اِبْنِ لَجَأ، عمر بن لجأ بن حُدَیر، شاعر عصر اموی. وی از قبیلهٔ بنیتیم (رباب) بود. نمیدانیم چه زمان از مادرش که برزه نام داشت (جریر، 427؛ مرزبانی، 116)، زاده شد، چگونه و کجا زیست و چه زمان درگذشت. آنچه از شعر و اخبار او نیز به دست رسیده، سخت اندک است. بنابراین، اگر به سبب مهاجات با شاعر بزرگی چون جریر شهرت نیافته بود، اینک سخنی باقی نمیماند که از احوال او باز گوییم. آنچه دربارهٔ او نقل کردهاند، به چند قطعه شعر و چند روایت منحصر میگردد که همه به نحوی با جریر پیوند مییابند، مگر یکی که به فرزدق مربوط میشود. شاید مقدار اشعار هجاآمیزی که میان او و جریر رد و بدل شده، نسبتاً فراوان بوده، زیرا ابن ندیم (ص 180) از کتاب نقائض جریر و عمر ابن لجأ، گرد آوردهٔ ابوعمرو [شیبانی] و اصمعی و بار دیگر از همین کتاب، گردآوردهٔ ابن حبیب نام برده (ص 119)، اما امروز، مجموعهٔ روایات و اشعار او در این باب سخت اندک است و تقریباً همهٔ آنها نیز مربوط به علت درگرفتن جنگ هجا میان آن دو است: جریر یک بار بر سر آبی (یا بنا به روایات، در جاهای دیگر) عمر را میبیند که رجزی میخواند. وی آن رجز را اصلاح میکند، عمر به چشم میآید و خود بیتی از جریر میآورد و آن را اصلاح میکند و از آنجا مهاجات میانشان در میگیرد (ابو عبیده، 1/488؛ ابن سلام، 1/424- 428؛ ابوالفرج، 7/68). جای دیگر، همین ماجرا را جریر خود در پاسخ حجاج بیان کرده است (بغدادی، 2/300-301). اما در روایتی دیگر، علت به شیوهٔ دیگری بیان شده: همهٔ بزرگان بنی رباب نزد مأمور «صدقات» این قبیله گرد آمده بودند، ابن لجأ که در میان آنان بود، شعری خواند، مأمور صدقات یادآور شد که همه، آن شعر را از جریر میدانند، ابن لجأ نیز ادعا کرد که جریر شعر او را دزدیده است. جریر هم که آنجا حضور داشته، یا به قولی بعدها از ماجرا آگاه شده بود. وی را دروغگو دانسته، خود را بالاتر از آن میشمارد که شعر چون اویی را بدزدد (ابوعبیده، 1/487؛ ابن سلام 2/588؛ مرزبانی، همانجا). با اینهمه بودند کسانی که ادعا میکردند به عمد میان دو شاعر آشوب به پا کردهاند (ابن قتیبه، الشعر، 2/570؛ ابوهلال، 105). پیداست که این روایات از افسانه و بافتههای خیال تهی نیست، اما در همهٔ احوال، مادهٔ اصلی روایت را یکی دو بیت بیشتر تشکیل نمیدهد. در این نبرد زبانی، اهمیت ابن لجأ از آنجا آشکار میشود که وی، نمایندهٔ عمدهٔ قبیلهٔ تیم بود و جریر بیش از آنکه خود او را در نظر داشته باشد، تیرهای زهرآگین هجاهایش را به سینهٔ آن قبیله نشانه میگرفت. فهرست بندی دیوان جریر (چ صاوی)، اگرچه عالمانه نیست، باز پرمعنی است: بنابراین فهرست، تنها یک قصیده به نام ابن لجأ سروده شده که آنهم در واقع هجای فرزدق است (صاوی، 521)، بقیهٔ قصایدی که به ابن لجأ ناظر بوده، همه ذیل هجای تیم آمده است (نک: همو، فهرست، «و»، که به 19 قصیده اشاره کرده است). بنابراین میتوان گفت که نبرد میان تیرههای مختلف عرب و تعصبات قبیلهای جاهلی که در برابر معیارهای اجتماعی اسلام مقاومت کرده و به دست امویان توانی تازه یافته بود، علت اصلی