آفتاب
ورود | عضویت
شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۱۷
  • اخبار
    • اخبار سیاسی
    • اخبار اقتصادی
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار اجتماعی
    • اخبار فناوری
    • اخبار سلامت
    • اخبار ایران و جهان
    • پیشخوان روزنامه ها
  • دانش سرا
    • مقالات
    • کتاب الکترونیکی
    • دانستنی ها
    • لینک های مفید
    • فرهنگ فیلم
    • لغت نامه دهخدا
    • دائره المعارف
    • کتابهای منتشر شده
    • بانک های اطلاعاتی
  • چندرسانه ای
    • 60 ثانیه با اخبار
    • کیوسک آفتاب
    • فیلم
    • عکس
    • پادکست
    • اینفوگرافی
    • آفتاب پلاس
  • دیجیتال مارکتینگ
    • خدمات دیجیتال مارکتینگ
    • نیازمندیها
    • بانک مشاغل
    • وبگردی
    • بنر
    • مشاوره کسب و کار
    • رپورتاژ آگهی
    • کمپین
    • خدمات
    • سایتچین
  • گردشگری
    • مجله گردشگری آفتاب
    • گزارش لحظه ای جاده ها
    • نقشه ترافیک تهران
  • تفریح و سرگرمی
    • شبکه های اجتماعی
    • موسیقی
    • فیلم و سریال
    • تئاتر
    • آشپزی
    • کارت تبریک
    • فیلم های سینما
    • بازی های اینترنتی
    • شعر و ادب
    • گل و گیاه
    • ضرب‌المثل
    • فتوبلاگ
    • سخن بزرگان
    • تعبیر خواب
    • داستان سرا
    • فال و طالع بینی
    • چیستان
    • شخصیت‌ها
    • لطیفه

دائره المعارف بزرگ اسلامی

جلد یکم (آب - آل داوود)

جلد دوم (آل رشید - ابن ازرق)

جلد سوم (ابن ازرق - ابن سیرین)

جلد چهارم (ابن سینا - ابن میسر)

جلد پنجم (ابن میمون - ابوالعر قلانسی)

جلد ششم (ابوعزه - احمدبن عبدالملک بن شهید)

جلد هفتم (احمد بن علویه - ازبک خان)

جلد هشتم (ازبکستان - اشبیلیه)

جلد نهم (اشتب - البیره)

جلد دهم (البیری - باباطاهر)

جلد یازدهم (بابافرج تبریزی - برماوی)

جلد دوازدهم (برمکیان - بوسنوی)

