداد ساکن‌ بودند (سمعانی‌، همانجا) و فعالیت‌ خود را با پرداختن‌ به‌ علوم‌ و مشاغل‌ دینی‌ آغاز کردند، به‌ تدریج‌ در صحنهٔ سیاست‌ پای‌ نهادند و به‌ مقامات‌ مهم‌ سیاسی‌ از جمله‌ وزارت‌ دست‌ یافتند. برجسته‌ترین‌ افراد آل‌ رفیل‌ از این‌ قرارند: 1. ابوالفرج‌ احمد بن‌ محمد بن‌ عمر بن‌ حسن‌ بن‌ عبید (ذیقعدهٔ 337- ذیقعدهٔ 415/ مهٔ 949- ژانویهٔ 1025)، مشهور به‌ المعدل‌، دانشمند و محدث‌. در بغداد از کسانی‌ چون‌ پدرش‌ محمد بن‌ عمر، قاضی‌ احمد بن‌ کامل‌ (نک: ه د، ابن‌ کامل‌)، احمد بن‌ سلمان‌ نجاد، فقیه‌ و محدث‌ حنبلی‌ و گروهی‌ دیگر از مشایخ‌ عصر خود حدیث‌ شنید. نزد ابوبکر رازی‌ حنفی‌ فقه‌ خواند (خطیب‌، 5/67؛ ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 8/16-17) و سپس‌ در شمار علمای‌ حنفی‌ مذهب‌ درآمد (ابن‌ ابی‌ الوفاء، 113؛ تمیمی‌، 2/70). به‌ گفتهٔ خطیب‌ بغدادی‌ که‌ از شاگردان‌ ابوالفرج‌ احمد بود، وی‌ مردی‌ ثقه‌ و نیکوکار بود و خانه‌اش‌ میعاد اهل‌ علم‌ به‌ شمار می‌رفت‌. در عصر خود به‌ فضل‌ و عقل‌ شهرت‌ داشت‌. در آغاز محرم‌ هر سال‌ جلسه‌ای‌ برای‌ املای‌ حدیث‌ برپا می‌ساخت‌ و به‌ روایت‌ می‌پرداخت‌ (همانجا؛ نیز نک: ذهبی‌، سیر، 17/341). جز خطیب‌ بغدادی‌، طراد بن‌ محمد زینبی‌ و گروهی‌ دیگر از او حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند (همانجا). صفحاتی‌ چند که‌ ابوالفرج‌ احمد از مشایخ‌ خود نقل‌ کرده‌، با عنوان‌ الامالی‌ در یکی‌ از مجموعه‌های‌ مدرسهٔ عمریه‌ در کتابخانهٔ ظاهریه‌ دمشق‌ موجود است‌. نوشتهٔ مذکور روایت‌ طراد بن‌ محمد زینبی‌ از اوست‌ ( فهرس‌، 550 -551؛ سزگین‌، 1/381). فرزندان‌ شناخته‌ شدهٔ ابوالفرج‌ احمد عبارتند از ابوجعفر محمد و ابومحمد حسن‌. آنچه‌ زامباور (ص‌ 20) و کلوزنر (ص‌ 73) در باب‌ انتساب‌ فردی‌ به‌ نام‌ ابوعبدالله‌ حسین‌ بن‌ علی‌ بن‌ میکائیل‌ و احفادش‌ به‌ ابوالفرج‌ احمد ذکر کرده‌اند، جای‌ تردید بسیار دارد. زیرا میکائیل‌ مذکور یکی‌ از افراد آل‌ میکال‌ است‌ (نک: ه د، 2/173، شم 18؛ باسورث‌، 1/181-187؛ اقبال‌ آشتیانی‌، 39-40). 2. ابوالقاسم‌ علی‌ بن‌ حسن‌ بن‌ احمد بن‌ محمد (397- 28 ذیحجهٔ 450ق‌/1007- فوریهٔ 1059م‌)، ملقب‌ به‌ رئیس‌ الرؤسا و شرف‌ الوزراء، محدث‌، فقیه‌ و وزیر القائم‌ بامرالله‌ خلیفهٔ عباسی‌. او در بغداد به‌ دنیا آمد. از اسماعیل‌ بن‌ حسن‌ صرصری‌ و ابواحمد فرضی‌ حدیث‌ شنید (خطیب‌، 11/391؛ ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 8/200). جدش‌ ابوالفرج‌ احمد نیز از مشایخ‌ وی‌ بوده‌ است‌ (ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌، ذیل‌ حوادث‌ سال‌ 450ق‌). خطیب‌ بغدادی‌ (همانجا) که‌ با او معاشر بود، ضمن‌ برشمردن‌ محاسنش‌ او را ثقه‌ دانسته‌ و یادآوری‌ کرده‌ که‌ روایات‌ او را می‌نوشته‌ است‌. ابوالقاسم‌ علی‌ برخلاف‌ نیاکانش‌ شافعی‌ بود (سبکی‌، 3/393؛ اسنوی‌، 2/407)، اما زمان‌ تغییر مذهب‌ او معلوم‌ نیست‌. با توجه‌ به‌ نمازی‌ که‌ در محل‌ مصلوب‌ شدن‌ حلاج‌ برپا داشت‌ (ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 8/201)، می‌توان‌ به‌ گرایش‌ او به‌ افکار حلاج‌ پی‌ برد. ابوالقاسم‌ علی‌ در آغاز یکی‌ از شهود رسمی‌ بود. در 21 ربیع‌الا¸خر 437ق‌/5 نوامبر 1045م‌ خلیفه‌ القائم‌ بامرالله‌ عباسی‌ او را به‌ دبیری‌ و پیشکاری‌ خود برگزید. پس‌ از مدتی‌ کوتاه‌ در 8 جمادی‌الاول‌ همان‌ سال‌ وی‌ را با لقب‌ رئیس‌ الرؤسا به‌ وزارت‌ برگماشت‌ (همو، 8/127، 200؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌، 9/530؛ خطیب‌، همانجا). با توجه‌ به‌ سرعت‌ ابن‌ ترفیع‌ مقام‌ و سکوت‌ منابع‌، بعید به‌ نظر می‌رسد که‌ ابوالقاسم‌ علی‌ در طول‌ مدتی‌ کمتر از یک‌ ماه‌ به‌ گونه‌ای‌ منشأ اثر شده‌ باشد که‌ مستحق‌ چنین‌ ارتقایی‌ گردد. ظاهراً علت‌ این‌ پیشرفت‌ را باید در اوضاع‌ و احوالی‌ که‌ موجب‌ عزل‌ وزیر سابق‌، محمد بن‌ ایوب‌ عمیدالرؤسا، گشت‌، جست‌وجو کرد. به‌ گفتهٔ ابن‌ اثیر (همانجا) مخالفت‌ ذوالسعادات‌ ابوالفرج‌ محمد بن‌ جعفر وزیر ابوکالیجار فرمانروای‌ آل‌ بویه‌ با عمیدالرؤسا خلیفه‌ را مجبور به‌ تغییر وزیر ساخت‌. هنگامی‌ که‌ القائم‌ بامرالله‌، ابن‌ فقیه‌ شافعی‌ را به‌ وزارت‌ برگزید، نیروی‌ نوپای‌ سلاجقه‌ در شرق‌ و دولت‌ فاطمیان‌ اسماعیلی‌ مذهب‌ مصر در غرب‌ قلمرو خود را به‌ سوی‌ بین‌النهرین‌ گسترش‌ می‌دادند و آل‌ بویه‌ به‌ رغم‌ تلاشهای‌ خلیفه‌ و قاضی‌ ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ محمد ماوردی‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9/455، 522)، درگیر رقابتهای‌ داخلی‌ بود و نه‌ تنها توان‌ پاسداری‌ از دستگاه‌ خلافت‌ عباسی‌ را از دست‌ داده‌ بود (نک: ه د، آل‌ بویه‌)، بلکه‌ حتی‌ نمی‌توانست‌ از گسترش‌ مذهب‌ اسماعیلیه‌ در میان‌ دیالمه‌ جلوگیری‌ کند (ابن‌ بلخی‌، 119؛ المؤید، جم). رئیس‌ الرؤسا در دوران‌ وزارتش‌ درصدد برآمد که‌ با فراهم‌ آوردن‌ امکان‌ افزایش‌ قدرت‌ خلیفهٔ عباسی‌ و احیای‌ تسنن‌، خطرات‌ ناشی‌ از اقتدار خلیفهٔ فاطمی‌ و اشاعهٔ تشیع‌ را دفع‌ نماید. اظهارات‌ داعی‌ المؤید فی‌الدین‌ راجع‌ به‌ او و اقداماتش‌ از لیاقت‌ و استعداد سیاسی‌ او در این‌ زمینه‌ خبر می‌دهد (نک: المؤید، جم). گریز المؤید فی‌الدین‌ از جنوب‌ ایران‌ به‌ مصر از جمله‌ حوادثی‌ بود که‌ رئیس‌ الرؤسا در آن‌ نقش‌ داشت‌ (همو، 55 -57، 65 به‌ بعد). رئیس‌ الرؤسا برای‌ طرد و سرکوب‌ ارسلان‌ بساسیری‌ امیر الامرا بغداد که‌ به‌ سبب‌ ضعف‌ الملک‌ الرحیم‌، آخرین‌ امیر آل‌ بویه‌ در عراق‌، از نیروی‌ بسیار برخوردار بود و بر خلیفه‌ نفوذ داشت‌ (ابن‌ عمرانی‌، 153؛ ابن‌ خلکان‌، 1/192)، از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نکرد و او را به‌ ارتباط با مستنصر خلیفهٔ فاطمی‌ متهم‌ ساخت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9/608؛ سبکی‌، 3/293-294؛ ابن‌ شاکر، ذیل‌ وقایع‌ سال‌ 450ق‌) و پس‌ از فرار موقت‌ بساسیری‌ از بغداد شیعیان‌ را تحت‌ فشار قرار داد (ابن‌ کثیر، 12/86؛ برای‌ آشنایی‌ با سابقهٔ این‌ نوع‌ برخورد با شیعیان‌، نک: ابن‌ اثیر، همان‌، 9/575 - 578). گرچه‌ منابع‌ ما متفق‌القولند که‌ اخراج‌ بساسیری‌ و زوال‌ آل‌ بویه‌ تنها پس‌ از فراخوانی‌ طغرل‌ سلجوقی‌ به‌ بغداد میسر گشت‌ (رمضان‌ 447/ دسامبر 1055)، ولی‌ دربارهٔ کسی‌ که‌ او را بدین‌ کار دعوت‌ نمود، وحدت‌ نظر وجود ندارد. برخی‌ نویسندگان‌ از رئیس‌ الرؤسا به‌ عنوان‌ عامل‌ اصلی‌ این‌ واقعه‌ نام‌ برده‌اند (المؤید، 95-96، 154، 180؛ ابن‌ عمرانی‌، همانجا؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 9/610)، حال‌ آنکه‌ برخی‌ دیگر درخواست‌ خلیفهٔ عباسی‌ را محرک‌ طغرل‌ در فتح‌ بغداد ذکر می‌کنند (نک: ابن‌ عدیم‌، 1-2، 4- 5؛ راوندی‌، 105؛ ابن‌ طقطقی‌، 293). با توجه‌ به‌ نیت‌ قبلی‌ طغرل‌ برای‌ پیشروی‌ به‌ سوی‌ موصل‌ و برخورد با فاطمیان‌ - که‌ سابقهٔ آن‌ به‌ دوران‌ ابوکالیجار (د 440ق‌/1048م‌) باز می‌گشت‌ - و مذاکرات‌ محرمانه‌ای‌ که‌ به‌ قصد تقسیم‌ قلمرو فاطمیان‌ بین‌ او و امپراتور روم‌ شرقی‌ جریان‌ یافته‌ بود (المؤید، 77، 94- 95)، به‌ نظر می‌رسد که‌ رئیس‌ الرؤسا با اطلاع‌ از این‌ هدف‌ به‌ گونه‌ای‌ زیرکانه‌ بساسیری‌ را به‌ رابطه‌ با مستنصر