مهاجات میان دو شاعر را تشکیل میداد و نه دشمنی با شخص ابن لجأ (برخلاف آنچه در کتاب النقائض آمده، ابوعبیده، 2/594)، به خصوص که جریر گویی به چشم حقارت در ابن لجأ مینگریسته است، چنانکه روزی پسرش وی را میگوید: هر که را هجو کردی، بیآبرو ساختی جز بنی تیم را. جریر پاسخ میدهد که «بنایی نبود که ویران کنم و تباری نبود که پست گردانم» (ابن سلام، 1/435). افراد این قبیله شاعر عمدهای جز عمر بن لجأ و سپس سَرَندی نداشتند، بیشتر چوپان بودند (ابن سلام، همانجا؛ مرزبانی، 117) و به همین جهت جریر مکرر شاعران آن قبیله را فرومایه و پست خوانده است. از جمله روزی، وی را گفتند که تو با هرکس که مهاجات کردهای عاقبت طرح آشتی افکندهای، جز بنی تیم. وی علت را فرومایگی ایشان دانست (مرزبانی، همانجا). با اینهمه گویا گروهی بر آن شدند که میان دو شاعر آشتی دهند تا بلکه دیگر، مردگان و زندگانشان را به ناسزاهای زشت نیالایند. عاقبت آن دو را بر آن داشتند که پیمانهای استوار بندند و از هجای یکدیگر دست بدارند. گویند ابن لجأ به راستی ساکت ماند، اما جریر گه گاه هجایی میسرود و سپس ادعا میکرد که از آثار پیش از صلح است (ابن سلام، 1/434). از سوی دیگر میدانیم که اینگونه جدالها، سخت مقبول دربار خلفا و مجالس بزرگان بود. مثلاً سعید بن مُسَیّب، فقیه بزرگ مدینه (د 94ق) چنان از این ماجراها لذت میبرد که روزی نماز را فرونهاد تا راوی، مهاجات آن دو را برایش بخواند (ابن سلام، همانجا؛ ابوالفرج، 7/72؛ دربارهٔ اهمیت «نقائض» در میان مردم، نک: کفراوی، 70). در میان امویان، عمر بن عبدالعزیز تنها شخصیتی بود که ممکن بود از سرِ اخلاص با هجویهسرایی و برانگیختن تعصبات قومی مخالفت ورزد. از این رو، روایت زیر تنها با شخصیت او سازگار است، هر چند که خود روایت خالی از اغراق و افسانه نیست (قس: بلاشر، :(III/480-481 روزی عمر و جریر به مدینه درآمدند. ولید بن عبدالملک به والی خود فرمود، آن دو را به سبب بدگوییهایشان، به یک چوب ببندند. دو شاعر هر یک آن دیگری را میکشید و از اینکه با او قرین شده، در ابیاتی اظهار تأسف میکرد. در روایت ابن سلام (1/431) والی مدینه، ابوبکر محمد ابن عمرو بوده، اما این امر در روایت ابوالفرج اصفهانی (7/73-74) اصلاح شده و به جای ابوبکر، عمر بن عبدالعزیز قرار گرفته که با واقعیت تاریخی همساز است. هر دو روایت اشاره شده که در آن هنگام جریر پیری ناتوان بود و ابن لجأ، جوانی نیرومند. حال اگر به صحت این روایت، یا بخشهایی از آن اعتماد کنیم، میتوان گفت که در آغاز سدهٔ 2ق، ابن لجأ مردی میانه سال بود (جریر حدود 114ق درگذشته است) و این تنها نشانهای است که دورادور محدودهٔ زمانی او را اندکی ترسیم میکند. بدیهی است که در هیاهوی نقائض، وجود ابن لجأ در دیوان جریر، نمیتواند با فرزدق بیرابطه باشد. ابن لجأ پیوسته فرزدق را بر جریر، ولاجرم قبیلهٔ فرزدق، بنی دارم را بر بنی یربوع که قبیلهٔ جریر بود، ترجیح میداد و بر همین اساس، بسیاری از هجاهای خویش را تدارک میدید (نک: ابوعبیده، 1/489-491). فرزدق اگر چه به صورت مدافع ابن