ابن عمار، ابوبکر

اِبْن‌ِ عَمّار، ابوبکرمحمد بن‌ عمار بن‌ حسین‌ بن‌ عمار (422- 477ق‌/1031-1084م‌)، ملقب‌ به‌ ذوالوزارتین‌، شاعر و وزیر عصر ملوک‌ الطوایف‌ در اندلس‌. با آنکه‌ در زندگی‌ این‌ شخصیت‌ ماجراجو فراز و نشیبهای‌ بسیار دیده‌ می‌شود، به‌ طور کلی‌ دو دورهٔ متمایز را می‌توان‌ در زندگی‌ وی‌ تشخیص‌ داد: نخست‌ دورهٔ کودکی‌ و جوانی‌ او تا حدود بیست‌ و چند سالگی‌ است‌ که‌ در گمنامی‌ و تهیدستی‌ گذشت‌ و سپس‌ دورهٔ درخشش‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ وی‌ است‌ که‌ با ماجراهای‌ بسیار همراه‌ بود و با قتل‌ فجیع‌ او به‌ دست‌ معتمد بن‌ عباد (نک: ه د، بنی‌ عماد)، در 55 سالگی‌ به‌ پایان‌ رسید. نکته‌ای‌ که‌ باید به‌ آن‌ توجه‌ داشت‌، ناهماهنگی‌ منابع‌ در نقل‌ پاره‌ای‌ اخبار مربوط به‌ زندگی‌ ابن‌ عمار است‌. خلط و اشتباه‌ برخی‌ رویدادها در روایتهای‌ مورخان‌، از یکسو و دشمنیها یا بدگمانیهای‌ برخی‌ از آنان‌ از سوی‌ دیگر، سبب‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ آسانی‌ و با اطمینان‌ خاطر نتوان‌ به‌ همهٔ منابع‌ و روایتها استناد جست‌. در متن‌ مقاله‌ به‌ برخی‌ از این‌ ناهماهنگیها اشاره‌ خواهد شد. ابن‌ عمار در خانواده‌ای‌ فرودست‌ در قریهٔ کوچک‌ شنتبوس‌ یا شنّبوس‌1، نزدیک‌ شلب‌2، به‌ دنیا آمد (مراکشی‌، 114؛ ابن‌ ابار، 2/131؛ ابن‌ سعید، 1/389؛ خالص‌، 19). تبار وی‌ به‌ درستی‌ شناخته‌ نیست‌، با اینهمه‌ برخی‌ او را منتسب‌ به‌ مَهره‌، تیره‌ای‌ از قبیلهٔ یمنی‌ قضاعه‌ دانسته‌اند (ابن‌ ابار، همانجا؛ مقری‌، 1/283؛ خالص‌، همانجا). وی‌ نخست‌ در شلب‌ نزد استادانی‌ چون‌ ابوالحجاج‌ یوسف‌ بن‌ عیسی‌ اعلم‌ ادب‌ آموخت‌، سپس‌ به‌ قرطبه‌ رفت‌ و آموخته‌های‌ خود را کمال‌ بخشید و در شعر و ادب‌ چیره‌ دست‌ شد (مراکشی‌، همانجا)، اما دانش‌ او ظاهراً از این‌ حد فراتر نرفت‌ و به‌ پهنهٔ دیگر علوم‌ نرسید (خالص‌، 23؛ ضیف‌، 120). آنگاه‌ همچون‌ دیگر شعرای‌ گمنام‌ که‌ آرزوی‌ شهرت‌ و ثروت‌ داشتند، درپی‌ ممدوحی‌ شعر دوست‌ و گشاده‌دست‌ روی‌ به‌ دربارهای‌ ملوک‌ الطوایف‌ اندلس‌ آورد و شعر و هنر خود را به‌ آنان‌ عرضه‌ کرد (ابن‌ ظافر، 74؛ مراکشی‌، همانجا؛ ابن‌ ابار، 2/131، 134؛ خالص‌، 24- 25؛ قس‌: پرس‌، .(56 از جزئیات‌ احوال‌ او در این‌ دوره‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، اما می‌دانیم‌ که‌ با فرودستان‌ و پیشه‌وران‌ بسیار درمی‌آمیخته‌ و از ادب‌ آنان‌ بهره‌ می‌جسته‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 2(1)/369؛ ابن‌ ظافر، 74- 75؛ نیز نک: رکابی‌، 76؛ پرس‌، همانجا). بینوایی‌ و تنگدستی‌ او نیز تا بدان‌ پایه‌ رسیده‌ بود که‌ گویند یک‌ بار برای‌ آنکه‌ چارپای‌ گرسنهٔ خود را از مرگ‌ برهاند، ناگزیر چند بیتی‌ در مدح‌ بازرگانی‌ توانگر سرود و با شرح‌ بیچارگی‌ خود دل‌ او را به‌ رحم‌ آورد و اندکی‌ جو از او صدقه‌ گرفت‌ (ابن‌ بسام‌، 2(1)/ 369-371؛ مراکشی‌، همانجا؛ خالص‌، 24-27؛ قس‌: دوزی‌، ؛ III/83 پرس‌، .(68 این‌ روایت‌ با آنکه‌ شاید افسانه‌ای‌ بیش‌ نباشد، به‌ روشنی‌ خاستگاه‌ اجتماعی‌ و وضع‌ نابسامان‌ زندگی‌ ابن‌ عمار را پیش‌ از پیوستن‌ به‌ عبادیان‌ نشان‌ می‌دهد. در خور توجه‌ است‌ که‌ شاعر خود بعدها که‌ مقام‌ و منزلتی‌ شایسته‌ یافت‌، همهٔ اشعار و مدایحی‌ را که‌ در این‌ دوره‌ سروده‌ بود، از میان‌ برد (ابن‌ ابار، 2/133-134)، گویی‌ همهٔ آنچه‌ نشانی‌ از گذشتهٔ بی‌فروغ‌ او - خواه‌ در عرصهٔ شعر و خواه‌ در عرصهٔ زندگی‌ اجتماعی‌ - داشت‌، او را خوش‌ نمی‌آمده‌ است‌ (نک: خالص‌، همانجا). این‌ سرگشتگیها با ورود ابن‌ عمار به‌ اشبیلیه‌ و راه‌ یابی‌ وی‌ به‌ بارگاه‌ معتضد ابن‌ عباد (احتمالاً در 445ق‌/1053م‌) به‌ پایان‌ رسید. معتضد که‌ در این‌ هنگام‌ با شکست‌ دادن‌ تنی‌ چند از امیران‌ کوچک‌ و بزرگ‌ اندلس‌ و گسترش‌ قلمرو خود به‌ صورت‌ قدرتی‌ بزرگ‌ در جنوب‌ باختری‌ شبه‌ جزیره‌ در آمده‌ بود، طبعاً به‌ شاعران‌ و هنرمندانی‌ که‌ ستایندهٔ پیروزیها و موفقیتهای‌ او باشند، نیاز داشت‌ (همو، 30-31). ابن‌ عمار نیز بخت‌ خود را با سرودن‌ قصیده‌ای‌ در مدح‌ معتضد آزمود (مراکشی‌، 115؛ خالصی‌، 31). موفقیت‌ این‌ قصیده‌ که‌ البته‌ جز از لحاظ ساخت‌ و ترکیب‌ الفاظ، چندان‌ مزیتی‌ بر مدیحه‌های‌ رایج‌ در آن‌ زمان‌ ندارد (نک: ابن‌ عمار، 189-194؛ خالص‌، 33- 35؛ قس‌: نیکل‌، 156 -154 )، سرآغاز درخشش‌ ادبی‌ و سیاسی‌ او گردید. معتضد که‌ از مدیحهٔ او سخت‌ خشنود شده‌ بود، او را پاداشی‌ نیکو داد و در زمرهٔ شاعران‌ رسمی‌ بارگاه‌ خود درآورد (مراکشی‌، 117؛ نیز نک: پرس‌، 80 ؛ نیکل‌، .