اِبْنِ قاسِم، ابوعبدالله عبدالرحمان بن قاسم بن خالد بن جُنادَهٔ عُتَقی (د صفر 191/ دسامبر 806)، یکی از شاخصترین شاگردان مالک بن انس و از مروجان مذهب وی. او از موالی منتسب به «عُتَقا» بود و این لقب به جماعتی از قبایلی چند اطلاق میشد که در زمان رسولاکرم (ص) بر آن حضرت تعرض کرده، اسیر و سپس به دست آن بزرگوار آزاد شده بودند (ابن عبدالبر، 50). او در رَملهٔ فلسطین زاده شد (قاضی عیاض، 2/433). اگر چه در تاریخ تولد وی اقوال متفاوت است، اما سال 132ق (در حد ضعیفتری 128ق) را میتوان صحیحتر انگاشت (ابن عبدالبر، همانجا؛ ابواسحاق شیرازی، 155؛ برای تواریخ مختلف، نک: ابن خلکان، 3/129؛ ذهبی، تذکرهٔ، 1/356، العبر، 1/238؛ ابن حجر، 6/253). پدرش دیوانیِ صاحب مقامی بود که پس از مرگ، ماترکی جهت فرزندش به جای گذارد و ابن قاسم آن را در راه طلب علم و سفرهایی چند برای استفاده از محضر مالک صرف کرد (قاضی عیاض، ذهبی، تذکرهٔ، همانجا، الکاشف، 181). ابن قاسم مدت 20 سال نزد مالک دانش اندوخت (ابواسحاق شیرازی، همانجا؛ ابن رشد، 27). وی افزون بر مالک نزد استادان دیگری نیز چون ابن ابی حازم، ابن ماجشون، ابومسعود ابن اَشْرَس و بکر بن مضر به آموختن فقه و حدیث پرداخت (بخاری، 5/217؛ ابوالعرب، 223؛ قاضی عیاض، 2/433، 434؛ ابن حجر، همانجا). افرادی چون حارث بن مسکین، ابن عبدالحکم، سعید بن تلید، یحیی ابن یحیی اندلسی، سَحنون، اسد بن فرات و دیگران از محضر او سود جسته، به فراگیری فقه و حدیث پرداختند (ابن عبدالحکم، 44؛ ابن ابی حاتم، 2(2)/279؛ ابن عبدالبر، 51؛ ابن سعید، 163؛ ذهبی، تذکرهٔ، همانجا). او یکی از راویان الموَطَأ مالک بوده و قاضی عیاض از قول نسایی، ثبت صحیح وی از الموطأ را بیبدیل دانسته (2/434- 435) و ابن عبدالبر علاوه بر تصریح بر ضابط بودن وی، روایتش را صحیح و کمخطا شمرده است (ص 50). محمد فؤاد عبدالباقی در تصحیح متن الموطأ از اجزاء باقی ماندهٔ روایت ابن قاسم نیز استفاده کرده است (ص «ای»)؛ علاوه بر این در میان شاگردان مالک، وی به فقاهت شهره بوده، تا حدی که مالک خود در قیاس با شاگرد دیگرش ابن وهب، با لفظ «فقیه» از ابن قاسم یاد میکند و قاضی عیاض ضمن تأیید اینکه او افقه صحابهٔ مالک بوده، به تبحرش در خصوص مسائل مربوط به معاملات تأکید میکند (2/434- 435). ابن قاسم از اولین شاگردان مالک بود که مذهب او را به مصر برد. وی با همراهی عبدالرحیم بن خالد بن یزید، ابن عبدالحکم و دیگران، فقه مالکی را، تا زمان غلبهٔ فقه شافعی د رآن دیار رایج ساخت (مقریزی، 2/334). نقش عمدهای که ابن قاسم در تاریخ مذهب مالک دارد، تدوین فتاوی اوست. البته در تدوین این فتاوی نباید نقش دو تن از شاگردان او به نام اسد بن فرات و سحنون بن سعید را از یاد برد. اسد که در راه طلب علم، در عراق شاگردان ابوحنیفه چون محمد بن حسن شیبانی را درک کرده بود، پس از مرگ مالک، نزد اصحاب وی در مصر حضور یافت و سرانجام، جهت علماندوزی و یافتن پاسخ سؤالات فقهی در درس ابن قاسم شرکت کرد و آراء برگرفته از وی را در مجموعهای که به الاسدیهٔ شناخته میشود، گرد آورد. ابن قاسم در بعضی موارد در مقابل سؤالات اسد کلماتی حاکی از تردید، در نقل، بیان میداشت (همچون «اخال»، «اظن»، «احسب») و چون مجموعهٔ مزبور توسط اسد به قیروان برده شد، به سبب وجود همین کلمات تردیدآمیز، مورد بیمهری مردم قرار گرفت. به هر صورت این اولین گام بود که در راه تدوین فتاوی مالک از طریق ابن قاسم - پس از 