لایه، درد زایمان را می‌شناخت، بار اولش که نبود. دو بار قبلی موقعش که شده بود، تیرهٔ پشتش آرام آرام گرفته بود؛ طوری که انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد. آرام و طولانی. بعد رفته‌ رفته درد بیشتر شده بود. گرفته بود و رها کرده بود. چند دقیقه درد، چند دقیقه آسایش، تا بچه‌هایش به دنیا آمده بودند. این ها همه درست. این را هر زنی، حتی اگر نزاییده باشد، می‌داند. ولی حالا چرا؟ آن هم این طور نا به هنگام!<br /> هر چه حسابش را می‌کرد، سر از کار این درد بی‌موقع در نمی‌آورد. دفعات پیش حساب از دستش در رفته بود. زندگی که خوش باشد، آدمی روزها را نمی‌شمارد. ...

فایل(های) الحاقی

باغ بلور، قسمت اول baghe bolor1.doc 403 KB application/msword
باغ بلور قسمت دوم baghe bolor2.doc 420 KB application/msword