(156 زندگی‌ ابن‌ عمار از این‌ پس‌ با حکومت‌ خاندان‌ عبادی‌ گره‌ خورد. آشنایی‌ شاعر با معتمد، فرزند معتضد نیز که‌ ظاهراً در همین‌ زمان‌ در اشبیلیه‌ دست‌ داد (نک: خالص‌، 32-33؛ قس‌: ابن‌ بسام‌، 2(1)/371؛ ابن‌ ابار، 2/131؛ گنثالث‌، 89؛ دوزی‌، )، III/84 فصل‌ تازه‌ای‌ در زندگی‌ او گشود. روابط ابن‌ عمار با معتمد که‌ هنوز نوجوانی‌ بیش‌ نبود، به‌ زودی‌ بدل‌ به‌ دوستی‌ صمیمانه‌ و بسیار نزدیکی‌ شد، چنانکه‌ این‌ دو جدایی‌ یکدیگر را تحمل‌ نمی‌توانستند کرد (مراکشی‌، همانجا؛ خالص‌، 46-47؛ دوزی‌، همانجا). چند سال‌ بعد نیز که‌ شلب‌ به‌ دست‌ معتضد افتاد و معتمد از جانب‌ پدر به‌ حکومت‌ آن‌ شهر منصوب‌ گردید، ابن‌ عمار همراه‌ او به‌ شلب‌ رفت‌ و دوره‌ای‌ آکنده‌ از لذت‌ و کامرانی‌ را در مقام‌ وزارت‌ و ندیمی‌ معتمد در قصر وی‌ (قصر الشراجیب‌) سپری‌ کرد (ابن‌ خاقان‌، 5؛ مراکشی‌، همانجا؛ خالص‌، 47). اما روابط نزدیک‌ این‌ دو و هوس‌ - رانیهایشان‌ در شلب‌ که‌ شایعه‌هایی‌ را دربارهٔ این‌ دو جوان‌ بر سر زبانها انداخته‌ بود (قس‌: پرس‌، 342 )، از چشم‌ معتضد به‌ دور نماند، از این‌ روی‌ چندی‌ بعد که‌ اسماعیل‌، برادر بزرگتر معتمد و ولیعهد معتضد، در توطئه‌ای‌ برضد پدر گرفتار و کشته‌ شد و امیر، معتمد را به‌ اشبیلیه‌ فراخواند تا در مقام‌ ولایت‌ عهد جای‌ برادر مقتولش‌ را بگیرد (مراکشی‌، 97، 100؛ ابن‌ عذاری‌، 3/244)، چون‌ ظاهراً از ارتباط این‌ دو و تأثیر شدید ابن‌ عمار بر فرزند جوان‌ خود بیمناک‌ و ناخرسند بود، تصمیم‌ به‌ طرد ابن‌ عمار گرفت‌ و او را که‌ تازه‌ به‌ همراه‌ معتمد به‌ اشبیلیه‌ بازگشته‌ بود، از قلمرو خود تبعید کرد (مراکشی‌، 111، 117؛ گنثالث‌، 90). روایتی‌ نیز در دست‌ است‌ حاکی‌ از آنکه‌ ابن‌ عمار از قهر معتضد به‌ هراس‌ افتاد و از اشبیلیه‌ گریخت‌ (ابن‌ بسام‌، همانجا). با رانده‌ شدن‌ ابن‌ عمار از اشبیلیه‌ سرگردانی‌ او بار دیگر آغاز شد و این‌ بار تا مرگ‌ معتضد در 461ق‌/1069م‌ ادامه‌ یافت‌ (مراکشی‌، 117؛ خالص‌، 69). اما این‌ سالهای‌ تبعید که‌ ظاهراً در نواحی‌ خاوری‌ اندلس‌ گذشت‌ (ابن‌ بسام‌، مراکشی‌، همانجاها؛ خالص‌، 54)، گرچه‌ ابن‌ عمار را از فعالیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ بازداشت‌، از لحاظ ادبی‌ برای‌ او دوره‌ای‌ پرثمر بود، چه‌ دوری‌ شاعر از اشبیلیه‌ و شوق‌ بازگشت‌ به‌ آن‌ شهر از یکسو و کوشش‌ مداوم‌ برای‌ جلب‌ رضای‌ معتضد از سوی‌ دیگر، منبع‌ برخی‌ از اشعار نغز او در این‌ دوره‌ گردید (فی‌ المثل‌، نک: ابن‌ عمار، 207-224؛ خالص‌، 54 - 68). اما کوششها و مدیحه‌ سراییهای‌ شاعر برای‌ جلب‌ خشنودی‌ معتضد به‌ جایی‌ نرسید و او ناچار تا پایان‌ حکومت‌ معتضد در تبعید ماند. چون‌ معتمد به‌ تخت‌ نشست‌، بی‌درنگ‌ ابن‌ عمار را نزد خود خواند و او را در زمرهٔ مقربان‌ خود در آورد، چنانکه‌ به‌ گفتهٔ مراکشی‌، وی‌ از پدر و برادر نیز به‌ معتمد نزدیک‌تر گردید (همانجا). اندکی‌ بعد معتمد، به‌ خواست‌ ابن‌ عمار، او را به‌ حکومت‌ شلب‌ منصوب‌ کرد و زمام‌ همهٔ امور را به‌ او سپرد (همو، 118-119؛ ابن‌ ابار، 2/133؛ گنثالث‌، 90-91). ابن‌ عمار با تشریفاتی‌ عظیم‌ راهی‌ شلب‌ گردید و حکومت‌ آن‌ شهر را در دست‌ گرفت‌ (خالص‌، 82 -83؛ مراکشی‌، 119؛ دوزی‌، )، III/91-92 اما دیری‌ نپایید که‌ به‌ دستور معتمد که‌ تاب‌ دوری‌ یار همنشین‌ را نداشت‌، به‌ اشبیلیه‌ بازگشت‌ (مراکشی‌، همانجا؛ دوزی‌ .(III/92 به‌ گفتهٔ خالص‌ انگیزه‌های‌ سیاسی‌ معتمد و ابن‌ عمار سبب‌ بازگشت‌ شاعر به‌ اشبیلیه‌ بوده‌ است‌ (ص‌ 83 -84). ابن‌ عمار در بازگشت‌ منصب‌ وزارت‌ یافت‌ و از آنجا که‌ مردی‌ زیرک‌ و جاه‌ طلب‌ بود، چندی‌ نگذشت‌ که‌ بر همهٔ امور دولت‌ چیره‌ شد و به‌ تدریج‌ نه‌ تنها در قلمرو عبادیان‌، که‌ در سراسر اندلس‌ و حتی‌ در میان‌ مسیحیان‌ شمال‌ بلندآوازه‌ گشت‌ (مراکشی‌، همانجا؛ خالص‌، 84 - 85؛ قس‌: ابن‌ ابار، همانجا، که‌ از سفارت‌ ابن‌ عمار در ممالک‌ مسیحی‌ اندلس‌ سخن‌ گفته‌ است‌). سال‌ بعد (462ق‌/ 1070م‌) معتمد به‌ قرطبه‌ لشکر کشید و آن‌ شهر را ضمیمهٔ قلمرو خود ساخت‌. ابن‌ عمار نیز در این‌ لشکر کشی‌ همراه‌ او بود (خالص‌، 87 - 88). آنچه‌ عرصهٔ زودبندها و سیاست‌ بازیهای‌ ابن‌ عمار شد، وقایع‌ غرناطه‌ بود. مهم‌ترین‌ مأخذ ما در این‌ باره‌ خاطرات‌ عبدالله‌ زیری‌ (حک 466-483ق‌)، آخرین‌ سلطان‌ زیری‌ در اندلس‌ و امیر وقت‌ غرناطه‌ است‌ که‌، اگرچه‌ دربارهٔ ابن‌ عمار سخت‌ یک‌ جانبه‌ و خصمانه‌ داوری‌ کرده‌، نوشته‌هایش‌ از آن‌ روی‌ که‌ خود در کانون‌ وقایع‌ و شاهد عینی‌ ماجرا بوده‌، بسیار مغتنم‌ است‌. چند سال‌ پس‌ از تصرف‌ قرطبه‌ به‌ دست‌ معتمد، آلفونسوی‌ ششم‌ (نک: ه د، آلفونسو) پادشاه‌ نیرومند قشتاله‌ سفیری‌ نزد عبدالله‌ زیری‌ که‌ در آن‌ هنگام‌ نوجوانی‌ بیش‌ نبود، فرستاد از او خراج‌ طلبید. امیر خواست‌ِ او را رد کرد. در این‌ میان‌ ابن‌ عمار که‌ گویا از مدتی‌ پیش‌ در اندیشهٔ تصرف‌ غرناطه‌ و انضمام‌ آن‌ به‌ قلمرو اشبیلیه‌ بود، فرستادهٔ آلفونسو را در راه‌ بازگشت‌ ملاقات‌ مرد و با او قرار گذاشت‌ که‌ خود مبلغی‌ بسیار بیشتر از آنچه‌ آلفونسو از امیر غرناطه‌ خواسته‌ بود، به‌ وی‌ دهد و در عوض‌ نیروهای‌ آلفونسو نیز برای‌ فتح‌ غرناطه‌ به‌ ارتش‌ اشبیلیه‌ یاری‌ رسانند، به‌ علاوه‌ همهٔ گنجینه‌ها و غنایمی‌ که‌ از کاخهای‌ غرناطه‌ به‌ دست‌ آید، از آن‌ ایشان‌ باشد. با این‌ توافق‌ ابن‌ عمار به‌ سرعت‌ دست‌ به‌ کار شد و برای‌ به‌ زانو در آوردن‌ غرناطه‌ دژ استوار بلیلّش‌ را در برابر آن‌ برپا ساخت‌ و شهر را به‌ محاصره‌ در آورد. معتمد