فاطمی‌ متهم‌ کرد و طغرل‌ را به‌ بغداد فراخواند. اعترافات‌ المؤید فی‌الدین‌ (ص‌ 96) و تصریح‌ ابن‌ صیرفی‌ نیز حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ برخلاف‌ القائات‌ رئیس‌ الرؤسا ارتباط بساسیری‌ با خلیفهٔ فاطمی‌ تنها پس‌ از اخراج‌ وی‌ از بغداد آغاز گشت‌ (ص‌ 43-44؛ قس‌: ابن‌ عدیم‌، 6). رانده‌ شدن‌ بساسیری‌ به‌ شورشی‌ انجامید که‌ او به‌ کمک‌ مستنصر فاطمی‌ برضد عباسیان‌ برپا کرد. در این‌ کار قریش‌ بن‌ بدران‌ رئیس‌ اعراب‌ بنو عقیل‌ و دبیس‌ بن‌ مزید رئیس‌ قبیلهٔ بنی‌ اسد با او همراه‌ بودند. او پس‌ از درهم‌ شکستن‌ قوای‌ سلجوقیان‌ در سنجار، با استفاده‌ از غیبت‌ طغرل‌ که‌ برای‌ مقابله‌ با شورش‌ برادرش‌ ابراهیم‌ ینال‌ به‌ ایران‌ بازگشته‌ بود، بر بغداد چیره‌ شد و خطبه‌ و سکه‌ به‌ نام‌ مستنصر فاطمی‌ کرد (13 ذیقعدهٔ 450ق‌/2 ژانویهٔ 1059م‌). پس‌ از دستگیری‌ قائم‌ بامرالله‌، رئیس‌ الرؤسا نیز دچار انقامجویی‌ بساسیری‌ شد و به‌ زاری‌ به‌ قتل‌ رسید (ابن‌ عدیم‌، 1-11؛ ابن‌ عمرانی‌، 153-160). بررسی‌ منابع‌ نشان‌ می‌دهد که‌ ستایش‌ مورخان‌ اهل‌ تسنن‌ از رئیس‌الرؤسا، برمبنای‌ سخنان‌ خطیب‌ بغدادی‌ است‌ که‌ از نزدیکان‌ او بود (11/391-392؛ قس‌: ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 8/200؛ ذهبی‌، سیر، 18/216؛ سبکی‌، 3/293). 3. ابوالفتح‌ مظفر بن‌ رئیس‌ الرؤسا (د 491ق‌/1098م‌)، قائم‌ مقام‌ وزیر در دوران‌ خلافت‌ المقتدی‌ عباسی‌. فعالیت‌ دیوانی‌ او احتمالاً به‌ روزگار پدرش‌ آغاز شد. وی‌ تا صفر 476 مسئولیت‌ نظارت‌ بر ساختمانها و کاخهای‌ خلافت‌ را عهده‌دار بود، ولی‌ پس‌ از عزل‌ عمیدالدوله‌ ابونصر محمد بن‌ جهیر، خلیفهٔ المقتدی‌ بامرالله‌ تا انتخاب‌ وزیر بعدی‌ او را با عنوان‌ قائم‌ مقام‌ وزیر در رأس‌ امور دیوانی‌ قرارداد (ابن‌ اثیر، همان‌، 10/129؛ ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 9/8). دوران‌ نیابت‌ او دیری‌ نپایید و در شعبان‌ 476 خلیفه‌، ظهیرالدین‌ ابوشجاع‌ محمد بن‌ حسین‌ را به‌ وزارت‌ گماشت‌ (ابن‌ کثیر، 12/132). در مورد مشاغل‌ بعدی‌ او اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. به‌ گفتهٔ ابن‌ اثیر (همان‌، 10/280)، مردی‌ دانش‌ پرور و خانه‌اش‌ محل‌ اجتماع‌ اهل‌ علم‌ و فضل‌ بود. 4. ابونصر محمد بن‌ رئیس‌ الرؤسا (د محرم‌ 494/ نوامبر 1100)، ملقب‌ به‌ جمال‌الدوله‌. به‌ هنگام‌ مرگ‌، استادالدار خلیفه‌ مستظهر بالله‌ عباسی‌ بود (ابن‌ اثیر، همان‌، 10/326). وی‌ به‌ شهادت‌ منابع‌ اولین‌ کس‌ از آل‌ رفیل‌ بود که‌ به‌ این‌ مقام‌ دست‌ یافت‌. در میان‌ فرزندانش‌ تنها ابومحمد حسن‌ به‌ واسطهٔ اشعارش‌ شناخته‌ شده‌ است‌ (عمادالدین‌، 1(1)/148-150). 5. ابوالفتوح‌ عبدالله‌ بن‌ هبهٔالله‌ بن‌ مظفر (492-549ق‌/1099- 1154م‌)، ملقب‌ به‌ عزالدین‌، محدث‌ و استادالدار خلیفه‌ مقتفی‌. او از علی‌ بن‌ محمد بن‌ علاف‌ حدیث‌ شنید و کسانی‌ چون‌ ابوالفتوح‌ بن‌ محمد ابن‌ مقلد دمشقی‌ از او حدیث‌ شنیدند. عزالدین‌ به‌ تصوف‌ گرایش‌ داشت‌ و اموال‌ زیادی‌ را صرف‌ صوفیه‌ کرد. پس‌ از مرگش‌ او را در گورستانی‌ مقابل‌ جامع‌ منصور در بغداد که‌ خاص‌ صوفیان‌ بود، به‌ خاک‌ سپردند (ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 10/159؛ ابن‌ فوطی‌، تلخیص‌، 4(1)/185- 186؛ صفدی‌، 17/963). ابن‌ تعاویذی‌ (ص‌ 89، 91، 391) وی‌ را مدح‌ کرده‌ است‌. 