لجأ در مقابل جریر میایستاد، اما کار شاعر را در کشاکش بزرگان به چیزی نمیگرفت و حتی گاه آشکارا او را تحقیر میکرد (نک: ابن سلام، 1/433؛ ابوالفرج، 7/71-72)، با اینهمه گاه از او در کار هجاپردازی یاری میخواست. ابوعبیده (2/907- 908)، ماجرایی را از شهر بصره گزارش میکند: بنوجعفر کلاب با شبّهٔبن عقال منازعه میکردند. بنو جعفر، شاعری یافته، او را به هجای دشمن واداشتند. بنوشبهٔ که سخت نگران شده بودند، دست به دامان فرزدق زدند، اما فرزدق پاسخ داد که «من از مثالب ایشان و آنچه بدان هجوشان میتوان کرد، آگاه نیستم». همان وقت، ابن لجأ در بصره بر بنی عدی فرود آمد. فرزدق با راویهٔ خویش ابن مَتَّوَیْه نزد او رفت تا از احوال آن قبیله کسب اطلاع کند. ابن لجأ نخست از پذیرفتن او خودداری کرد، اما بنی عدی دل نگران شدند که یک بار شرّ جریر را برای ما خریدی، دیگر شرّ فرزدق را به آن نیفزای. آنگاه او فرزدق را با اکرام تمام پذیرفت و فرزدق «صحیفهای طلب کرد تا مثالب آن قوم را بنگارد». این روایت، اگر دستکاری نشده باشد، از چندین جهت مفید است (مثلاً: نگارش موضوعهای غیر دینی از نیمهٔ دوم سدهٔ نخست؛ فرزدق که برای اشعار خود راویهای همراه داشت تا آنها را به خاطر سپارد، لازم میدید که مثالب را روی صحیفهای برنگارد؛ فرمایشی بودن برخی هجاها...)، اما در مورد بحث ما، تنها از این باب اهمیت مییابد که هم حضور ابن لجأ را در بصره نشان میدهد و هم اعتبار او را نزد مردم. نمیدانیم ابن لجأ در چه سالی درگذشته، حتی ابن قتیبه (همانجا) که محل وفات او را اهواز ذکر کرده، از زمان آن اطلاعی نداشته است. بیگمان همینکه جریر درگذشت و هیاهوی نقائض فروکش کرد، نام ابن لجأ نیز به فراموشی سپرده شد. اشاره به شعر او در منابع کهن سخت اندک است. نویسندگان، از جاحظ گرفته (برای نام حیوانات در الحیوان ) تا یاقوت (برای نام یکی دو شهر در البلدان )، ابیاتی از شعر او را آوردهاند، اما این ابیات برای او اعتباری حاصل نمیکند. حتی چند قطعهٔ هجاآمیز که ابوعبیده در النقائض، ابوالفرج در الاغانی و ابن سلام در طبقات (نک: فهارس) نقل کردهاند و یک 5 بیتی که در مدح مُهَلّبیان در وفیات ابن خلکان (6/283) آمده، هیچیک نشان از شخصیتی خاص و بارز ندارند و گویی زیر سایهٔ سنگین هنر جریر، پژمرده گشتهاند. سیبویه (1/53) نیز که یکی از معروفترین ابیات هجایی جریر را به عنوان شاهد آورده، حتی اشاره نکرده که مراد از لفظ عمر در آن بیت، همانا ابن لجأ است. در باب شعر، تنها سخنی که از وی به یاد مانده، آن است که جاحظ (1/177) و ابن قتیبه ( مقدمه، 123؛ قس: مرزبانی، 324) آوردهاند. وی به شاعری میگوید که از او شاعرتر است: «زیرا من بیت را همراه برادرش میسرایم و تو همراه پسر عمش». وی با این سخن خواسته است بگوید که ابیات قصیده باید تا حد ممکن با هم همساز و همنوا باشند. با آنکه جز چند بیت رجز از او باقی نمانده، به اعتبار منابع، او را هم در رجز استاد دانستهاند و هم در قصیده (نک: بلاشر، GAS,II/364; .(II/481 نالینو این امر را هنری میداند که در همهٔ شاعران جمع نمیآمد.