نیز خود در محاصره‌ شرکت‌ جست‌. به‌ زودی‌ غرناطیان‌ به‌ سختی‌ افتادند و عبدالله‌ که‌ عرصه‌ را بر خود تنگ‌ می‌دید، ناچار به‌ وساطت‌ مأمون‌ بن‌ ذوالنون‌، امیر طلیطله‌، از آلفونسو پوزش‌ خواست‌ و بر شرایط وی‌ که‌ خود پیشتر آنها را رد کرده‌ بود، گردن‌ نهاد. از سوی‌ دیگر رویدادی‌ نامنتظر نقشهٔ ابن‌ عمار را برای‌ تصرف‌ غرناطه‌ بر هم‌ زد و آن‌ شورشی‌ بود که‌ در 467ق‌ به‌ رهبری‌ ابن‌ عُکاشه‌ و با همدستی‌ مأمون‌ بن‌ ذوالنون‌، در قرطبه‌ روی‌ داد و به‌ کشته‌ شدن‌ عباد بن‌ معتمد، امیر شهر و ابن‌ مرتین‌، فرمانده‌ لشکر، انجامید. ابن‌ عمار ناچار دست‌ از محاصرهٔ غرناطه‌ کشید و برای‌ باز پس‌ گرفتن‌ قرطبه‌ و مقابله‌ با شورشیان‌ به‌ آن‌سو رفت‌. دژ بلیلش‌ نیز به‌ تصرف‌ غرناطیان‌ در آمد و شهر موقتاً از خطر رست‌ (عبدالله‌ زیری‌، 318-319؛ قس‌: خالص‌، 88 -90). اما به‌ محض‌ آرام‌ شدن‌ اوضاع‌ در قرطبه‌، ابن‌ عمار بار دیگر روی‌ به‌ سوی‌ غرناطه‌ آورد و همچون‌ بار پیش‌ بر سر فتح‌ شهر و چگونگی‌ تقسیم‌ غنایم‌ با آلفونسو به‌ توافق‌ رسید، اما این‌ بار عبدالله‌ به‌ صلاح‌ دید مشاوران‌ خود و برای‌ جلوگیری‌ از جنگ‌، خود به‌ ملاقات‌ آلفونسو رفت‌ و پس‌ از مذاکره‌های‌ بسیار او را راضی‌ ساخت‌ که‌ با دریافت‌ مبلغی‌ کمتر از آنچه‌ در آغاز می‌طلبید و نیز دریافت‌ خراج‌ سالانه‌، غرناطه‌ را به‌ حال‌ خود گذارَد (عبدالله‌ زیری‌، 319-321؛ قس‌: خالص‌، 90-69). بدین‌سان‌ غرناطه‌ به‌ کلی‌ از خطر رست‌ و طرح‌ ابن‌ عمار برای‌ انضمام‌ آن‌ شهر به‌ قلمرو بنی‌ عباد به‌ ناکامی‌ انجامید و او تنها توانست‌ برخی‌ دژهای‌ متعلق‌ به‌ غرناطه‌ را به‌ قلمرو اشبیلیه‌ ضمیمه‌ کند (عبدالله‌ زیری‌، 321-322؛ قس‌: خالص‌، 97). گویا اندکی‌ پس‌ از این‌ ماجرا بود که‌ آلفونسو به‌ قلمرو عبادیان‌ لشکر کشید و اشبیلیه‌ و قرطبه‌ را مورد تهدید قرار داد و باز در اینجا ابن‌ عمار بود که‌ با زیرکی‌ مانع‌ یورش‌ مسیحیان‌ به‌ این‌ دو شهر گردید. چند و چون‌ این‌ ماجرا به‌ درستی‌ روشن‌ نیست‌، اما آنچه‌ از روایت‌ افسانه‌ آمیز مراکشی‌ دربارهٔ نقش‌ ابن‌ عمار در این‌ رویداد به‌ دست‌ می‌آید، تصویر سیاستمدار و بازیگری‌ کارآزموده‌ است‌ که‌ در اوضاعی‌ سخت‌ پا به‌ میدان‌ می‌گذارد و آلفونسو و لشکر عظیمش‌ را، نه‌ در صحنهٔ جنگ‌، که‌ در صفحهٔ شطرنج‌، شکست‌ می‌دهد و با مذاکره‌هایی‌ هوشمندانه‌ او را راضی‌ به‌ بازگشت‌ می‌کند (ص‌ 119-121؛ قس‌: خالص‌، 98-101؛ گنثالث‌، 91؛ دوزی‌، ؛ III/102-104 پرس‌، .(344 به‌ درستی‌ نمی‌توان‌ مرز میان‌ واقعیت‌ و افسانه‌ را در این‌ روایت‌ آشکار ساخت‌، اما آنچه‌ مسلم‌ است‌، حیله‌های‌ سیاسی‌ ابن‌ عمار در این‌ ماجرا سخت‌ کارگر افتاده‌ است‌ (نک: خالص‌، 101-1-2). مرسیه‌ هدف‌ بعدی‌ حکومت‌ اشبیلیه‌ بود. فکر تصاحب‌ این‌ شهر را ظاهراً ابن‌ عمار در سر معتمد انداخت‌ (نک: ابن‌ ابار، 2/144؛ مؤنس‌، 2/144؛ نیکل‌، .(158 در آن‌ هنگام‌ ابوعبدالرحمان‌ ابن‌ طاهر، ادیب‌ معروف‌ که‌ مردی‌ عافیت‌ طلب‌ و مسالمت‌ جوی‌ بود، بر آن‌ شهر حکم‌ می‌راند (مراکشی‌، 121-122؛ خالص‌، 109-110). در 471ق‌ ابن‌ عمار که‌ برای‌ دیدار کنت‌ رایموندو برنگر دوم‌1 به‌ برشلونه‌ می‌رفت‌، مدتی‌ در مرسیه‌ ماند و متوجه‌ ناتوانی‌ حکومت‌ ابن‌ طاهر شد، پس‌ با برخی‌ از مخالفان‌ ابن‌ طاهر از در گفت‌وگو درآمد و کوشید آنها را برضد حکومت‌ بسیج‌ کند. آنگاه‌ نزد کنت‌ رایموندو رفت‌ و با وعدهٔ مبلغی‌ گزاف‌ او را راضی‌ به‌ اتحاد با خود برضد مرسیه‌ کرد. پیمانی‌ بسته‌ شد و دو گروگان‌ نیز برای‌ اطمینان‌ از پای‌بندی‌ دو طرف‌ به‌ تعهدهای‌ خود مبادله‌ گردید. به‌ زودی‌ نیروهای‌ متحد، مرسیه‌ را بر محاصره‌ درآوردند، اما شهر برخلاف‌ انتظار پایداری‌ کرد و این‌ خود مایهٔ اختلاف‌ میان‌ متحدان‌ گردید. رایموندو که‌ می‌دید غلبه‌ بر مرسیه‌ برخلاف‌ گفته‌های‌ ابن‌ عمار کاری‌ چندان‌ سهل‌ نیست‌ و از سوی‌ دیگر تعلل‌ متحد خود را در اجرای‌ تعهدهای‌ مالی‌ خویش‌ دید، خشمگین‌ شد و گروگان‌ خود، رشید فرزند معتمد، و نیز خود ابن‌ عمار را به‌ زندان‌ افکند و برای‌ رهایی‌ آنان‌ مبلغی‌ گزاف‌ مطالبه‌ کرد. از آن‌سو معتمد نیز که‌ در راه‌ مرسیه‌ بود، گروگان‌ خود، عموزادهٔ رایموندو را در بند کرد. اندکی‌ بعد ابن‌ عمار که‌ از اسارت‌ مسیحیان‌ رهایی‌ یافته‌ بود، سرشکسته‌ و هراسان‌ به‌ حومهٔ جیان‌، توقفگاه‌ معتمد، آمد و در قصیده‌ای‌ آکنده‌ از بیم‌ و امید از امیر پوزش‌ خواست‌ و اوضاع‌ و احوال‌ را سبب‌ شکست‌ خود خواند. معتمد نیز او را عفو کرد و در قصیده‌ای‌ پر مهر او را نزد خود خواند. این‌ ماجرا با پرداخت‌ مبلغی‌ به‌ مسیحیان‌ و رهایی‌ گروگانها پایان‌ یافت‌ (عبدالله‌ زیری‌، 234؛ ابن‌ ابار، 2/120-122؛ خالص‌، 108-119؛ دوزی‌، .