6. ابوعلی‌ حسن‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ هبهٔالله‌ بن‌ مظفر (د 572ق‌/ 1176م‌)، ملقب‌ به‌ تاج‌الدین‌ از بزرگان‌ بغداد در عصر خود بود و از ابومنصور محمد بن‌ عبدالملک‌ بن‌ خیرون‌ حدیث‌ شنید و احادیثی‌ روایت‌ کرد. وی‌ به‌ خدمت‌ دیوان‌ درآمد و نظارت‌ مالیهٔ نواحی‌ مختلف‌ از جمله‌ نهرالمَلک‌ در حومهٔ بغداد (یاقوت‌، 4/846) را عهده‌دار شد (صفدی‌، 12/91). در 563ق‌/1168م‌ هنگامی‌ که‌ مستنجد بالله‌ عباسی‌ بر آل‌ رفیل‌ از جمله‌ استادالدارِ خود عضدالدین‌، برادر تاج‌الدین‌ سخت‌ گرفت‌، وزیر وقت‌، ابن‌ بلدی‌، پس‌ از حسابرسی‌ درآمد نهرالمَلک‌ که‌ از عصر مقتفی‌ (530 - 555) تحت‌ نظارت‌ تاج‌الدین‌ بود، مبلغ‌ گزافی‌ از وی‌ ستاند (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/332). تاج‌الدین‌ ادیب‌ بود و در نظم‌ و نثر دست‌ داشت‌. به‌ سرودن‌ اشعار مغلق‌، معما و لغز بیشتر مایل‌ بود (عمادالدین‌، 1(1)/177). نمونه‌ای‌ از لغز او و پاسخ‌ امیر شهاب‌الدین‌ ابن‌ سعد، معروف‌ به‌ حیص‌ و بیص‌، موجود است‌ (حیص‌ بیص‌، 2/17). عمادالدین‌ کاتب‌ (همانجا) از جمله‌ مداحان‌ او بود. 7. ابوالفرج‌ محمدبن‌ عبدالله‌بن‌ هبهٔالله‌ (514 -4 ذیقعدهٔ 573ق‌/ 1120-24 آوریل‌ 1178م‌)، ملقب‌ به‌ عضدالدین‌، استادالدار خلیفه‌ مستنجد و وزیر مستضی‌ء. او در آغاز به‌ فراگیری‌ علوم‌ دینی‌ پرداخت‌ و از کسانی‌ چون‌ ابوالقاسم‌ هبهٔالله‌ بن‌ حصین‌، عبیدالله‌ بن‌ محمد بیهقی‌ و زاهر بن‌ طاهر شحامی‌ حدیث‌ شنید (ذهبی‌، المختصر، 32، سیر، 21/75). او همچون‌ اسلافش‌ به‌ خدمت‌ دیوان‌ درآمد. پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ عزالدین‌ ابوالفتوح‌، به‌ روایتی‌ مانند پدر استادالدار مقتفی‌ شد (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/334) و خلیفهٔ بعدی‌ مستنجد، او را که‌ پیش‌ از آن‌ مجدالدین‌ لقب‌ داشت‌، محیی‌الدین‌ نامید و بر همان‌ منصب‌ ابقاء کرد (حیص‌ بیص‌، 2/375، بیت‌ 3). اعتبار و قدرت‌ او را در این‌ سالها مشابه‌ وزرا ذکر کرده‌اند (ذهبی‌، المختصر، همانجا؛ ابن‌ فرات‌، 4(1)/119). بی‌تردیدوی‌ اقتدارش‌ را مرهون‌ مستنجد بود (ابن‌جوزی‌، عبدالرحمان‌، 10/280). به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ اقدام‌ خلیفه‌ با هدف‌ تضعیف‌ وزیرش‌ عون‌الدین‌ یحیی‌ بن‌ محمد بن‌ هبیره‌ (د 560ق‌) و برقراری‌ نوعی‌ موازنهٔ قدرت‌ به‌ نفع‌ خود، به‌ عمل‌ آمده‌ باشد (نک: ابن‌ اثیر، همان‌، 11/256). حوادث‌ سالهای‌ بعد نیز مؤید این‌ سیاست‌ خلیفه‌ است‌. رقابت‌ و دشمنی‌ او با وزرای‌ وقت‌ - ابن‌ هبیره‌ (ابن‌ خلکان‌، 6/241-242) و شرف‌الدین‌ محمد بن‌ ابی‌ الفتح‌ معروف‌ به‌ ابن‌ بلدی‌ (د 566ق‌) و نقش‌ وی‌ در مرگ‌ خلیفه‌ مستنجد و وزیر ابن‌ بلدی‌ (ابن‌ طقطقی‌، 317؛ ابن‌ فرات‌، 4(1)/120 - را می‌توان‌ مهم‌ترین‌ وقایع‌ این‌ برهه‌ از زندگانی‌ او دانست‌. در باب‌ دشمنی‌ ابوالفرج‌ محمد با ابن‌ بلدی‌ که‌ به‌ خلافت‌ مستضی‌ء انجامید. منابع‌ ما تصویری‌ نسبتاً روشن‌ ارائه‌ می‌نمایند. اصولاً مستنجد با توجه‌ به‌ قابلیت‌ ابن‌ بلدی‌، در 563ق‌ او را به‌ قصد کاهش‌ قدرت‌ ابوالفرج‌ محمد به‌ وزارت‌ خود برگزید و در این‌ باره‌ به‌ وی‌ تذکراتی‌ داد (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/332-333). اقدامات‌ ابن‌ بلدی‌ در اجرای‌ اوامر خلیفه‌ ناخشنودی‌ ابوالفرج‌ محمد و قطب‌الدین‌ قایماز امیرالامرای‌ پرقدرت‌ بغداد را فراهم‌ آورد. آنان‌ در آغاز اعمال‌ وزیر را خودسرانه‌ و نتیجهٔ دشمنی‌ او می‌پنداشتند، اما هنگامی‌ که‌ ابوالفرج‌ به‌ کمک‌ یکی‌ از ایادی‌ خود از دستوری‌ که‌ خلیفه‌ برای‌ قتل‌ او و قایماز به‌ ابن‌ بلدی‌ صادر کرده‌ بود، آگاه‌ شد، با کمک‌ قایماز موجبات‌ قتل‌ خلیفهٔ بیمار را در حمام‌ فراهم‌ آورد. آنگاه‌ این‌ دو، ابومحمد حسن‌ بن‌ مستنجد را - بدان‌ شرط که‌ وزارت‌ به‌ ابوالفرج‌ بن‌ محمد و استادالداری‌ را به‌ پسر او ابوالفضل‌ کمال‌الدین‌ و سپهسالاری‌ را به‌ قطب‌الدین‌ قایماز دهد (ابن‌ طقطقی‌، 317، 318) - با لقب‌ مستضی‌ء بامرالله‌ به‌ خلافت‌ رساندند (566ق‌/ 1171م‌). پس‌ از این‌ واقعه‌ جان‌ و مال‌ ابن‌ بلدی‌ دچار کینه‌ توزی‌ ابوالفرج‌ محمد شد و پس‌ از قتل‌ وی‌ جسدش‌ را به‌ دجله‌ انداختند (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/360 -362؛ ابن‌ فرات‌، 4(1)/118-121).