179 ق - برداشته شد. از سوی دیگر سحنون نسخهای از الاسدیهٔ را به دست آورده، نزد ابن قاسم برد و او ایرادات آن را رفع کرد. ابن قاسم در بررسی آن به تأمل در موارد تردید پرداخته، کلماتی را که نشانهٔ حدس و گمان در نقل از مالک بود، براساس اجتهاد حذف کرد. این تغییرات سبب شد تا بین آنچه سحنون تهیه کرده و نامش را المدونهٔ و المختلفهٔ گذارده بود، با الاسدیهٔ اختلافاتی ظاهر گردد. ابن قاسم المدونهٔ را تأیید کرد و در نامهای به اسد، کتابش را منسوخ خواند. اسد به گفتهٔ ابن قاسم تن نداد، اما مردم، گردآوردهٔ او را واگذارده و المدونهٔ را پذیرفتند (برای تفصیل مطلب، نک: مالکی، 1/172-181؛ ابن خلکان، 3/181). به اظهار مالکی (1/181) از همان اوایل، التفات هر چه بیشتر به المدونهٔ، از توجه به الاسدیهٔ کاسته بود، تا آنجا که ابن رشد با وصف کتاب سحنون، کتاب اسد را به گونهای منسوخ مطرح میکند (1/27- 28) و سرانجام ابن حاجب، کتاب اخیر را در عصر خود مهجور میداند (ابن خلکان، 3/181). این اثر که قدر مسلم پس از 188ق تدوین یافته (نک: همانجا)، در سالهای 1324- 1325ق توسط محمد ساسی مغربی در مصر به چاپ رسیده است. در جای جای المدونهٔ علاوه بر آراء منقول از مالک، نظرات خود ابن قاسم نیز به چشم میخورد. این اظهار نظرها در مسائلی است که مالک به آنها نپرداخته و نیاز به پاسخگویی و گشایش داشته است. ابن قاسم غالباً در این موارد، با تصریح به اینکه مالک در این باب سخنی نگفته، به اجتهاد پرداخته است (برای نمونه، نک: 1/36، 39، جم). در واقع او در کلیات تابع مالک بوده و براساس آن کلیات، در مواردی که مالک سکوت کرده، به استنباط پرداخته است. ابن قاسم تمایلات زهدگرایانه نیز داشته است. او دوری و پرهیز از صاحبان مال و قدرت را بیشتر میپسندیده و حتی نزدیکی به آنان را عیب میدانسته است، تا آنجا که اموالی را که هارونالرشید به وی پیشکش کرد، نپذیرفت (ذهبی، تذکرهٔ، 1/356، سیر، 9/122؛ ابن کثیر، 10/206). در میان مشایخ وی، از سلیمان بن قاسم نامی، به عنوان شیخ او در زهدیات یاد شده است، آنچنانکه قاضی عیاض نقل میکند، ابن قاسم در فقه به مالک و در ورع و زهد به سلیمان اقتدا کرده است (2/440). در طبقات الاولیاء اشارهای است بر اینکه مردم به زیارت قبر ابن قاسم میرفتند و برای اجابت دعاهای خود به وی متوسل میشدند (ابن ملقن، 281-282). در خلال منابع شرح حال او به رقابتی نه چندان دوستانه بین وی با اشهب، دیگر شاگرد مالک، برمیخوریم. مثلاً قاضی عیاض نقل میکند، در مجلس پرسش و پاسخ اسد بن فرات و ابن قاسم، اشهب نیز حضور داشته و در مسائلی با ابن قاسم مخالفت کرده است. البته چنانکه از ابن قاسم نقل شده، شاید بتوان سبب اختلافات وی با اشهب را در اختلاف روایات آن دو از مالک جستوجو کرد (ابواسحاق شیرازی، 155؛ قاضی عیاض، 2/439، 441). در هر حال، ابن قاسم بود که ریاست فقهی مصر آن زمان را در دست داشت و اشهب تا هنگامی که وی زنده بود، نتوانست به این مقام دست یابد (ابواسحاق شیرازی، همانجا). سرانجام ابن قاسم به سبب بیماری در بازگشت از سفر حج، چند روز پس از رسیدن به مصر، درگذشت (همانجا، قاضی عیاض، 2/444، 446). سه فرزند او عبدالله - که گویا در جوانی از دنیا رفت -، ابوالازهر عبدالصمد و موسی (ابن ماکولا، 7/84؛ قاضی عیاض، 2/437، 438-439)، هیچگاه در شهرت علمی به مرتبهٔ پدر نرسیدند؛ اما ابن قاسم توانست شاگردانی تربیت کند که در مناطق مختلف جهان اسلام سبب رواج مذهب مالکی گردند.