(III/105-107 ابن‌ خاقان‌ به‌ اشتباه‌، پوزش‌ خواهی‌ ابن‌ عمار را به‌ تمرد وی‌ در مرسیه‌ و وقایع‌ پس‌ از آن‌ که‌ مدتی‌ بعد روی‌ داد، پیوند داده‌ است‌ و حتی‌ می‌گوید با آنکه‌ معتمد از خطای‌ ابن‌ عمار درگذشت‌، او از فرط بد دلی‌ و بدگمانی‌ عفو امیر را باور نکرد و به‌ سرقسطه‌ رفت‌ (ص‌ 90-91). ظاهراً ابن‌ بسام‌ نیز در این‌ مورد دچار اشتباه‌ شده‌ است‌ (2(1)/407-409). به‌ هر حال‌ ابن‌ عمار از پا ننشست‌ و دیگر بار امیر را تشویق‌ به‌ حمله‌ به‌ مرسیه‌ کرد و با جلب‌ نظر او از راه‌ قرطبه‌ به‌ مرسیه‌ لشگر کشید و با همکاری‌ ابن‌ رشیق‌ فرمانده‌ دژ بلج‌ که‌ به‌ او پیوسته‌ بود، شهر را به‌ محاصره‌ درآورد و خود به‌ اشبیلیه‌ بازگشت‌. دیری‌ نپایید که‌ مرسیه‌ در نتیجهٔ شورشی‌ داخلی‌ به‌ زانو درآمد (ابن‌ ابار، 2/132-124؛ ابن‌ خطیب‌، 201؛ خالص‌، 122؛ قس‌: دوزی‌، .(III/107-109 چون‌ این‌ خبر به‌ ابن‌ عمار رسید از معتمد اجازه‌ خواست‌ و با کاروانی‌ عظیم‌ که‌ به‌ موکب‌ شاهان‌ می‌مانست‌، به‌ مرسیه‌ رفت‌ و در آنجا همچون‌ امیری‌ بر تخت‌ نشست‌ (ابن‌ خاقان‌، 83؛ ابن‌ ابار، 2/140-141). این‌ رفتار فخرآمیز که‌ ظاهراً از چشم‌ معتمد نیز به‌ دور نمانده‌ بود، در نظر برخی‌ کسان‌، حاکی‌ از مقاصد جاه‌طلبانهٔ ابن‌ عمار بوده‌ است‌ (همو، 2/134- 135، 140-141؛ خالص‌، 123، 124-127؛ گنثالث‌، 92). به‌ هر روی‌ ورود ابن‌ عمار به‌ مرسیه‌ سرآغاز دوره‌ای‌ بسیار مهم‌، اما کوتاه‌ از زندگی‌ او بود که‌ با سرکشی‌ و جدایی‌ وی‌ از عبادیان‌ آغاز شد و با سقوط سریع‌ و بر باد رفتن‌ آرزوها و سرانجام‌ زندگیش‌ به‌ پایان‌ رسید. سرکشی‌ ابن‌ عمار و استقلال‌ او از معتمد مدتی‌ پس‌ از فتح‌ مرسیه‌ آغاز شد (ابن‌ بسام‌، 3(1)/25؛ ابن‌ خاقان‌، همانجاها؛ ابن‌ خطیب‌، 160، 201)، گرچه‌ عبدالله‌ زیری‌، دشمن‌ ابن‌ عمار، مدعی‌ است‌ که‌ وی‌ از همان‌ آغاز درپی‌ زمینه‌سازی‌ برای‌ تسلط شخصی‌ خویش‌ بر مرسیه‌ بوده‌ است‌ (ص‌ 324). همو در جایی‌ دیگر می‌گوید که‌ دشمنی‌ میان‌ ابن‌ عمار و معتمد به‌ دست‌ رشید، فرزند معتمد که‌ از رفتار متکبرانهٔ ابن‌ عمار با فرزندان‌ معتمد به‌ ستوه‌ آمده‌ بود، پدید آمد (ص‌ 325). رفتار ابن‌ عمار در بدو ورود به‌ مرسیه‌ نیز می‌تواند مؤید ادعای‌ عبدالله‌ زیری‌ باشد، اما ابن‌ عمار خود در قصیده‌ای‌ که‌ در همین‌ زمان‌، در پاسخ‌ به‌ ابیات‌ سرزنش‌ آمیز معتمد دربارهٔ تغییر رفتار او پس‌ از فتح‌ مرسیه‌ سروده‌، بدگوییهای‌ دشمنان‌ را مایهٔ تیرگی‌ روابط خود با امیر خوانده‌ و این‌ البته‌ با نظردوزی‌ سازگار است‌ که‌ رقیبان‌ و دشمنان‌ ابن‌ عمار را عامل‌ اصلی‌ ایجاد کدورت‌ میان‌ امیر و وزیر و در نهایت‌ گسیختگی‌ روابط آن‌ دو دانسته‌ است‌ (نک: ابن‌ عمار، 284- 285؛ ابن‌ بسام‌، 2(1)/405-406؛ گنثالث‌، 93؛ دوزی‌، ؛ III/109-112 قس‌: عبدالله‌ زیری‌، همانجا؛ خالص‌، 127-131). آنچه‌ مسلم‌ است‌، غرور و خودسری‌ ابن‌ عمار از عوامل‌ مهم‌ طغیان‌ او بوده‌ است‌، اما سبب‌ مستقیم‌ این‌ طغیان‌ ظاهراً ماجرایی‌ بود که‌ میان‌ او و ابن‌ طاهر، امیر معزول‌ مرسیه‌، گذشت‌: ابن‌ طاهر که‌ پس‌ از فتح‌ مرسیه‌ در تحقیر ابن‌ عمار سخن‌ گفته‌ بود (ابن‌ بسام‌، 3(1)/26)، به‌ دستور وی‌ در قلعهٔ مُنْت‌ْ اَقوط2 زندانی‌ شد و به‌ تدبیر ابوبکر بن‌ عبدالعزیز، امیر بلنسیه‌، از چنگ‌ ابن‌ عمار گریخت‌ و به‌ بلنسیه‌ رفت‌ (ابن‌ ابار، 2/124؛ خالص‌، 132-133؛ قس‌: دوزی‌، III/110- .(111 ابن‌ عمار خشمگین‌ قصیده‌ای‌ سرود و در آن‌ این‌ دو تن‌ را به‌ باد حمله‌ گرفت‌ و به‌ علاوه‌ اهالی‌ بلنسیه‌ را به‌ شورش‌ برضد بنی‌ عبدالعزیز فراخواند و به‌ فخر فروشی‌ و خودستایی‌ پرداخت‌ (ص‌ 287-290؛ ابن‌ ابار، 2/155-156؛ خالص‌، 132-136؛ قس‌: دوزی‌، .(III/111-112 این‌ اشعار به‌ گوش‌ معتمد نیز رسید و او که‌ خود پیش‌تر آزادی‌ ابن‌ طاهر را از ابن‌ عمار خواسته‌ بود (ابن‌ ابار، 2/124) و اکنون‌ دیگر از غرور و خودپسندی‌ وزیر خویش‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود، قصیده‌ای‌ در همان‌ وزن‌ و قافیه‌ سرود و در آن‌ با کنایه‌هایی‌ نیش‌دار، تبار پست‌ و خاندان‌ تهیدست‌ ابن‌ عمار را به‌ رخ‌ او کشید (معتمد بن‌ عباد، 72-73؛ ابن‌ بسام‌، 2(1)/413). این‌ اشعار گزنده‌ واکنشی‌ گزنده‌تر به‌ دنبال‌ داشت‌، چه‌ ابن‌ عمار که‌ از این‌ تحقیر به‌ خشم‌ آمده‌ بود، به‌ تلافی‌، قصیده‌ای‌ سراپا هجو سرود و در آن‌ معتمد و خاندان‌ او، به‌ ویژه‌ رُمَیکیه‌ همسر محبوب‌ وی‌ را که‌ او نیز از خانواده‌ای‌ فرودست‌ برخاسته‌ بود، سخت‌ به‌ استهزا گرفت‌. به‌ علاوه‌ با وقاحت‌ تمام‌ روابط پنهانی‌ سالهای‌ دور خود با معتمد جوان‌ را به‌ میان‌ کشید و حتی‌ تهدید به‌ پرده‌دری‌ کرد (ابن‌ عمار، 291-292). با اینهمه‌ ظاهراً از بیم‌ خشم‌ معتمد، قصیده‌ را نزد خود نگاه‌ داشت‌ و آن‌ را جز بر نزدیکان‌ خویش‌ آشکار نساخت‌. لیکن‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ به‌ دست‌ ابن‌ عبدالعزیز و از طریق‌ او به‌ دست‌ معتمد افتاد (ابن‌ ابار، 2/157- 158؛ خالص‌، 139-140؛ دوزی‌، و همین‌ کافی‌ بود تا تمامی‌ رشته‌های‌ دوستی‌ و پیوند میان‌ امیر و وزیر را بگسلد و سبب‌ شود که‌ معتمد از دوست‌ سابق‌ خود کینه‌ای‌ عمیق‌ به‌ دل‌ گیرد. دورهٔ حاکمیت‌ ابن‌ عمار در مرسیه‌ ظاهراً با خودکامگی‌ و نیز عیش‌ و نوش‌ و هوسرانی‌ همراه‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ ابار، 2/142) و البته‌ طبیعی‌ است‌ که‌ عبدالله‌ زیری‌ نیز در رفتار او در این‌ دوره‌ جز مفسده‌ جویی‌ و افراط در شراب‌ خواری‌ نبیند (ص‌ 324؛ خالص‌، 140-141). اما دیری‌ نپایید که‌ ماجرایی‌ دیگر پیش‌ آمد و آن‌ وقایع‌ طلیطله‌ بود. در آن‌ هنگام‌ طلیطله‌ اوضاعی‌ آشفته‌ داشت‌: امیر قادر بن‌ ذوالنون‌ (حک 467- 478ق‌/1075- 1085م‌) که‌ پس‌ از شورش‌ سال‌ 472ق‌ از آن‌ شهر گریخته‌ بود، در اواخر 474ق‌ با حمایت‌ سپاهیان‌ آلفونسو به‌ طلیطله‌ بازگشته‌ و شهر را دستخوش‌ آشوب‌ و نابسامانی‌ ساخته‌ بود (عنان‌، 2/103-106). در این‌ زمان‌ به‌ روایت‌ عبدالله‌ زیری‌، بار دیگر ابن‌ عمار به‌ ماجراجویی‌ پرداخت‌، بدین‌ نحو که‌ وی‌ در این‌ احوال‌ ادارهٔ امور مرسیه‌ را به‌ عامل‌ خود ابن‌ رشیق‌ سپرد و خود با طرح‌ نقشه‌ای‌ به‌ سوی‌ طلیطله‌ شتافت‌. در آن‌ شهر با مخالفان‌ قادر وارد مذاکره‌ شد و به‌ آنان‌ پیشنهاد کرد که‌ امیر را برکنار کنند و خود، با تشکیل‌ شورایی‌، ادارهٔ امور را در دست‌ گیرند و به‌ آلفونسو نیز خراج‌ سالانه‌ بپردازند. اما امیر بر توطئه‌ چیره‌ شد و آنان‌ که‌ در این‌ کار شرکت‌ داشتند، از جمله‌ ابن‌ عمار، ناچار از طلیطله‌ گریختند (همانجا). نکتهٔ در خور تأمل‌، سکوت‌ منابع‌ کهن‌ در این‌ باره‌ است‌: هیچ‌یک‌ از منابعی‌ که‌ به‌ شرح‌ حال‌ ابن‌ عمار و وقایع‌ طلیطله‌ پرداختند، به‌ حضور او در آن‌ شهر یا هر گونه‌ ارتباطی‌ میان‌ او و رویدادهای‌ طلیطله‌ اشاره‌ نکرده‌اند (نک: خالص‌، 144). تنها عبدالله‌ زیری‌ و به‌ تبع‌ او، صلاح‌ خالص‌ (ص‌ 142- 145) از مداخلهٔ ابن‌ عمار در وقایع‌ آن‌ شهر سخن‌ گفته‌اند. ابن‌ خطیب‌ نیز در عبارتی‌ مبهم‌ می‌گوید که‌ ابن‌ عمار پس‌ از استقلال‌ از معتمد، گریخت‌ و نزد ابن‌ ذوالنون‌ رفت‌ (ص‌ 257). وانگهی‌ می‌دانیم‌ که‌ در همین‌ زمان‌، ابن‌ رشیق‌، عامل‌ ابن‌ عمار در مرسیه‌، بر او شورید و دروازه‌های‌ مرسیه‌ را به‌ روی‌ او بست‌، اما منابعی‌ که‌ از این‌ واقعه‌ خبر داده‌اند، جز این‌ نگفته‌اند که‌ در هنگام‌ شورش‌، ابن‌ عمار برای‌ کاری‌ (ظاهراً سرکشی‌ به‌ املاک‌ یا دژها) به‌ خارج‌ شهر رفته‌ بود (ابن‌ خاقان‌، 90؛ مراکشی‌، 122؛ ابن‌ سعید، 1/390؛ ابن‌ خطیب‌، 160)، حال‌ آنکه‌، به‌ روایت‌ عبدالله‌ زیری‌، در آن‌ هنگام‌ ابن‌ عمار به‌ بهانهٔ بررسی‌ اوضاع‌ نواحی‌ مجاور در واقع‌ برای‌ مقاصد سیاسی‌ خود و خدمت‌ به‌ آلفونسو، به‌ طلیطله‌ رفته‌ بود. در این‌ صورت‌ معلوم‌ نیست‌ ابن‌ عمار چه‌ نیازی‌ به‌ پنهان‌ کاری‌ داشته‌ و اصولاً چگونه‌ حقیقت‌ واقعه‌ای‌ بدین‌ اهمیت‌ بر امیر غرناطه‌ که‌ از صحنهٔ ماجرا به‌ دور بوده‌، آشکار شده‌، اما از چشم‌ مورخان‌ آن‌ عصر پنهان‌ مانده‌ است‌. همین‌ امر دربارهٔ وقایع‌ غرناطه‌ نیز که‌ ذکر آن‌ رفت‌، صادق‌ است‌. با این‌ تفاوت‌ که‌ در آن‌ سخنان‌ عبدالله‌، با آنکه‌ از غرض‌ورزی‌ تهی‌ نیست‌، چون‌ خود او در متن‌ ماجرا حضور داشته‌، پذیرفتنی‌تر می‌نماید. عبدالله‌ خود مدعی‌ است‌ که‌ هیچ‌کس‌ همچون‌ او از سرّ امور آگاه‌ نیست‌ (ص‌ 325)، اما این‌ سخن‌ به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ اطمینان‌ بخش‌ است‌، شک‌ برانگیز نیز هست‌. به‌ هر روی‌، با آنکه‌ در اهمیت‌ نوشته‌های‌ عبدالله‌ زیری‌ جای‌ تردید نیست‌، این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید که‌ با توجه‌ به‌ خصومت‌ شدید وی‌ با ابن‌ عمار، اعتبار تاریخی‌ گفته‌های‌ او در این‌باره‌ تا چه‌ پایه‌ است‌. چنانکه‌ گفته‌ شد، در این‌ هنگام‌ ابن‌ رشیق‌ سر از فرمان‌ ابن‌ عمار پیچید و خود حکومت‌ مرسیه‌ را در دست‌ گرفت‌. او که‌ از مدتها پیش‌، به‌ دور از چشم‌ ابن‌ عمار، به‌ استوار ساختن‌ موقعیت‌ خود در مرسیه‌ و سپردن‌ مناصب‌ مهم‌ به‌ نزدیکان‌ خویش‌ پرداخته‌ بود (همو، 324؛ ابن‌ ابار، 2/142)، گویا نظر مساعد آلفونسو را نیز در این‌ کار جلب‌ کرده‌ بود، چه‌ بعدها که‌ ابن‌ عمار دست‌ کمک‌ به‌ سوی‌ آلفونسو دراز کرد، جز بی‌مهری‌ و ریشخند از او ندید (نک: همو، 2/145-146؛ خالص‌، 143- 144؛ قس‌: دوزی‌، .(III/113 ابن‌ عمار کوششهایی‌ برای‌ بازپس‌ گرفتن‌ مرسیه‌ انجام‌ داد، اما با مقاومت‌ ابن‌ رشیق‌ و یارانش‌ روبه‌رو شد (ابن‌ خاقان‌، مراکشی‌، همانجاها) و ناچار به‌ بلنسیه‌ رفت‌، اما مهری‌ از حاکمان‌ آن‌ دیار، یعنی‌ بنی‌ عبدالعزیز که‌ دل‌خوشی‌ از او نداشتند، ندید (ابن‌ بسام‌، 2(1)/393؛ عمادالدین‌، 2/81). آلفونسو نیز، چنانکه‌ گفته‌ شد، از او روی‌ برتافت‌، پس‌ تنها و درمانده‌ روی‌ به‌ جانب‌ سرقسطه‌ آورد. امیر مؤتمن‌ بن‌ هود، برخلاف‌ دیگران‌، مقدم‌ او را گرامی‌ داشت‌ و برای‌ او و خانواده‌اش‌ جایی‌ مناسب‌ و مقرری‌ شایسته‌ای‌ معین‌ کرد (ابن‌ خاقان‌، 91؛ ابن‌ ابار، 2/146؛ خالص‌، 145؛ قس‌: مراکشی‌، 123)، اما آرام‌ گرفتن‌ در آن‌ دیار غریب‌ با طبع‌ پر شر و شور ابن‌ عمار ناسازگار بود، از این‌ روی‌ به‌ لارده‌ سفر کرد و چندی‌ در بارگاه‌ مستعین‌ بن‌ هود ماند (ابن‌ ابار، 2/146)، اما از آنجا نیز دلتنگ‌ شد و به‌ سرقسطه‌ بازگشت‌ (همو، 2/148؛ خالص‌، دوزی‌، همانجاها). عبدالله‌ زیری‌ می‌گوید که‌ ابن‌ هود امید داشت‌ همچون‌ معتمد از خدمات‌ ابن‌ عمار بهره‌مند گردد (ص‌ 325)، اما به‌ گفتهٔ ابن‌ خاقان‌، ابن‌ عمار درپی‌ امیری‌ بود که‌ همچون‌ معتمد، زمام‌ همهٔ امور را به‌ او سپارد (همانجا). به‌ زودی‌ نیز فرصتی‌ برای‌ برآوردن‌ این‌ نیازها پیش‌ آمد: یکی‌ از عاملان‌ مؤتمن‌ سر از فرمان‌ او پیچید و در دژی‌ نفوذ ناپذیر پناه‌ جست‌. ابن‌ عمار که‌ فرصت‌ تازه‌ای‌ برای‌ ابراز لیاقت‌ یافته‌ بود، با اجازهٔ امیر و با همراهانی‌ اندک‌، برای‌ فرونشاندن‌ طغیان‌ به‌ آن‌سو شتافت‌ و با حیله‌ای‌ جسورانه‌ فرماندهٔ شورشی‌ را که‌ از دوستان‌ خود او بود، کشت‌. شورشیان‌ِ نیز که‌ غافلگیر شده‌ بودند، چاره‌ای‌ جز تسلیم‌ ندیدند. بدین‌ سان‌ تمامی‌ دژ به‌ آسانی‌ به‌ فرمان‌ مؤتمن‌ درآمد (ابن‌ ابار، 2/148-149؛ خالص‌، 146-147؛ قس‌: دوزی‌، .