سیروس ”قاسم“ سیف
”بانو“ دختر ”خانسالار“ خواب سواری را دیده بود که نشسته بر اسب سفیدش تاتختکنان وارد قلعه میشود. چند ماه بعد در یک شب زمستانی که سرمایش استخوان را سیاه میکرد، غریبهای وارد دولتآباد شد غریبه با زدن چند ضربه به در اولین خانه، صدای مرد خانه را شنید که میگوید:<br /> ـ کیستی؟!<br /> ـ غریبهام راه گم کردهام.<br /> ـ برو به قلعه برو به مسجد.<br /> ـ کدام قلعه؟ کدام مسجد؟<br /> ـ قلعهٔ خانسالار. مسجد آخوند ملامحمد. آن بالای تپه. چراغ روشن است سرت را بالا بگیری میبینی. هم جا دارد هم خوراک.<br /> ـ یخ زدهام بیانصاف نای حرکت ندارم!<br /> ـ صبر کن آمدم ...
فایل(های) الحاقی
کدام عشقآباد | eshghabad1.pdf | 460 KB | application/pdf | |
کدام عشقآباد | eshghabad2.pdf | 450 KB | application/pdf | |
کدام عشقآباد | eshghabad3.pdf | 293 KB | application/pdf |