محسن مخملباف
خیابان ـ آپارتمان مادر و پسر، روز. <br /> در خیابان همه چیز عادی است. عابری به پیرزن گدایی صدقه میدهد. گدا تا عابر از کادر بیرون برود، او را دعا میکند. دیوانهای را جوانترها سربهسر گذاشته اند. دوربین کمکم بالا می رود و با یک چرخش نرم، دید خود را به پنجرهای بسته محدود میکند. <br /> هر دو لنگه پنجره باز میشود. سر مردی که لچک به سر دارد، بیرون میآید و همان جلوی دوربین یک پارچه پر از آشغال و خاک را می تکاند. بعد با همان پارچه به لبههای پنجره و شیشهها زده، جلوی کادر را پر از گرد و خاک میکند...
فایل(های) الحاقی
تولد یک پیرزن | tavalode yek pirzan.doc | 183 KB | application/msword |