(III/113-114 پس‌ از این‌ ماجرا، توجه‌ ابن‌ عمار به‌ دژ شقوره‌ جلب‌ شد که‌ در آن‌ هنگام‌ در دست‌ بنی‌ سهیل‌ بود. اینان‌ خود قصد فروش‌ دژ را به‌ یکی‌ از امیران‌ مجاور، از جمله‌ خود مؤتمن‌، داشتند، اما ابن‌ عمار به‌ مؤتمن‌ وعده‌ داد که‌ دژ را بی‌دردسر تسلیم‌ او کند و خود با سپاهی‌ به‌ آن‌سو شتافت‌. وی‌ ظاهراً قصد داشت‌ در اینجا نیز از شگردهای‌ جسورانهٔ خود بهره‌ گیرد، اما این‌ بار حریف‌ از او زیرک‌تر بود، چه‌ در 24 ربیع‌الا¸خر 447 به‌ محض‌ ورود ابن‌ عمار به‌ دژ، مردان‌ بنی‌ سهیل‌ بر سرش‌ ریختند و او را به‌ بند کشیدند (ابن‌ بسام‌، 2(1)/415، 417؛ ابن‌ خاقان‌، 91-92؛ ابن‌ ابار، 2/149-150، 158؛ ابن‌ خطیب‌، 160؛ خالص‌، 147/148). واقعهٔ شقوره‌ واپسین‌ ماجراجویی‌ ابن‌ عمار و در واقع‌ پایان‌ زندگی‌ سیاسی‌ وی‌ بود. بنی‌ سهیل‌ که‌ خود درگذشته‌ از ابن‌ عمار جفا دیده‌ بودند، حال‌ که‌ بر او دست‌ یافتند همچون‌ غنیمتی‌ پربها در معرض‌ فروشش‌ گذاشتند و البته‌ چه‌ خریداری‌ مشتاق‌تر از معتمد که‌ هنوز از نافرمانی‌ و زخم‌ زبان‌ آتشین‌ ابن‌ عمار نیاسوده‌ بود. ابن‌ عمار خود بیهوده‌ کوشید، با سرودن‌ اشعاری‌، دوستانش‌ را تشویق‌ کند که‌ با پرداخت‌ سربها او را آزاد کنند (ابن‌ عمار، 305؛ خالص‌، 151) و حتی‌ دست‌ به‌ دامن‌ معتمد نیز شد (ابن‌ عمار، 306). اما معتمد او را جز برای‌ انتقام‌ نمی‌خواست‌ و به‌ محض‌ آنکه‌ خبر اسارت‌ ابن‌ عمار را شنید، پسر خود راضی‌ را نزد بنی‌ سهیل‌ فرستاد تا ابن‌ عمار را به‌ هر قیمت‌ از آنان‌ بخرد و نزد او فرستد. بازگشت‌ ابن‌ عمار به‌ قرطبه‌، به‌ عکس‌ عزیمت‌ پیشین‌ او از آن‌ شهر، با خفت‌ و خواری‌ تمام‌ همراه‌ بود: او را براستری‌ نشاندند و به‌ گونه‌ای‌ بس‌ تحقیرآمیز در قرطبه‌ گرداندند و سپس‌ به‌ حضور معتمد آوردند تا بارانی‌ از نکوهش‌ و ناسزا بر سرش‌ فرو ریزد، آنگاه‌ او را به‌ همان‌ صورت‌ در اشبیلیه‌ گرداندند و سپس‌ در حجره‌ای‌ بر دروازهٔ قصر المبارک‌ زندانی‌ کردند (ابن‌ بسام‌، 2(1)/422-424؛ ابن‌ خاقان‌، 92، 97؛ مراکشی‌، 124- 125). دورهٔ اسارت‌ ابن‌ عمار که‌ تا پایان‌ عمر او ادامه‌ یافت‌، در عین‌ حال‌ دورهٔ درخشش‌ و زایندگی‌ هنری‌ وی‌ بود، چه‌ او که‌ به‌ بخشایش‌ و گذشت‌ معتمد امید بسته‌ بود، در این‌ مدت‌ کوشید با سرودن‌ اشعاری‌ شورانگیز دل‌ امیر را به‌ دست‌ آورد یا دیگران‌ را به‌ شفاعت‌ نزد او وادارد (ابن‌ بسام‌، 2(1)/428؛ مراکشی‌، 125؛ ابن‌ ابار، 2/154؛ خالص‌، 156). برخی‌ از مشهورترین‌ اشعار ابن‌ عمار در این‌ دوره‌ سروده‌ شده‌ است‌ (نک: ابن‌ عمار، 309-321؛ خالص‌، 156- 165؛ نیز: نیکل‌، .(161-162 برخی‌ از بزرگان‌ و نزدیکان‌ معتمد شفاعتهایی‌ نیز نزد وی‌ کرده‌ بودند (ابن‌ بسام‌، 2(1)/417؛ خالص‌، 154؛ دوزی‌، )، III/115 اما چنانکه‌ خود معتمد در رساله‌ای‌ خطاب‌ به‌ یکی‌ از شفاعت‌ کنندگان‌، گفته‌ است‌، خطاهای‌ ابن‌ عمار بزرگ‌تر از آن‌ بود که‌ انتظار چشم‌پوشی‌ از آنها برود (ابن‌ بسام‌، 2(1)/417-419). با اینهمه‌ اگر عواملی‌ چون‌ نفوذ برخی‌ از دشمنان‌ ابن‌ عمار در امیر نبود، چه‌ بسا وی‌ جان‌ سالم‌ به‌ در می‌برد (ابن‌ خطیب‌، 161؛ قس‌: ابن‌ سعید، 1/390-391؛ خالص‌، 71-73، 164). در این‌ میان‌ بی‌پروایی‌ خود ابن‌ عمار نیز مزید برعلت‌ شد، چنانکه‌ پس‌ از شنیدن‌ سخنانی‌ امیدوار کننده‌ از معتمد، در نامه‌ای‌ از زندان‌، بی‌محابا از عفو قریب‌الوقوع‌ خود سخن‌ گفت‌ و خبر آن‌ همه‌ جا پیچید. معتمد خشمگین‌ از گستاخی‌ او، با تبرزینی‌ به‌ زندان‌ او رفت‌ و به‌ دست‌ خود او را کشت‌ (ابن‌ بسام‌، 2(1)/429-430؛ ابن‌ خاقان‌، 83؛ مراکشی‌، 127- 129؛ ابن‌ ابار، 2/159-160). با آنکه‌ گویند معتمد خود بعداً از کردهٔ خویش‌ پشیمان‌ شد (ابن‌ خاقان‌، 98؛ ابن‌ خطیب‌، 162)، به‌ نظر نمی‌رسد مرگ‌ ابن‌ عمار چندان‌ مایهٔ تأسف‌ معاصرانش‌ شده‌ باشد، چه‌ با توجه‌ به‌ وحشتی‌ که‌ شخصیت‌ خطرناک‌ و زبان‌ گزندهٔ او در دل‌ آنان‌ افکنده‌ بود (ابن‌ خاقان‌، همانجا؛ ابن‌ دحیه‌، 169)، طبیعی‌ است‌ که‌ نابودی‌ وی‌ به‌ آنان‌ آرامش‌ خاطر داده‌ باشد. مورخان‌ نیز اغلب‌ به‌ تلخی‌ از او یاد کرده‌ و از نیرنگ‌ بازی‌ و جاه‌طلبی‌ او سخن‌ گفته‌اند (عبدالله‌ زیری‌، 322، جم؛ ابن‌ بسام‌، 2(1)/ 405، جم؛ ابن‌ ابار، 2/133). رفتار و کردار ابن‌ عمار نیز به‌ طور کلی‌ این‌ اتهامها را