خلیفهٔ جدید ابوالفرج‌ را اراضی‌ اقطاعی‌ و لقب‌ عضدالدین‌ بخشید و به‌وزارت‌خود برگماشت‌ (همو،4(1)/121). دوران‌وزارت‌ عضدالدین‌ چندان‌ نپایید. زیرا در نتیجهٔ مخالفت‌ قایماز با وی‌، مستضی‌ء در شوال‌ 567 وادار به‌ عزلش‌ شد. در این‌ رخداد خانهٔ عضدالدین‌ غارت‌ شد (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/375؛ ابن‌ فرات‌، 4(1)/187؛ ابن‌ طقطقی‌، 320). او با وجود خانه‌ نشینی‌ از چنان‌ موقعیتی‌ برخوردار بود که‌ خلیفه‌ در 569ق‌ در صدد برآمد، وزارت‌ را مجدداً به‌ او محول‌ کند، اما قایماز نه‌ تنها با این‌ تصمیم‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌، بلکه‌ خواستار اخراج‌ عضدالدین‌ و خانواده‌اش‌ از بغداد شد. از این‌ رو وی‌ مجبور شد مدتی‌ را در رباط یکی‌ از مشایخ‌ صوفیه‌ به‌ نام‌ صدرالدین‌ عبدالرحیم‌ بن‌ اسماعیل‌ و سپس‌ در خانهٔ ابوعبدالله‌ بن‌ معمر نقیب‌ علویان‌ به‌ سر برد. سرانجام‌ در جمادی‌الا¸خر همان‌ سال‌ به‌ خانهٔ خود بازگشت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/409- 410؛ ذهبی‌، المختصر، همانجا). اقتدار و ترکتازی‌ قایماز چندان‌ دوام‌ نیافت‌. به‌ دنبال‌ اختلافی‌ که‌ با ظهیرالدین‌ ابن‌ عطار خزانه‌دار مورد اعتماد مستضی‌ء داشت‌ و شورش‌ نافرجامی‌ که‌ با کمک‌ برادرزنش‌ تنامش‌ به‌ راه‌ انداخت‌، از بغداد رانده‌ شد و در راه‌ موصل‌ درگذشت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 11/424-426). پس‌ از مرگ‌ قایماز، خلیفه‌ در 570ق‌ عضدالدین‌ را مجدداً به‌ وزارت‌ گماشت‌. او این‌ بار به‌رغم‌ کارشکنیهای‌ ظهیرالدین‌ ابن‌ عطار (ابن‌ تغری‌ بردی‌، 6/81 -82)، مقام‌ خود را تا پایان‌ عمر حفظ کرد. با وجود اینکه‌ منابع‌ وجود متفق‌ القولند که‌ عضدالدین‌ در 573ق‌ هنگامی‌ که‌ با شکوه‌ و جلال‌ فراوان‌ از بغداد عازم‌ حج‌ بود، به‌ دست‌ فدائیان‌ اسماعیلیه‌ از پای‌ درآمد و به‌ موجب‌ وصیتش‌ در کنار پدرش‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، 10/280؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 11/446-447)، اما از برخی‌ گزارشها می‌توان‌ دریافت‌ که‌ محرکان‌اصلی‌ قتل‌وی‌ خلیفه‌و ظهیرالدین‌ ابن‌عطار بودند (ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، 8(1)/342، 346-349). نظر به‌ سوابق‌ همکاری‌ اسماعیلیه‌ با دشمنانشان‌ در اینگونه‌ موارد (هاجسن‌، 226- 228) سخن‌ مذکور بعید می‌نماید. عضدالدین‌ حافظ قرآن‌ بود (ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، همانجا). وی‌ را مردی‌ فاضل‌ و دوستدار علم‌ شمرده‌اند و توجه‌ او به‌ علما و صوفیه‌ و کرم‌ و سخاوتش‌ مورد تأکید قرار گرفته‌ است‌ (همانجا؛ صفدی‌، 3/335). شعرایی‌ چون‌ حیص‌ بیص‌ (2/375، جم) و ابن‌ تعاویذی‌ (ص‌ 197، 264، 269، 298، 464) او را ستوده‌اند. او در حیات‌ سیاسی‌ خود به‌ قبضه‌ کردن‌ امور می‌کوشید و در نابودی‌ رقیبان‌ و کینه‌ورزی‌ با آنان‌ از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نمی‌کرد (همو، 30)، از آن‌ جمله‌ است‌ قتل‌ پسران‌ ابن‌ هبیره‌ و عده‌ای‌ دیگر (ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، 8(1)/349؛ ابوشامه‌، 1(2)/714- 715). خصومت‌ با پیروان‌ ابوحنیفه‌ و حمایت‌ از شافعیان‌ را می‌توان‌ سیاست‌ مذهبی‌ او در دوران‌ وزارتش‌ دانست‌ (ابن‌ فرات‌، 4(1)/123، 135). با توجه‌ به‌ حوادثی‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ عضدالدین‌ رخ‌ داد، وی‌ را باید آخرین‌ چهرهٔ مقتدر آل‌ رفیل‌ به‌ شمار آورد. 8. ابوالفضل‌ عبیدالله‌ بن‌ عضدالدین‌ (مق 578ق‌/1182م‌)، ملقب‌ به‌ کمال‌الدین‌، استادالدار مستضی‌ء. عمادالدین‌ کاتب‌ از او با عنوانهایی‌ مانند «غضنفر و رئیس‌» آل‌ رفیل‌ یاد کرده‌ است‌ (1(1)/162). او از اواخرعصرمستنجددرعرصهٔسیاست‌پدیدار شد. منصب‌استادالداری‌ وی‌ چنانکه‌ گفته‌ شد یکی‌ از شروط پدرش‌ برای‌ تفویض‌ خلافت‌ به‌ مستضی‌ء بود. از همین‌ رو، نخستین‌ بار که‌ پدر به‌ وزارت‌ رسید، پسر نیز عهده‌دار منصب‌ مذکور شد و لقبش‌ از بهاءالدین‌ به‌ کمال‌الدین‌ تغییر یافت‌ (حیص‌ بیص‌، 2/29، 30، 379؛ قس‌: عمادالدین‌، همانجا). با برکناری‌ عضدالدین‌ از وزارت‌ در 567ق‌ او هم‌ دستگیر شد (ابن‌ فرات‌، 4(1)/178). بعید به‌ نظر می‌رسد که‌ در ایام‌ مخالفت‌ قایماز با پدرش‌ وی‌ از تنگناها در امان‌ مانده‌ باشد. نشانهٔ این‌ امر، آنکه‌ در دورهٔ دوم‌ وزارت‌ پدر منصب‌ سابق‌ به‌ او داده‌ نشد (نک: ابن‌ اثیر، همان‌، 11/434). با شروع‌ خلافت‌ الناصرلدین‌الله‌ (575 -622ق‌) او و سایر افراد خاندانش‌ بیش‌ از پیش‌ دچار سختیها شدند. مجدالدین‌ ابوالفضل‌ بن‌ صاحب‌ استادالدار پراقتدار خلیفه‌ الناصر (نک: همان‌، 11/459، 562) به‌ سبب‌ خصومت‌ قبلی‌ و واهمه‌ از کمال‌الدین‌ و خاندانش‌ به‌ آنان‌ سخت‌ گرفت‌. در 578ق‌ کمال‌الدین‌ را به‌ دستور استادالدار به‌ زندان‌ افکندند و مال‌ بسیاری‌ از او طلب‌ کردند. علاوه‌ بر اینکه‌ از خانهٔ کمال‌الدین‌ 20 هزار دینار برگرفتند، کتابخانهٔ نفیس‌ او را نیز فروختند و بهای‌ آن‌ را ضبط کردند. کمال‌الدین‌ سرانجام‌ بر اثر شکنجه‌ درگذشت‌ و جسدش‌ را شبانه‌ در دجله‌ انداختند و تا مدتی‌ هیچ‌کس‌ از قتل‌ او مطلع‌ نشد (ایوبی‌، 74- 75). حیص‌ بیص‌ (همانجا) از جمله‌ ستایندگان‌ او بود. با مرگ‌ کمال‌الدین‌ آخرین‌ شخصیتی‌ که‌ قادر به‌ حفظ خاندان‌ رئیس‌ الرؤسا در برابر دشمنان‌ بود، از میان‌ رفت‌ و دوران‌ خواری‌ آنان‌ آغاز گردید. به‌ گفتهٔ ایوبی‌ (همانجا) کار بدانجا رسید که‌ پردگیان‌ این‌ خاندان‌ را حرمتی‌ نماند و سرنوشت‌ آنان‌ مایهٔ عبرت‌ اهل‌ بغداد شد. 9. ابونصر علی‌ بن‌ عضدالدین‌ (د 582ق‌/1186م‌)، ملقب‌ به‌ عمادالدین‌. قبل‌از وزارت‌پدرش‌، شهاب‌الدین‌ لقب‌داشت‌ (عمادالدین‌، 1(1)/172؛ حیص‌ بیص‌، 2/379). او در بغداد از ابوالفضل‌ ارموی‌، ابوالوقت‌ سگزی‌ و عده‌ای‌ دیگر از مشایخ‌ حدیث‌ شنید. خود نیز حدیث‌ روایت‌ می‌کرد. ابوالقاسم‌ ابن‌ بندنیجی‌، عبدالله‌ بن‌ مبارک‌ خزاعی‌ و گروهی‌ دیگر از او حدیث‌ شنیدند (ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، 8(1)/391؛ ذهبی‌، المختصر، 312). او خطی‌ خوش‌ داشت‌ و شعر نیز می‌سرود (صفدی‌، 22/48). نمونهٔ اشعار او را عمادالدین‌ کاتب‌ ضبط کرده‌ است‌ (1(1)/167). راجع‌ به‌ مشاغل‌ و مناصب‌ وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. گفته‌اند که‌ وی‌ پس‌ از قتل‌ پدرش‌ هرگز در امور حکومتی‌ شرکت‌ نکرد (ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، همانجا؛ صفدی‌، 22/47). ظاهراً ماجرای‌ قتل‌ عضدالدین‌ و حوادث‌ بعدی‌ چنان‌ وی‌ را متألم‌ ساخت‌ که‌ به‌ زهد و تصوف‌ روی‌ آورد و برای‌ صوفیه‌ در بغداد رباطی‌ بنا کرد و موقوفاتی‌ بدان‌ اختصاص‌ داد (ابن‌جوزی‌، یوسف‌، همانجا؛ عمادالدین‌، 1(1)/166-167). این‌ گوشه‌گیری‌ مانع‌ از سختگیری‌ مخالفان‌ خاندان‌ رئیس‌ الرؤسا نسبت‌ به‌ او نشد. بعد از قتل‌ برادرش‌ کمال‌الدین‌، استادالدار مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌ به‌ بهانهٔ استیفای‌ حقوق‌ برادران‌ یتیمش‌ او را زندانی‌ کرد. مجدالدین‌ که‌ خواستار قلع‌ و قمع‌ این‌ خاندان‌ بود، در صدد برآمد که‌ به‌ نیرنگ‌ او را به‌ گریز وادارد و از خلیفه‌ جواز قتل‌ عام‌ تمام‌ افراد خاندان‌ رئیس‌ الرؤسا را به‌ دست‌ آورد. عمادالدین‌ نیز بدون‌ توجه‌ به‌ این‌ توطئه‌ در 578ق‌ مخفیانه‌ به‌ شام‌ گریخت‌ و به‌ صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ پناهنده‌ شد (ایوبی‌، 124). در دمشق‌ مورد عنایت‌ صلاح‌الدین‌ قرار گرفت‌ و به‌رغم‌ سعایتها تا پایان‌ عمر همانجا به‌ احترام‌ زیست‌ و سرانجام‌ در 44 سالگی‌ در دمشق‌ درگذشت‌ و صلاح‌الدین‌ بر جنازهٔ او نماز گزارد و جسدش‌ را در قاسیون‌ دمشق‌ به‌ خاک‌ سپردند (ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، همانجا). عمادالدین‌ کاتب‌ که‌ از دیرباز با وی‌ دوستی‌ داشت‌ (1(1)/167، 172)، او را به‌ حسن‌ خلق‌ و زهد ستوده‌ است‌. ارتباط این‌ دو در دوران‌ اقامت‌ عمادالدین‌ در دمشق‌ نیز قطع‌ نشد (همو، 1(1)/168). وی‌ ممدوح‌ ابن‌ تعاویذی‌ بود. 10. ابو جعفر عبدالله‌ بن‌ ابوشجاع‌ مظفر بن‌ هبهٔالله‌ (519 -19 صفر 592ق‌/1125-23 ژانویهٔ 1196م‌)، ملقب‌ به‌ اثیرالدین‌، ادیب‌ و از دیوانیان‌ عصر مستنجد و مستضی‌ء. او از ابومنصور محمد بن‌ خیرون‌، محمد بن‌ احمد بن‌ توبه‌، ابوسعد احمد بغدادی‌ و دیگران‌ حدیث‌ شنید و خود نیز روایت‌ حدیث‌ می‌کرد (منذری‌، 1/244). نام‌ کسانی‌ که‌ از او حدیث‌ شنیدند و روایت‌ کردند، موجود است‌ (نک: ابن‌ صابونی‌، 9-10). وی‌ در نظم‌ و نثر دست‌ داشت‌ و به‌ گفتهٔ عمادالدین‌ کاتب‌ (1(1)/151) به‌ نثر بیش‌ از نظم‌ می‌پرداخت‌. نمونه‌هایی‌ از آثار ادبی‌ وی‌ بر جا مانده‌ است‌ (همو، 1(1)/151-162؛ ابن‌ تعاویذی‌، 462-463). وی‌ نیز شغل‌ دیوانی‌ پیش‌ گرفت‌، اما از مناصب‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. به‌ گفتهٔ صفدی‌ (17/626) در غیاب‌ سدیدالدوله‌ ابن‌ انباری‌ (د 558ق‌/1163م‌) یک‌ چند نیابت‌ دیوان‌ انشاء را عهده‌دار شد. وی‌ نظارت‌ بر مالیهٔ نواحی‌ دجیل‌ و پس‌ از آن‌ حله‌ را نیز از جمله‌ مقامات‌ او ذکر می‌کند. ابوجعفر در دوران‌ مستنجد مورد بی‌مهری‌ قرار گرفت‌ و در 560ق‌ به‌ زندان‌ افتاد (عمادالدین‌، 1(1)/150-151، 154-159). با توجه‌ به‌ هجویه‌ای‌ که‌ دربارهٔ وزیر وقت‌ عون‌الدین‌ یحیی‌ بن‌ هبیره‌ سروده‌ بود (همو، 1(1)/156)، اثر و نقش‌ وزیر در زندانی‌ شدن‌ وی‌ بعید نمی‌نماید. گرچه‌ در همان‌ ایام‌ از زندان‌ رها شد، اما در دوران‌ مستضی‌ء به‌ علتی‌ نامعلوم‌ بار دیگر زندانی‌ شد (همو، 1(1)/158، 161). در مورد بقیهٔ عمرش‌ چیزی‌ دانسته‌ نیست‌. احتمالاً او نیز از سختگیریهای‌ مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌ در امان‌ نمانده‌ است‌ (ایوبی‌، 75، 173). 11. عزالدین‌ ابومنصور عضدالدین‌، تنها کس‌ از خاندانش‌ بود که‌ از دشمنی‌ مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌ در امان‌ ماند (همو، 75). با مقایسهٔ گفتهٔ ایوبی‌ (همانجا) دربارهٔ علت‌ حسن‌ رابطهٔ مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌ با عزالدین‌ ابومنصور ابن‌ رئیس‌ الرؤسا و سخنان‌ ابن‌ فوطی‌ راجع‌ به‌ ساده‌لوحی‌ و طول‌ عمر فردی‌ از این‌ خاندان‌ با نام‌ محمد بن‌ ابوالفرج‌ ابن‌ رئیس‌ الرؤسا ( الحوادث‌، 256) به‌ ظن‌ غالب‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ دو نام‌ متعلق‌ به‌ یک‌ نفر است‌. او نیز قسمت‌ اعظم‌ عمرش‌ را به‌ کار در دیوان‌ سپری‌ کرد و در 649ق‌/1251م‌ درگذشت‌. عمرش‌ را بیش‌ از 80 سال‌ ضبط کرده‌اند (همانجا). در دیوان‌ ابن‌ تعاویذی‌ (ص‌ 219، 358) از او و اشعاری‌ که‌ دربارهٔ اوست‌، یاد شده‌ است‌. 