تأیید می‌کند، چه‌ با بررسی‌ زندگی‌ و شخصیت‌ ابن‌ عمار تصویر مردی‌ زیرک‌ و سیاست‌ باز جلوه‌گر می‌شود که‌ با تجربه‌ها و قابلیتهای‌ درخشان‌ خود از فرصتهای‌ مختلف‌ بهره‌ جسته‌ و به‌ سرعت‌ از شاعری‌ گمنام‌ به‌ سیاستمداری‌ کارآزموده‌ مبدل‌ گردیده‌، تا آنجا که‌، به‌ روایتی‌، آلفونسوی‌ ششم‌ او را «مرد جزیره‌» خوانده‌ است‌ (مراکشی‌، 119)، مردی‌ که‌ البته‌ جز علایق‌ و منافع‌ خود اصلی‌ نمی‌شناخت‌ و فی‌المثل‌ ابایی‌ نداشت‌ از اینکه‌ با مسیحیان‌ برضد مسلمانان‌ هم‌ پیمان‌ گردد یا برای‌ نیل‌ به‌ اهداف‌ خود از دوستانش‌ روی‌ بر تابد یا آنان‌ را از میان‌ بردارد. با اینهمه‌ برخی‌ از روشهای‌ سیاسی‌ ابن‌ عمار، از جمله‌ سیاست‌ ارتباط نزدیک‌ با هر دو جبههٔ اسلامی‌ و مسیحی‌ اندلس‌ (خالص‌، 78)، به‌ رغم‌ زشتی‌ آن‌ در نظر مورخان‌ کهن‌ (نک: عبدالله‌ زیری‌، جم؛ ابن‌ خاقان‌، 83)، اگر خردمندانه‌ و به‌ دور از فرصت‌ طلبیهای‌ شخصی‌ به‌ کار می‌رفت‌، شاید به‌ چنین‌ فرجامی‌ منتهی‌ نمی‌شد، گرچه‌ به‌ هر روی‌ فعالیتهای‌ ابن‌ عمار چندان‌ هم‌ به‌ حال‌ حکومت‌ اشبیلیه‌ زیان‌ بخش‌ نبود و در واقع‌ نقشه‌ها و زدوبندهای‌ او، صرف‌نظر از تمرد وی‌ در مرسیه‌، عموماً با مقاصد توسعه‌ طلبانهٔ حکومت‌ اشبیلیه‌ هماهنگی‌ داشت‌ (گنثالث‌، 91؛ خالص‌، 80، 85 -86؛ نیز نک: عبدالله‌ زیری‌، 325). معامله‌هایی‌ نیز که‌ او با مسیحیان‌ می‌کرد، ظاهراً از بذل‌ و بخششهای‌ مالی‌ فراتر نمی‌رفت‌ (خالص‌، 86). احتمالاً با توجه‌ به‌ همین‌ جنبه‌های‌ مثبت‌ و منفی‌ در زندگی‌ و شخصیت‌ ابن‌ عمار بوده‌ که‌ دوست‌ وی‌، ابن‌ وهبون‌ (ه م‌) یکی‌ از معدود کسانی‌ که‌ در رثای‌ ابن‌ عمار شعر سروده‌، در تک‌ بیتی‌ بر مرگ‌ او سخت‌ گریسته‌، اما در همان‌ حال‌ قاتل‌ او (معتمد) را نیز معذور شمرده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 2(1)/431، قس‌: فروخ‌، 4/640؛ پرس‌، .(102 بر قلمرو شعر نیز آوازهٔ ابن‌ عمار چندان‌ کمتر از آوازهٔ او در عرصهٔ سیاست‌ نیست‌. از برخی‌ ستایشهای‌ مبالغه‌آمیز دربارهٔ وی‌ که‌ بگذریم‌، می‌توان‌ او را در ردیف‌ شاعران‌ بزرگ‌ اندلس‌ در سدهٔ 5ق‌/11م‌ به‌ شمار آورد (عمادالدین‌، 2/71؛ پرس‌، .(54 بخش‌ عمدهٔ اشعار ابن‌ عمار از میان‌ رفته‌ و آنچه‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌، به‌ 750 بیت‌ نمی‌رسد. در این‌ سروده‌ها غالب‌ موضوعات‌ شعری‌ از مدح‌ و وصف‌ و غزل‌ تا هجو و عتاب‌ و شکایت‌ دیده‌ می‌شود، اما در این‌ میان‌ مدح‌ غالب‌ است‌. ساختمان‌ قصاید او محکم‌ و استوار و واجد همهٔ خصوصیات‌ شعر اندلس‌، از جمله‌ گرایش‌ به‌ تصنع‌ و تصویرپردازی‌ است‌. با اینهمه‌ آنچه‌ پاره‌ای‌ از قصاید را از دیگر سروده‌های‌ ابن‌ عمار متمایز می‌سازد، شور و صمیمیت‌ سرایندهٔ آنها در بیان‌ احساسها و عواطف‌ درونی‌ خویش‌ است‌. اینها قصایدی‌ است‌ که‌ شاعر معمولاً در لحظه‌های‌ سخت‌ و بحرانی‌ زندگی‌ خویش‌ سروده‌ است‌ و برخلاف‌ سایر اشعار او که‌ به‌ لحاظ سازگاری‌ با موضوعها و اسلوبهای‌ رایج‌ در شعر آن‌ عصر، چه‌ بسا بیشتر مورد توجه‌ متقدمان‌ بوده‌، درونمایه‌ای‌ شورانگیز دارند که‌ حاکی‌ از اضطرابها، رنجها و امیدهای‌ واقعی‌ شاعر در دوره‌های‌ حساسی‌ چون‌ تبعید و اسارت‌ و جز آن‌ است‌ (ضیف‌، 118-119؛ خالص‌، 168-171، جم). از این‌ روی‌ می‌توان‌ آنها را نشانه‌هایی‌ از وقایع‌ مهم‌ زندگی‌ مادی‌ و معنوی‌ شاعر و نیز نمودی‌ از تحول‌ شعر اندلس‌ در جهت‌ گرایش‌ به‌ عواطف‌ و هیجانهای‌ عمیق‌ انسانی‌ شمرد. اهمیت‌ زندگی‌ و شعر ابن‌ عمار سبب‌ شده‌ که‌ از همان‌ آغاز آثاری‌ دربارهٔ او و شعرش‌ در اندلس‌ پدید آید. برخی‌ از متقدمان‌ چون‌ ابن‌ قاسم‌ شلبی‌ و ابن‌ بسام‌ در کتابهایی‌ که‌ امروزه‌ در دست‌ نیست‌، به‌ تفصیل‌ از زندگی‌ او سخن‌ گفته‌ یا اشعار برگزیدهٔ او را گردآورده‌ بودند، چنانکه‌ مأخذ اصلی‌ ابن‌ ابار در شرح‌ حال‌ وی‌ کتاب‌ ابن‌ قاسم‌ بوده‌ است‌. دیوان‌ اشعار ابن‌ عمار نیز که‌ پس‌ از مرگ‌ وی‌ به‌ دست‌ ابوطاهر محمد بن‌ یوسف‌ تمیمی‌، گردآوری‌ و تدوین‌ گردیده‌ (ابن‌ ابار، 2/134) و در اندلس‌ رواج‌ کامل‌ یافته‌ بود (مراکشی‌، 111)، بعدها از میان‌ رفته‌ است‌. در سدهٔ حاضر، صلاح‌ خالص‌ هر آنچه‌ از قصاید و قطعات‌ پراکندهٔ او در منابع‌ کهن‌ یافته‌، به‌ ترتیب‌ تاریخی‌، گردآورده‌ و با عنوان‌ «دیوان‌ ابن‌ عمار»، به‌ ضمیمهٔ پژوهشی‌ گسترده‌ در زندگی‌، شخصیت‌ و شعر ابن‌ عمار، در بغداد (1957م‌)، منتشر ساخته‌ است‌.

درباره ما

  • درباره آفتاب
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • راهنمای آفتاب
  • نقشه سایت

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۰۵۳۴

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۷۱ ۳۲

ایران، تهران، امیرآباد شمالی خیابان هفتم کوچه سوم پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

  • آگهی رایگان
  • تبلیغات در آفتاب
  • مشاوره کسب و کار

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیک خود را وارد نمایید
عضویت
کلیه حقوق این سایت برای شرکت شبکه ی اینترنتی آفتاب محفوظ است.