12. علم‌الدین‌ ابوطاهر، احتمالاً از نسل‌ تاج‌الدین‌ حسن‌بن‌ عبدالله‌ بود. از او در ماجرای‌ رقابتی‌ که‌ در دربار الناصرلدین‌ الله‌ برقرار بود، یاد شده‌ است‌. زمانی‌ که‌ مخالفان‌ استادالدار مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌ به‌ عزل‌ وی‌ می‌کوشیدند، درصدد برآمدند با عنوان‌ کردن‌ خاندان‌ رئیس‌ الرؤسا خلیفه‌ را ترغیب‌ کنند تا فردی‌ از این‌ خاندان‌ را به‌ جانشینی‌ مجدالدین‌ برگزیند. بدین‌ منظور علم‌الدین‌ ابوطاهر را - که‌ به‌ سبب‌ تمول‌ دو همسرش‌ می‌توانست‌ با پرداخت‌ هدایا و مبالغی‌ هنگفت‌ خلیفه‌ را موافق‌ و نظر امرا و متنفذان‌ را مساعد سازد - به‌ الناصرلدین‌ الله‌ پیشنهاد کردند. این‌ امر مورد موافقت‌ خلیفه‌ قرار گرفت‌، اما به‌ رغم‌ مخارجی‌ که‌ علم‌الدین‌ در این‌ راه‌ متحمل‌ شد، به‌ سبب‌ مقابلهٔ مجدالدین‌ ابن‌ صاحب‌، نقشهٔ مذکور عقیم‌ ماند و در رمضان‌ 578 استادالدار به‌ تقاضای‌ عفو علم‌الدین‌ پاسخ‌ مثبت‌ داد (ایوبی‌، 87 - 88). 13. ابوالفتوح‌ مبارک‌ بن‌ عضدالدین‌ (560 -4 ذیقعدهٔ 645ق‌/ 1165-2 مارس‌ 1248م‌)، ملقب‌ به‌ عضدالدین‌، خزانه‌دار الناصرلدین‌الله‌. او از یحیی‌ بن‌ ثابت‌ و تَجَنّی‌ الوهبانیهٔ حدیث‌ شنید. ابونصر ابن‌ شیرازی‌ و محمد بن‌ احمد بِجَدّی‌ از او روایت‌ می‌کردند (ابن‌ فوطی‌، تلخیص‌، 4(1)/448؛ ذهبی‌، سیر، 23/229). وی‌ در دیوان‌ عهده‌دار مشاغل‌ مختلفی‌ بود (ابن‌ فوطی‌، الحوادث‌، همانجا). چنانکه‌ مدتی‌ ریاست‌ دارالتشریفات‌ داشت‌ و پس‌ از مرگ‌ نصر بن‌ ناصر بن‌ مکی‌، الناصرلدین‌ الله‌ او را به‌ خزانه‌داری‌ برگزید و خانه‌، غلامان‌ و چهارپایان‌ خزانه‌دار سابق‌ را در اختیار او قرار داد (شعبان‌ 605/ فوریهٔ 1209). ناتوانی‌ ابوالفتوح‌ مبارک‌ در ایفای‌ وظایف‌ موجب‌ گردید که‌ پس‌ از مدتی‌ کوتاه‌ در 7 ذیقعدهٔ همان‌ سال‌ عزل‌ شود و آنچه‌ را که‌ خلیفه‌ در آغاز به‌ اختیار وی‌ نهاده‌ بود، بازپس‌ دهد (ابن‌ ساعی‌، 9/264-266؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 12/283). پس‌ از آن‌ وی‌ تا پایان‌ عمر خانه‌نشین‌ شد و به‌ فراگیری‌ علوم‌ مختلف‌ از جمله‌ ریاضیات‌، هندسه‌، فلسفه‌ و طب‌ پرداخت‌. وی‌ ظاهراً به‌ تصوف‌ نیز گرایش‌ پیدا کرد و در جوار خانه‌اش‌ رباطی‌ برای‌ صوفیه‌ ساخت‌ و موقوفات‌ بسیاری‌ برای‌ آن‌ تعیین‌ کرد (ابن‌ فوطی‌، تلخیص‌، 4(1)/448-449، الحوادث‌، 228؛ ذهبی‌، همان‌، 23/230؛ غسانی‌، 560). ابن‌ فوطی‌ از اشعار خوب‌ و «رسائل‌» او سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌ است‌ ( تلخیص‌، همانجا) که‌ هیچ‌یک‌ در دست‌ نیست‌.

درباره ما

  • درباره آفتاب
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • راهنمای آفتاب
  • نقشه سایت

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۰۵۳۴

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۷۱ ۳۲

ایران، تهران، امیرآباد شمالی خیابان هفتم کوچه سوم پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

  • آگهی رایگان
  • تبلیغات در آفتاب
  • مشاوره کسب و کار

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیک خود را وارد نمایید
عضویت
کلیه حقوق این سایت برای شرکت شبکه ی اینترنتی آفتاب محفوظ است.